استاد سيد ابوالفضل طباطبایی

درس فقه

1401/07/19

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: فقه‌المسجد (مسجد تراز انقلاب اسلامي)/ الباب الثاني: امكانيات المسجد /الثاني: التعليم التربوي (حول رجحان تعلم العلم) - الادلة في المقام - الثاني: الاستدلال بالاخبار - القسم الثالث من الطائفة الأولى: الاخبار الناهية عن ترك التعلم

 

سه طایفه از روایات هستند که قابلیت استدلال برای بحث ما دارند.

الاولی: الاخبار التي تدل علی الزام الناس بتعلم العلم.

طایفه نخست: آن روایات و اخباری است که مردم را به علم‌آموزی ملزم می‌کند.

الثانية: الاخبار التي تدل علی فضل العلم وفضل تعلمه.

طایفه دوم: آن روایاتی است که بر فضیلت علم و علم‌آموزی دلالت می‌کند.

الثالثة: الاخبار التي تدل علی فضل مقام العلماء وعظمتهم.

طایفه سوم: آن روایاتی است که بر ارزش جایگاه علما و بزرگی آن‌ها دلالت می‌کند.

طایفه نخست نیز به سه دسته تقسیم می‌شود:

القسم الاول: الاخبار التي وردت بالفاظ الوجوب والفرض؛ روایاتی است که با لفظ «فرض و وجوب» واردشده است.

القسم الثاني: الاخبار التي وردت بلفظ الامر او ما شابهه و تبين لنا وجوب التعلم؛ روایاتی است که با لفظ «امر» و شبیه به آن آمده است و وجوب یادگیری را به‌ما نشان می‌دهد.

القسم الثالث: الاخبار الناهية عن ترک التعلم؛ روایاتی است که از ترک علم‌آموزی نهی می‌کند.

«الاستدلال الاخبار الناهية عن ترک التعلم»

بحث درباره‌ی بررسی روایات رجحان تعلم مطلق العلم بود و این‌که آیا این روایات قابلیت استدلال بر مدعا (رجحان تعلم مطلق العلم) را دارد یا بر نوع خاصی از علم (علم الدین) دلالت می‌کند.

دو قسم از روایات طایفه نخست را دراین‌باره بررسی کردیم و به این نتیجه رسیدیم که این روایات، یا از جهت سند و یا از جهت دلالت دچار اشکال هستند؛ پس بر رجحان تعلم مطلق العلم دلالت نمی‌کردند.

در این مبحث نیز به بررسی قسم سوم از روایات طایفه اول می‌پردازیم که بر نهی از ترک علم‌آموزی اشاره می‌کند.

این روایت بر رجحان علم‌آموزی دلالت دارد و از ترک آن نیز نهی شده است؛ پس به‌طور طبیعی، مطلق تعلم باید رجحان داشته باشد تا بتوان آن‌را این‌چنین معنا کرد!

قبل از بررسی روایات این قسم، ابتدا باید مقدمه‌ای را بیان کنیم؛ سپس به بررسی روایات این قسم بپردازیم.

درباره‌ی ترک تعلم چند دسته روایات داریم:

دسته‌ی اول: آن دسته از روایاتی است که جهل را مذمت کرده و دلالت بر مذمت آن دارد[1] ؛ لکن این روایات را با این‌که فراوان هستند؛ اما در این مقام ذکر نمی‌کنیم و از آن‌ها استفاده نخواهیم کرد.

البته روایات فراوانی وجود دارد که مردم را به علم‌آموزی تشویق می‌کند؛ و همچنین روایات فراوانی نیز درباره‌ی نهی از جهل آمده است که به‌شدت، جهل را مذمت می‌کند؛ تا جایی‌که امیرمؤمنان علی× فرموده‌اند: «اَلْعِلْمُ اَصْلُ كُلِّ خَيْرٍ»[2] و «اَلْجَهْلُ اَصْلُ كُلِّ شَرٍّ»[3] ؛ دانايى، ريشه همه خوبی‌ها و نادانى ريشه همه بدی‌هاست.

ولی ما در این‌جا این روایات را در مقام استدلال نقل نمی‌کنیم، زیرا جهل با علم مساوی نیست و در مقابل آن قرار نمی‌گیرد. بلکه می‌خواهیم در مقابل علم، ترک تعلم را مورد استدلال قرار دهیم و بگوییم که از ترک تعلم نهی شده است.

روایاتی که بر مذمت جهل دلالت می‌کند، نمی‌تواند دلیلی بر مذموم بودن ترک علم باشد، چراکه جهل، مقابل و ضد علم و یا مساوی با ترک تعلم نیست؛ البته می‌توانیم بگوییم که یک سالبه‌ی کلی هست؛ یعنی «الجاهل ليس عالم»؛ به‌طورقطع و یقین جاهل، عالم نیست. با نگاه به انسان جاهل می‌فهمیم که او علم ندارد و عالم نیست؛ اما از طرف دیگر، هر عالمی نیز جاهل نیست؛ هرکدام از این‌ها متفاوت با دیگری است.

عقل، حکمت و علم، هرکدام تفاوت‌هایی با یکدیگر دارند؛ بنابراین به روایات جهل حتی اگر بر مذمت آن باشد نمی‌توان تمسک نمود.

با نگاه به کتاب عقل و جهل، ضدیت این دو دانسته می‌شود[4] ؛ درباره‌ی حکمت نیز مشاهده می‌کنیم که در روایات آن‌را گمشده‌ی انسان مؤمن[5] برشمرده‌اند و به‌اندازه‌ای نسبت به اخذ آن سفارش شده که اگر در دست منافق هم باشد باید آن‌را به‌دست آورد.[6]

در مقابل حکمت، جهل را هم گمشده منافق و کافر برشمرده‌اند. پس به این روایات نمی‌توانیم استناد کنیم.

دسته‌ی دوم: آن دسته‌ای از روایات است که بر مذمت ترک تفقه دلالت می‌کند[7] و در مقام استدلال به آن‌ها نیز نمی‌توانیم تمسک کنیم، زیرا تفقه، غیر از علم است.

در مباحث گذشته[8] درباره‌ی معنای لغوی و اصطلاحی فقه بحث کردیم[9] و به این نتیجه رسیدیم که «تفقه، عبارة عن الفهم الدقيق والفهم الاستدلالي»[10] ؛ تفقه، عبارت است از فهم دقیق و عمیق نسبت به دین؛ و منحصر در احکام دین نیست؛ البته تفقه نیز تنها در احکام نیست و همه‌چیز، اعم از عقاید، احکام و اخلاق را در برمی‌گیرد.

فقیه، کسی است که مجموعه معارف دینی را از عقاید، احکام و اخلاق به‌صورت دقیق و حقیقی می‌شناسند.[11] ازهمین‌رو روایاتی که بر نهی از ترک تفقه دلالت دارد، بر تفقه در دین سفارش می‌کند. به‌عنوان نمونه، امام کاظم× فرمودند: «اگر من جوانى از جوانان شيعه را بيابم كه به‌دنبال اطلاعات دينى نمي‌رود با شمشير او را مي‌زنم؛ و در روايتی ديگر بيست شلاق نقل كرده‌اند؛ و فرمود: فقاهت بياموزيد وگرنه شما اعراب نادانيد».[12] تفقه، حکایت از فهم دین می‌کند و غیر از تعلم است؛ بنابراین از ذکر آن روایات در این‌جا خودداری می‌کنیم، زیرا آن روایات مختص به دین است و از مقام استدلال ساقط می‌شود.

فيبقي الأمر هنا منحصرا في الروايات التي تنهى الناس عن ترك التعلم بشكل مطلق؛ بنابراین آن‌چه در این‌جا قابل‌ذکر است، منحصر در روایاتی است که مردم را از ترک تعلم به شکل مطلق نهی می‌کند.

برخی از آن روایات را در ذیل بیان می‌کنیم:

روایت اول:

عَنْهُ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمِقْدَامِ عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ× قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ’‌: «اغْدُ عَالِماً أَوْ مُتَعَلِّماً وَ إِيَّاكَ أَنْ تَكُونَ لَاهِياً مُتَلَذِّذاً»[13] .

پيامبر’ فرمود: يا دانشمند باش و يا دانشجو؛ و مبادا كه بازيگوش و لذت‌جو باشي.

احمد بن محمد خالد البرقی که این روایت را نقل کرده و در کتاب خود آورده است، همان‌گونه که پیش‌تر گفتیم، مرتبه‌ی وی از مرتبه‌ی پدرش (محمد بن خالد البرقی) بالاتر است و روایات ایشان اقوی از روایات پدر است، زیرا پدر از راویان ضعیف نیز روایت نقل کرده است[14] ؛ اما پسر این‌گونه نیست.

سند روایت

راویان این حدیث ثقه هستند؛ مثلاً حسن بن محبوب از اصحاب اجماع است[15] ؛ عمر بن ابی الاقدام نیز توثیق شده است و جابر جعفی نیز ثقه می‌باشد؛ پس این روایت ثقه است.

روایت دوم:

عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى، عَنِ الْعَلَاءِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ، قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ×: «اغْدُ عَالِماً أَوْ مُتَعَلِّماً أَوْ أَحْبِبْ أَهْلَ الْعِلْمِ وَ لَا تَكُنْ رَابِعاً، فَتَهْلِكَ بِبُغْضِهِمْ عَنْهُ، عَنْ أَبِيهِ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَزَّازِ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ مِثْلَهُ»[16] .

امام صادق× به ابى حمزه ثمالی (ثابت بن دینار)[17] فرمود: يا دانشمند باش و يا دانشجو و يا دوستدار دانشمندان؛ و چهارمى (يعنى دشمن اهل علم) مباش كه به‌سبب دشمنى آن‌ها هلاك شوى.

شرح روایت

روایت دوم نیز همانند روایت پیشین از محاسن انتخاب‌شده است؛ «وَ لَا تَكُنْ رَابِعاً»؛ یعنی این‌که نه عالم، نه متعلم و نه دوستدار اهل علم باشی، زیرا بغض علما، متعلمین و محبین آن‌ها، انسان را به هلاکت می‌رساند.

هلاکت در اینجا به‌معنای مرگ نیست، بلکه مقصود از آن نابودی موقعیت اجتماعی و فرهنگی انسان و تباهی او از جهت سعادت دنیوی و اخروی است.

سند روایت

این روایت با دو سند ذکرشده است که همه‌ی راویان آن ثقه هستند؛ مگر پدر احمد بن محمد خالد برقی که درباره‌ی وی اختلاف است. نجاشی وی را ضعیف شمرده است[18] ؛ اما شیخ طوسی او را ثقه دانسته است.[19]

این دو بزرگوار در برابر هم قرارگرفته‌اند و به‌طور طبیعی بین قول شیخ طوسی و نجاشی در جایی‌که مبنا یکی باشد، قول نجاشی مقدم خواهد بود؛ اما علامه حلی در کتاب رجالی خود، قول شیخ طوسی را بر نجاشی مقدم داشته است[20] که با مشهور فقها مخالف است، زیرا به‌طورمعمول، بیشتر فقها و مشهورشان، قول نجاشی را بر قول شیخ طوسی مقدم می‌دارند و به آن اعتماد می‌کنند. سید خویی& نیز در «معجم رجال الحدیث»[21] بحث مفصلی کرده و درحقیقت در مقام توجیه کلام شیخ طوسی و موقف علامه حلی برآمده است.

ایشان می‌فرماید: «أن العلامة لم يرجح قول الشيخ على قول النجاشي وإنما ذكر اعتماده على قول الشيخ من تعديله، لأجل‌ كلام النجاشي غير ظاهر في تضعيفه، وإنما التضعيف يرجع إلى حديثه، لأجل أن محمد بن خالد كان يروي عن الضعفاء ويعتمد على المراسيل»[22] ؛ علامه فردی بزرگی است و قول شیخ را بر نجاشی ترجیح نداده است و تنها اعتمادش بر قول شیخ از تعدیلش را ذکر کرده است، به علت این‌که کلام نجاشی در تضعیف محمد بن خالد ظهور ندارد، بلکه تضعیف نجاشی به روایات او برمی‌گردد که محمد بن خالد گاهی از ضعفاء روایت می‌کرد و بر مراسیل نیز اعتماد می‌نمود؛ پس بین این دو قول تفاوت گذاشته و فرموده: «علامه حلی قول شیخ طوسی را از این باب مقدم کرده است که مربوط به شخص خود محمد بن خالد است؛ بنابراین علامه حلی درحقیقت در مقام این است که بگوید این دو بزرگوار در برابر هم نیستند، بلکه کلام شیخ طوسی «في مکان» و کلام نجاشی «في مکان آخر»؛ البته سید خویی& در پایان، نظر علامه حلی را نیز نپذیرفته است.

خلاصه این‌که راویان این روایت به‌غیراز محمد بن خالد برقی قابل‌اعتمادند و تنها اختلاف رجالی درباره‌ی ایشان است.

روایت سوم:

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ، قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللهِ×: «اغْدُ عَالِماً، أَوْ مُتَعَلِّماً، أَوْ أَحِبَّ أَهْلَ الْعِلْمِ، وَلَا تَكُنْ رَابِعاً؛ فَتَهْلِكَ بِبُغْضِهِمْ»[23] .

سند روایت

این روایت نیز همانند روایت پیشین است؛ لکن در سند متفاوت است؛ سند آن در کتاب کافی این‌چنین است: «مُحَمَّدُ بن يَعْقوب، عن مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ، عَنْ مُحَمَّدِ يعقوب ِ مُسْلِم، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ».

تنها تفاوتش با روایت قبلی در صدر روایت است که واژه‌ی «أَحِبَّ» در این روایت به‌جای «أَحْبِبْ» در روایت قبلی آمده است که هر دو یکی است و تفاوتی نمی‌کند.

همه راویان حدیث ثقه و مشهور هستند، مگر عبدالله بن محمد که بین علمای رجال درباره‌ی او (عبدالله بن محمد بن عیسی اشعری) اختلاف است و این اختلاف در مبنا رخ نداده و ارتباطی به شخصیت وی ندارد، زیرا ایشان در سند «کامل الزیارات» به‌عنوان راوی ذکرشده است و اگر مبنا بر ثقه بودن راویان سند «کامل الزیارات» گذاشته شود؛ پس ایشان نیز ثقه هستند؛ اما اگر این مبنا را قبول نداشته باشیم -همان‌طور که برخی آن‌را نپذیرفته‌اند- دیگر توثیقی به‌جز قرار گرفتن در سند کامل الزیارات برای ایشان وجود ندارد.

راویان دیگر این روایت، همچون محمد بن یحیی معروف و ثقه هستند[24] . در مورد علی بن حکم نیز مطالبی را درگذشته (کتاب النکاح) پیرامون ایشان بیان کردیم. به رجال سید خویی که نگاه می‌کنید[25] با چندین عنوان روبرو می‌شوید، اما به این نتیجه رسیدیم که همه‌ی این‌ها یک نفر بیشتر نیستند و آن القاب جهاتی دارد که مفصل درباره‌ی آن بحث کردیم و مورد اعتماد نیز هست و اگر متعدد باشد ممکن است برخی از آن‌ها ثقه و برخی دیگر غیر ثقه باشند.

تابه‌حال سه روایت را خواندیم که از میان آن‌ها متن دو حدیث، یکی بود و دیگری تفاوت داشت. «و هذا المضمون كذلك قد ورد كثيرا في مصادير العامة»؛ مضمون این روایت در مصادر عامه نیز فراوان آمده است.[26]

دلالة الروايات المذکورة علی المدعی

دلالت این روایات بر مدعا (رجحان تعلم مطلق العلم) غیر تام است؛ در روایت می‌فرماید «اغْدُ عَالِماً، أَوْ مُتَعَلِّماً، أَوْ أَحِبَّ أَهْلَ الْعِلْمِ، وَلَا تَكُنْ رَابِعاً؛ فَتَهْلِكَ بِبُغْضِهِمْ».

سؤال:

چرا انسان با بودن در دسته چهارم به هلاکت می‌رسد؟

چرا انسان با بغض این سه دسته به هلاکت می‌رسد؟

آیا علت هلاکت انسان در دسته‌ی چهارم به‌خاطر متعلم نبودن است یا این‌که با آن‌ها مرتبط نیست؟

آیا محب اهل علم بودن موجب نجات یا هلاکت انسان می‌شود؟

آیا محب اهل علم، علما هستند؟

می‌گوییم: خیر، انسان بی‌سواد نیز محب اهل علم است.

پس این روایات نمی‌تواند بر رجحان تعلم مطلق العلم -آن‌هم در حد وجوب- دلالت کند، زیرا محبت اهل علم هم رجحان دارد و این نکته مهمی است.

پس آن‌چه انسان از آن حذر داده‌شده برای عاقبتش هست؛ یعنی عاقبت این شخص به اینجا خواهد رسید و هلاک می‌شود، زیرا بغض این‌ها را داشته و با این‌ها مرتبط نبوده است.

درحقیقت روایت در مقام بیان این است که جامعه باید با اهل علم و مراکز علمی مرتبط باشد و جامعه‌ی سعادتمند، آن جامعه‌ای است که مرتبط با مراکز علمی است، نه جامعه‌ای که حتماً متعلم باشد. اگر قائل به رجحان تعلم مطلق العلم باشیم، باید بگوییم که همه‌ی جامعه باید متعلم باشد؛ درنتیجه دو اشکال شکل می‌گیرد:

    1. «ليس الهلاك منسوبا لترك التعلم فقط بل لأجل بغضهم»؛ هلاکت فقط منسوب به ترک تعلم نیست، بلکه به‌خاطر بغض آن‌هاست.

    2. «ليس الهلاك منسوبا لترك التعلم بل لترك التعلم و لترك حبهم؛ و من الواضح ممكن أن يكون الانسان محبا لأحد و لا يعمل بسيرته؛ و هنا كذلك ممكن أن يكون الانسان يحب العلماء و لا يبغضهم و لكنه ليس منهم بل هو ترك التعلم. فلايشمله الذم الموجود في الحديث».

هلاکت منسوب به ترک تعلم نیست، بلکه منسوب به ترک تعلم و ترک حب آن‌هاست؛ پس حب نیز موجب نجات مجتمع و جامعه می‌شود؛ و این امر واضحی است، ممکن است یک نفر دوستدار کسی باشد؛ اما به سیره‌ی او عمل نکند. در اینجا نیز ممکن است انسان عالم نباشد؛ ولی علما را دوست داشته و از آن‌ها متنفر نباشد؛ لکن ترک تعلم کند. پس ذم موجود در روایت شامل ترک تعلم نمی‌شود و دلالتی بر امکان استدلال بر مدعا نیز نمی‌کند.

نظریه استاد: با توجه به بررسی طایفه‌ی اول از روایات به این نتیجه رسیدیم که این‌ها قابلیت استدلال در این مقام و بر مدعا (رجحان تعلم مطلق العلم) ندارند.

 

فقه المسجد (مسجد طراز انقلاب اسلامي)

الدرس السابع: (14 ربيع الأول 1444)

الاستدلال بالروايات علی رجحان تعلم العلم

القسم الثالث من الطائفة الأولى: الاخبار الناهية عن ترك التعلم

ومن الراوايات التي استدل بها على رجحان تعلم مطلق العلم؛ هي الروايات التي تنهى الناس عن ترك التعلم، بل تأمرهم وتشجعهم على التعلم.

وواضح أن هذا هو القسم الثالث من الطائفة الأولى من الطوائف الثلاثة من الراوايات في مقام الاستدلال.

نعم قد ورد في كثير من الروايات، الحث على طلب العلم وكذلك ورد النهي عن الجهل بل ورد ذما شديدا على الجهل بشكل مطلق.

لكن بما أن الجهل لايساوق ترك التعلم، بل يختلف عنه اختلاف شديدا، لأنه ربما يكون العالم جاهلا في اعماله ومواضعه ومواقفه.

بعبارة اخرى أن لا شك في أن الجاهل ليس عالما وأما في المقابل قد يكون العالم جاهلا. لأن العلم ليس ضد الجهل تماما.

لأن الجهل قد يكون ضد العلم؛ وقد يكون ضد العقل؛ وقد يكون ضد الحكمة.

بناء على ذلك لايمكن الاستدلال بالأحاديث التي تذم الجهل مثل ما ورد بأن (الجهل اصل كل شر) على رجحان تعلم كمطلق العلم، لأنه يمكن أن لا يكون مراد الامام منه ترك التعلم.

وكذلك لا يمكن الاستدلال في المقام بأحاديث النهي عن ترك التفقه، لأننا قد أثبتنا مسبقا أن المراد من التفقه ليس التعلم فقط بل المقصود تعلم الدين وفهمه دقيقا وعميقا.

فهذه الروايات بما أنها مختصة بالدين فساقطة عن الاستدلال بها في المقام.

فيبقي الأمر هنا منحصرا في الروايات التي تنهى الناس عن ترك التعلم بشكل مطلق. فنذكر هنا بعضها.

1- ما رواه البرقي في كتابه المحاسن.

عَنْهُ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمِقْدَامِ عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ× قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ’‌: «اغْدُ عَالِماً أَوْ مُتَعَلِّماً وَ إِيَّاكَ أَنْ تَكُونَ لَاهِياً مُتَلَذِّذاً»[27] .

هذا الحديث رواتها ثقاة ولايرد عليهم شيء.

2- عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى، عَنِ الْعَلَاءِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ، قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ×: «اغْدُ عَالِماً أَوْ مُتَعَلِّماً أَوْ أَحْبِبْ أَهْلَ الْعِلْمِ وَ لَا تَكُنْ رَابِعاً، فَتَهْلِكَ بِبُغْضِهِمْ.

عَنْهُ، عَنْ أَبِيهِ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَزَّازِ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ مِثْلَهُ»[28] .

هذا الحديث كلالك رواتها ثقات الا أن شخصية والد البرقي قد اختلف في علماء الرجال، بعضهم وثقوه وبعض آخر ضعفوه.

نعم أن الشيخ الطوسي قد وثقه في رجاله. وأما النجاشي فقد ضعفه.

والعلامه الحلي في خلاصته قد رجح توثيق الشيخ على تضعيف النجاشي وفقبل أنه ثقة. والحال أن هذا خلاف سيرة المشهور، لأن الاعتماد علة قةل النجاشي في الرجال أكثر من الاعتماد على قول الشيخ الطائفة.

وهنا قد قدم السيد الخوئي في معجم رجاله بحثا مفيدا في ذلك وقدم توجيها لموقف العلامه فراجع.

3- ما رواه الكليني في كتابه.

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ، قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللهِ×: «اغْدُ عَالِماً، أَوْ مُتَعَلِّماً، أَوْ أَحِبَّ أَهْلَ الْعِلْمِ، وَلَا تَكُنْ رَابِعاً؛ فَتَهْلِكَ بِبُغْضِهِمْ»[29] .

رواة الحديث كلها ثقات ومشهورون الا عبدالله بن محمد وهو ابن عيسي الاشعري وهو مورى الخلاف بين علماء الرجال والخلاف انما هو خلاف في المبني من الاعتماد على روايات كامل الزيارات أو عدم الاعتماد عليها.

وهذا المضمون كذلك قد ورد كثيرا في مصاىر العامة. ولا نطيل بذكرها بل نكتفي بهذا المقدار.

اما دلالة هذه الروايات على المدعي فغير تامة. لأن في أكثرها ورد التشجيع على كون الانسان من أحد من الثلاثة المذكوره قسما أو ثلاثة صنفا، والحذر على كونه من غير هولاء الطوائف.

وانا الحذر والمنع والنهي لأجل عاقبته من أنه يوجب الهلاك (فلا تكن رابعا فتهلك بغضهم)

نعم الهلاك هو نتيجه عدم كونه منهم؛ وبسبب بغضه لهم، لا بسبب ترك النعلم فقط؛ يعني هنا اشكالان:

    1. ليس الهلاك منسوبا لترك التعلم فقط بل لأجل بغضهم.

    2. ليس الهلاك منسوبا لترك التعلم بل لترك التعلم ولترك حبهم؛ ومن الواضح ممكن أن يكون الانسان محبا لأحد ولا يعمل بسيرته؛ وهنا كذلك ممكن أن يكون الانسان يحب العلماء ولا يبغضهم ولكنه ليس منهم بل هو ترك التعلم. فلايشمله الذم الموجود في الحديث.

فبذلك يظهر عدم امكان الاستدلال بهذا القسم من الروايات كسابقيه.


[1] - ر.ک: مصباح الشریعة، ص75، الباب الثالث و الثلاثون فی الجهل؛ بحارالانوار، ج1، ص81، باب فضل العقل و ذم الجهل؛ غررالحکم، ذیل واژه «الجهل»؛.
[4] - «فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ×...فَلَمَّا رَأَى الْجَهْلُ مَا أَكْرَمَ اللَّهُ بِهِ الْعَقْلَ وَ مَا أَعْطَاهُ أَضْمَرَ لَهُ الْعَدَاوَةَ فَقَالَ الْجَهْلُ يَا رَبِّ هَذَا خَلْقٌ مِثْلِي خَلَقْتَهُ وَ كَرَّمْتَهُ وَ قَوَّيْتَهُ وَ أَنَا ضِدُّه‌»؛ المحاسن، ج1، ص196، 22؛ کافی، ج1، ص21، ح14؛ خصال، ج2، ص589، ح13؛ علل الشرائع، ج1، ص114، ح10.
[5] - «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ× قَالَ: الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِن‌»؛ (کافی، ج8، ص167، ح186).
[6] - «وَقَالَ× الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ فَخُذِ الْحِكْمَةَ وَ لَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاق‌»؛ نهج‌البلاغه، ص481، حکمت 80.
[7] - «قال رسول اللّه|‌: اُفٍّ لِکُلِّ مُسْلِمٍ لایَجْعَلُ فِی کُلِّ جُمْعَۀٍ یَوماً یَتَّفَقَهُ اَمْرَ دِینِه وَ یَسأَلَ عن دِینِه»؛ (بحارالانوار، ج108، ص18، ح176)، فِي وَصِيَّةِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ× يَقُولُ: «تَفَقَّهُوا فِي دِينِ اللَّهِ وَ لَا تَكُونُوا أَعْرَاباً فَإِنَّهُ مَنْ لَمْ يَتَفَقَّهْ فِي دِينِ اللَّهِ لَمْ يَنْظُرِ اللَّهُ إِلَيْهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لَمْ يُزَكِّ لَهُ عَمَلًا»؛ (المحاسن، ج1، ص228، ح162).
[8] - در مباحث سال قبل.
[9] - برای مطالعه بیشتر ر.ک: جلسه 2-4 فقه.
[10] - ر.ک: جلسه 3 فقه.
[11] - ر.ک: جلسه 4 فقه.
[12] - وَ أَرْوِي عَنِ الْعَالِمِ× أَنَّهُ قَالَ: «لَوْ وَجَدْتُ شَابّاً مِنْ شُبَّانِ الشِّيعَةِ لَا يَتَفَقَّهُ لَضَرَبْتُهُ ضَرْبَةً بِالسَّيْفِ وَ رَوَى غَيْرِي عِشْرُونَ سَوْطاً وَ أَنَّهُ قَالَ تَفَقَّهُوا وَ إِلَّا أَنْتُمْ أَعْرَابٌ جُهَّالٌ»؛ (بحارالانوار، ج75، ص346).
[14] - ر.ک: مجمع الرجال، ج5، ص205؛ بهجة الآمال في شرح زبدة المقال‌، ج6، ص422.
[15] - ر.ک: سبک‌شناسی دانش رجال الحدیث، ص226؛ رجال الطوسی، ص334، ش 4987-9 و ص354، ش 5251-12.
[17] - ر.ک: رجال طوسی، ص129، ش 1307 و ص333، ش 4959.
[18] - ر.ک: رجال نجاشی، ص335.
[19] - ر.ک: رجال طوسی، ص363، ش 5391.
[20] - ر.ک: «و قال النجاشي: إنه ضعيف الحديث؛ و الاعتماد عندي على قول الشيخ أبي جعفر الطوسي ره من تعديله»؛ (رجال العلامة الحلی، ص129، ش 14).
[21] - ر.ک: معجم رجال الحديث، ج17، ص74-71، ش 10715.
[24] - ر.ک: رجال نجاشی، ص353، ش 946.
[25] - ر.ک: معجم الرجال الحدیث، ج12، ص411- 425.
[26] - برای نمونه ر.ک: الفردوس بمأثور الخطاب، ج4، ص35، ح6110؛ حلية الأولياء وطبقات الأصفياء، ج7، ص237، ح237؛ المعجم الأوسط، ج5، ص231، ح5171؛ عيون الأخبار، ج2، ص135؛ نثر الدر في المحاضرات، ج1، ص126؛ مروج الذهب، ج3، ص35.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo