استاد سيد ابوالفضل طباطبایی

درس فقه

1401/08/01

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: فقه‌المسجد (مسجد تراز انقلاب اسلامي)/ الباب الثاني: امكانيات المسجد /الثاني: التعليم التربوي (حول رجحان تعلم العلم) - الادلة في المقام - الثاني: الاستدلال بالاخبار - الطائفة الثانية: وهي الأخبار التي تدل على فضل العلم وفضل تعلمه (روایات سوم الی ششم)

 

بحث در مقام استدلال به روایات بر رجحان تعلم علم بود که آیا تعلم علم بر رجحان تعلم مطلق‌العلم دلالت می‌کرد یا بر تعلم علم دین؟

گفتیم سه طایفه از روایات هستند که قابلیت استدلال برای بحث ما را دارند.

الاولی: الاخبار التي تدل علی الزام الناس بتعلم العلم.

طایفه نخست: آن روایات و اخباری است که مردم را به علم‌آموزی ملزم می‌کند.

الثانية: الاخبار التي تدل علی فضل العلم وفضل تعلمه.

طایفه دوم: روایاتی است که دلالت بر فضیلت علم و علم‌آموزی دارد.

الثالثة: الاخبار التي تدل علی فضل مقام العلماء وعظمتهم.

طایفه سوم: روایاتی است که بر ارزش جایگاه علما و بزرگی آن‌ها دلالت می‌کند.

طایفه نخست نیز به سه دسته تقسیم می‌شود:

القسم الاول: الاخبار التي وردت بالفاظ الوجوب والفرض؛ روایاتی است که با لفظ «فرض و وجوب» وارد شده است.

القسم الثاني: الاخبار التي وردت بلفظ الامر او ما شابهه و تبين لنا وجوب التعلم؛ روایاتی است که با لفظ «امر» و شبیه به آن آمده است و وجوب یادگیری را به ما نشان می‌دهد.

القسم الثالث: الاخبار الناهية عن ترک التعلم؛ روایاتی است که از ترک علم‌آموزی نهی می‌کند.

«الاستدلال الاخبار الناهية عن ترک التعلم»

طایفه اول از روایات را بررسی کردیم و دانستیم که در مقام استدلال نمی‌تواند بر مدعا (رجحان تعلم مطلق‌العلم) دلالت کند.

در جلسه گذشته وارد بررسی طایفه دوم از روایات شدیم. در جلسه قبل دو روایت را خواندیم و آن ها را بررسی نمودیم. در این جلسه روایات دیگری را بررسی می‌کنیم.

روایت سوم

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ قال: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ× يَقُولُ لِأَصْحَابِهِ يَوْماً: «لَا تَطْعُنُوا فِي عُيُوبِ مَنْ أَقْبَلَ إِلَيْكُمْ بِمَوَدَّتِهِ وَ لَا تُوَقِّفُوهُ عَلَى سَيِّئَةٍ يَخْضَعُ لَهَا فَإِنَّهَا لَيْسَتْ مِنْ أَخْلَاقِ رَسُولِ اللَّهِ’ وَ لَا مِنْ أَخْلَاقِ أَوْلِيَائِهِ قَالَ: وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ×: إِنَّ خَيْرَ مَا وَرَّثَ الْآبَاءُ لِأَبْنَائِهِمُ الْأَدَبُ لَا الْمَالُ، فَإِنَّ الْمَالَ يَذْهَبُ وَ الْأَدَبَ يَبْقَى قَالَ: مَسْعَدَةُ يَعْنِي بِالْأَدَبِ الْعِلْم»[1] .

مسعده گويد: شنيدم از امام صادق × که روزى به اصحاب خود مي‌فرمود: کسی‌که از راه دوستى به شما روى آورد با نقل عيب‌هاى او رنجیده‌خاطرش مكنيد و كار بدى [اگر از او سراغ داريد] كه ذكرش او را سرافکنده مي‌كند به يادش نياوريد كه اين كار [زشت و اين عمل ناهنجار] از رفتار رسول خدا’ نيست، از رفتار اولياء خدا هم نيست؛ و نيز امام صادق × فرمود: به‌راستی‌که بهترين ارثى كه پدران براى پسرانشان مي‌گذارند ادب است نه مال، زيرا مال از بين مي‌رود؛ اما ادب مي‌ماند. [مسعدة كه راوى حديث است] گويد: مقصود از ادب، علم است.

شرح روایت

این روایت دو بخش دارد. صدر روایت را نمی‌خوانیم؛ اما در بخش دوم روایت، بهترین میراث پدران برای فرزندانشان را ادب معرفی کرده و به مال اشاره نمی‌کند، زیرا مال می‌رود؛ اما ادب ماندگار است.

مسعدة بن صدقه ذیل حدیث می‌گوید: امام صادق×از ادب، علم را قصد می‌کند و مقصود از ادب در اینجا علم است؛ یعنی «إِنَّ خَيْرَ مَا وَرَّثَ الْآبَاءُ لِأَبْنَائِهِمُ، الْعِلْمُ» ادب را تفسیر به علم می‌کند. این روایت ازجمله روایاتی است که در منابع برای استدلال بر رجحان تعلم علم ذکرشده است.

پس طایفه دوم، طایفه‌ای بود که دلالت بر فضل علم و فضل تعلم علم می‌کرد. امام× در این روایت می‌فرماید: بهترین میراثی که پدران باقی می‌گذراند علم است (ادب به علم تفسیر شد) و این علم و یادگیری آن فضیلت دارد. هرکسی یاد بگیرد و پدرش سبب یادگیری او بشود از فضل و فضیلتی برخوردار است.

سند روایت

سند این روایت مشکلی ندارد، زیرا هارون بن مسلم همان هارون بن مسلم بن سعدان است؛ وی اهل سامرا و کاتب بوده است و ثقه می‌باشد.[2] نجاشی او را تصدیق نموده و درباره‌ی وی فرموده است: «ثقة، وجه»[3] ؛ در امامی بودن و عامی بودن مسعدة بن صدقه بحث‌هایی مطرح است؛ شیخ طوسی[4] همانند کشی[5] ، بر عامی بودن وی تصریح کرده‌اند. سید خویی& نیز پس از بیان این اقوال در کتاب خویش به این نتیجه می‌رسد که ایشان مورد وثوق و اعتماد است.[6]

خلاصه این‌که این روایت از جهت سند اشکالی ندارد و قابل‌اعتماد است.

دلالت روایت

اما نکته‌ی مهم درباره‌ی استدلال به این روایت این است که امام × فرمود: «إِنَّ خَيْرَ مَا وَرَّثَ الْآبَاءُ لِأَبْنَائِهِمُ، الْأَدَبُ»؛ پس سخن از علم نیست؛ اما در ذیل حدیث این‌چنین آمده است: «قَالَ مَسْعَدَةُ: يَعْنِي بِالْأَدَبِ الْعِلْم»؛ مسعده گفت: امام از ادب، علم را قصد کرده است.

سؤالی که در اینجا مطرح می‌شود این است که این کلام، آیا از امام× است یا از راوی (مسعدة بن صدقة)؟ می‌گوییم: این مطلب سخن راوی و تفسیر وی از سخن امام× است. تنها ملاک معتبر برای ما تمسک به‌کلام امام× و خود روایت است و تفسیر راوی برای ما اعتباری ندارد؛ چراکه راوی برداشت خویش را از کلام امام بیان کرده و می‌گوید که مقصود امام× از ادب، علم است و نسبتی نیز به امام نداده است.

گاهی راوی می‌گوید: «قد فسّر الامام الادب، بالعلم»؛ امام ادب را به علم تفسیر کرد؛ در اینجا می‌گوییم: راوی، تفسیر امام را نقل کرد؛ اما گاهی راوی تفسیر خویش را از کلام امام× بیان می‌کند و در این صورت نمی‌توان در مقام استدلال به آن اعتنایی نمود. پس با این‌که روایت از جهت سند قابل‌اعتماد است؛ اما از جهت دلالت، خارج از استدلال می‌باشد و به‌کلام راوی اعتباری نیست. راوی کلام امام را تفسیر کرده، و ما نیز به‌حسب قوانین و ضوابط می‌توانیم آن‌را تفسیر کنیم. ادب مقوله‌ای است و علم مقوله دیگری است.

در روایات ادب به علم تفسیرنشده است، بلکه ادب، گونه‌ای از رفتار انسان است.

زمانی در بحث نهج‌البلاغه به‌صورت تفصیلی ادب را تفسیر نمودیم؛ اما علم، مطلب دیگری است و غیر از موضوع ادب می‌باشد. درهرصورت، چه این تفسیر درست باشد و چه نباشد، این امر دیگری است. «لو قلنا بصحة تفسير مسعدة بن صدقة فی کلام الامام ابی‌عبدالله×»؛ اگر بگوییم تفسیر او درست است، بازهم به آن اعتنایی نمی‌کنیم، چراکه تفسیر راوی است و کلام امام× نمی‌باشد.

روایت چهارم

رَوَى عَمْرُو بْنُ شِمْرٍ، عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ الْجُعْفِيِّ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْبَاقِرِ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ جَدِّهِ^، أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ× قَالَ فِي خُطْبَةٍ خَطَبَهَا بَعْدَ مَوْتِ النَّبِيِّ’: «أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّهُ لَا شَرَفَ أَعْلَى مِنَ الْإِسْلَامِ وَ لَا كَرَمَ أَعَزُّ مِنَ التَّقْوَى وَ لَا مَعْقِلَ أَحْرَزُ مِنَ الْوَرَعِ وَ لَا شَفِيعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ، وَ لَا كَنْزَ أَنْفَعُ مِنَ الْعِلْمِ، وَ لَا عِزَّ أَرْفَعُ مِنَ الْحِلْمِ وَ لَا حَسَبَ أَبْلَغُ مِنَ الْأَدَبِ وَ لَا نَصَبَ أَوْضَعُ مِنَ الْغَضَبِ وَ لَا جَمَالَ أَزْيَنُ مِنَ الْعَقْلِ وَ لَا سَوْأَةَ أَسْوَأُ مِنَ الْكَذِبِ وَ لَا حَافِظَ أَحْفَظُ مِنَ الصَّمْتِ وَ لَا لِبَاسَ أَجْمَلُ مِنَ الْعَافِيَةِ وَ لَا غَائِبَ أَقْرَبُ مِنَ الْمَوْتِ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ مَنْ مَشَى عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ فَإِنَّهُ يَصِيرُ إِلَى بَطْنِهَا وَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ مُسْرِعَانِ فِي هَدْمِ الْأَعْمَارِ وَ لِكُلِّ ذِي رَمَقٍ قُوتٌ وَ لِكُلِّ حَبَّةٍ آكِلٌ وَ أَنْتَ قُوتُ الْمَوْتِ وَ إِنَّ مَنْ عَرَفَ الْأَيَّامَ لَنْ يَغْفُلَ عَنِ الِاسْتِعْدَادِ لَنْ يَنْجُوَ مِنَ الْمَوْتِ غَنِيٌّ بِمَالِهِ وَ لَا فَقِيرٌ لِإِقْلَالِه‌ أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ خَافَ رَبَّهُ كَفَّ ظُلْمَهُ وَ مَنْ لَمْ يَرْعَ فِي كَلَامِهِ أَظْهَرَ هُجْرَهُ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفِ الْخَيْرَ مِنَ الشَّرِّ فَهُوَ بِمَنْزِلَةِ الْبَهْمِ مَا أَصْغَرَ الْمُصِيبَةَ مَعَ عِظَمِ الْفَاقَةِ غَداً هَيْهَاتَ وَ مَا تَنَاكَرْتُمْ إِلَّا لِمَا فِيكُمْ مِنَ الْمَعَاصِي وَ الذُّنُوبِ فَمَا أَقْرَبَ الرَّاحَةَ مِنَ التَّعَبِ وَ الْبُؤْسَ مِنَ النَّعِيمِ وَ مَا شَرٌّ بِشَرٍّ بَعْدَهُ الْجَنَّةُ وَ مَا خَيْرٌ بِخَيْرٍ بَعْدَهُ النَّارُ وَ كُلُّ نَعِيمٍ دُونَ الْجَنَّةِ مَحْقُورٌ وَ كُلُّ بَلَاءٍ دُونَ النَّارِ عَافِيَةٌ»[7] .

عمرو بن شمر، از جابر بن يزيد جعفى، از ابوجعفر محمد بن على الباقر، از پدرش از جدش^ روايت كرده است كه اميرالمؤمنين×‌ در خطبه‌اى كه پس از وفات پيامبر’ ايراد نمود، فرمود: اى مردم، شرفى برتر از اسلام، و كرمى عزيزتر از تقوى، و قلعه‌اى محكم‌تر از پارسایى، و شفيعى موفق‌تر از توبه، و گنجى سودبخش‌تر از علم، و عزتى بالاتر از حلم، و شرفِ خاندانى رفيع‌تر از ادب، و رنجى پست‌تر از غضب، و جمالى زيباتر از عقل، و هيچ نوع زشتى، زشت‌تر از دروغ، و حافظى حفظ‌کننده تر از خاموشى، و لباسى برازنده‌تر از سلامت، و غائب و دورى نزديك‌تر از مرگ نيست. اى مردم، بي‌گمان هر كس كه بر روى زمين راه پيموده است، به درون آن روان مى‌شود و شب و روز در ويران كردن بنياد عمرها شتابنده‌اند و هر صاحب حياتى در روى زمين نيرویى دارد و هر دانه‌اى را خورنده‌اى است و تو خود خوراک مرگى و بي‌گمان کسی‌که روزگار را بشناسد، از آمادگى غفلت نخواهد كرد، هيچ توانگرى به یاری ثروتش و هيچ فقيرى به علت كمى دارایی‌اش، از مرگ نجات نخواهد يافت.

اى مردم، کسی‌که از خداى خود بترسد ظلمش را از مردم بازمی‌دارد و کسی‌که در سخن گفتنش رعايت نكند سخنان زشت و هذيان گفتنش آشكار مي‌گردد؛ و کسی‌که خير را از شر نشناسد مانند چهارپایان است. چه کوچک است مصيبت دنيا در کنار فقر و فاقه فردا! هيهات! و شما دشمن و مخالف یکدیگر نشديد، مگر به علت رواج معصيت‌ها و گناه‌ها در ميانتان، پس چه نزدیک است راحتِ اين دنيا به رنج‌ آخرت! و شدتِ فقرِ دنيا به نعمت‌هاى آخرت! و شرى كه منتهى به‌بهشت شود شر نيست و خيرى كه پس ‌از آن دوزخ باشد خير نيست؛ و هر نعمتى در کنار بهشت، حقير و بى‌ارزش است و هر بلایى در قياس با دوزخ سلامت است.

شرح روایت

مرحوم شیخ صدوق& این روایت را در «باب النوادر» کتاب خویش نقل کرده است. بخشی از حدیث در مقام استدلال قرارگرفته که به آن اشاره می‌کنیم.

ورع یک پله بالاتر از تقواست؛ تقوا اجتناب از محرمات است و ورع، علاوه بر آن، اجتناب از شبهات نیز هست. استشهاد به این قسمت از روایت است: «وَ لَا كَنْزَ أَنْفَعُ مِنَ الْعِلْم‌».

سند روایت

این روایت به‌خاطر وجود عمرو بن شمر در سلسله سند راویان حدیث، از جهت سندی ضعیف است. وی ازجمله افرادی است که نجاشی او را ضعیف دانسته و در مورد او فرموده است: «عربي، روى عن أبي عبدالله×، ضعيف جدا، زيد أحاديث في كتب جابر الجعفي ينسب بعضها إليه، و الأمر ملبس»[8] ؛ ایشان عربی است و جدا ضعیف است، و علت ضعفش هم این است که به فرموده جابر جعفی _که از ثقات و اجلاء و صاحب کتاب است_ وی برخی روایات را در کتاب‌های جابر جعفی اضافه کرده و برخی از آن‌ها را به او نسبت داده است؛ البته علی بن ابراهیم او را توثیق کرده است؛ ایشان در تفسیر خود از باب اینکه پدرش (ابراهیم بن هاشم) از او در ذیل تفسیر آیه 12 سوره یوسف روایت کرده است، او را ثقه دانسته است؛ اما حق، عدم وثاقت اوست، همان‌طور که سید خویی پس از نقل اقوال دیگر رجالیون می‌فرماید: «الرجل لم تثبت وثاقته»[9] ؛ وثاقت ایشان برای من ثابت نشد.

دلالت روایت

اما این روایت از جهت دلالت، با گذشت و چشم‌پوشی از ضعف سند نمی‌تواند بر رجحان تعلم مطلق‌العلم دلالت کند. حدیث مطلق است؛ امام× فرمود: «وَ لَا كَنْزَ أَنْفَعُ مِنَ الْعِلْم»؛ هیچ گنجی مفیدتر از علم نیست. امام× در این‌جا اشاره به علم دین نکرده است؛ اما از عطف موجود در حدیث بر جهت‌های گوناگون (لَا شَرَفَ أَعْلَى مِنَ الْإِسْلَامِ وَ لَا كَرَمَ أَعَزُّ مِنَ التَّقْوَى وَ لَا مَعْقِلَ أَحْرَزُ مِنَ الْوَرَعِ وَ لَا شَفِيعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ وَ لَا كَنْزَ أَنْفَعُ مِنَ الْعِلْم) دانسته می‌شود که مطلق علوم مقصود نیست. این سیاق عطفی که هست و بیانگر این است که مقصود از این علم همراه توبه و همراه با اسلام و ... معرفت الله است. علمی که گرایش دینی در آن دارد. نمی‌توانیم این قسمت را جدا برداریم و به آن استشهاد کنیم. پس بعید است که امام× در این‌جا مطلق علم و مطلق تعلم را اراده کرده است؛ بنابراین، این روایت نیز از استدلال ساقط است و امکان استدلال بر رجحان مطلق تعلم علم ندارد.

روایت پنجم

أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ، قَالَ: قَالَ لِي أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ×: «...يَا هِشَام، إِنَّ لُقْمَانَ قَالَ لِابْنِهِ تَوَاضَعْ لِلْحَقِّ تَكُنْ أَعْقَلَ النَّاسِ وَ إِنَّ الْكَيِّسَ لَدَى الْحَقِّ يَسِيرٌ، يَا بُنَيَّ، إِنَّ الدُّنْيَا بَحْرٌ عَمِيقٌ قَدْ غَرِقَ فِيهَا عَالَمٌ كَثِيرٌ فَلْتَكُنْ سَفِينَتُكَ فِيهَا تَقْوَى اللَّهِ وَ حَشْوُهَا الْإِيمَانَ وَ شِرَاعُهَا التَّوَكُّلَ وَ قَيِّمُهَا الْعَقْلَ وَ دَلِيلُهَا الْعِلْمَ وَ سُكَّانُهَا الصَّبْر...»[10] .

هشام بن حكم گويد: موسى بن جعفر × به من فرمود: اى هشام- لقمان به پسرش گفت: حق را گردن نِه تا عاقل‌ترين مردم باشى، همانا زيركى در برابر حق ناچيز است، پسر عزيزم، دنيا درياى ژرفى است كه خلقى بسيار در آن غرق شدند [اگر از اين دريا نجات مي‌خواهى] بايد كِشتي‌ات در اين دريا تقواى الهى‌ و آكنده از ايمان و بادبانش توكل و ناخدايش عقل و رهبرش دانش و لنگرش شكيبایى باشد.

شرح روایت

حدیث پنجم معروف به حدیث هشامیه، روایتی طولانی است و مجموعه‌ای از درس اخلاق و اعتقاد است؛ امام کاظم× در این روایت، تفسیر عقل را بیان فرموده است؛ ایشان به هشام می‌فرماید: در برابر حق تواضع کن تا عاقل‌ترین مردم باشی؛ یعنی در برابر حرف حق تواضع کن، زیرا انسانِ زیرک، کسی نیست که هنگام شناخت حق در برابرش مقاومت کند و بر حرف باطل خویش پافشاری نماید، بلکه هنگامی‌که حق را شناخت، بی‌درنگ حرف خودش را پس می‌گیرد. علم را در این دنیا راهنمای خویش قرار بده، زیرا مایه نجات است و این نجات یافتن توسط علم بر فضیلت علم دلالت می‌کند.

سند روایت

این روایت از جهت سند قابل‌اعتماد است.

دلالت روایت

به‌جهت عطف بر مسائل تقوی، ایمان، توکل و مانند این‌ها، مقصود از این علم نمی‌تواند مطلق علم باشد، زیرا هر علمی مایه نجات نیست و منظور از این نجات نیز تنها نجات دنیایی نیست، بلکه هر دو جهان را در برمی‌گیرد؛ بنابراین راهنمایی برای این است که انسان در دنیا و آخرت اهل نجات باشد؛ بنابراین این روایت نمی‌تواند بر رجحان تعلم مطلق علم دلالت کند.

روایت ششم

قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ×: «طَلَبْتُ الْقَدْرَ وَ الْمَنْزِلَةَ فَمَا وَجَدْتُ إِلَّا بِالْعِلْمِ تَعَلَّمُوا يَعْظُمْ قَدْرُكُمْ فِي الدَّارَيْنِ وَ طَلَبْتُ الْكَرَامَةَ فَمَا وَجَدْتُ إِلَّا بِالتَّقْوَى اتَّقُوا لِتَكْرُمُوا وَ طَلَبْتُ الْغِنَى فَمَا وَجَدْتُ إِلَّا بِالْقَنَاعَةِ عَلَيْكُمْ بِالْقَنَاعَةِ تَسْتَغْنُوا وَ طَلَبْتُ الرَّاحَةَ فَمَا وَجَدْتُ إِلَّا بِتَرْكِ مُخَالَطَةِ النَّاسِ إِلَّا لِقِوَامِ عَيْشِ الدُّنْيَا اتْرُكُوا الدُّنْيَا وَ مُخَالَطَةَ النَّاسِ تَسْتَرِيحُوا فِي الدَّارَيْنِ وَ تَأْمَنُوا مِنَ الْعَذَابِ وَ طَلَبْتُ السَّلَامَةَ فَمَا وَجَدْتُ إِلَّا بِطَاعَةِ اللَّهِ أَطِيعُوا اللَّه‌ تَسْلَمُوا وَ طَلَبْتُ الْخُضُوعَ فَمَا وَجَدْتُ إِلَّا بِقَبُولِ الْحَقِّ اقْبَلُوا الْحَقَّ فَإِنَّ قَبُولَ الْحَقِّ يُبْعِدُ مِنَ الْكِبْرِ وَ طَلَبْتُ الْعَيْشَ فَمَا وَجَدْتُ إِلَّا بِتَرْكِ الْهَوَى فاترك [فَاتْرُكُوا] الْهَوَى لِيَطِيبَ عَيْشُكُمْ وَ طَلَبْتُ الْمَدْحَ فَمَا وَجَدْتُ إِلَّا بِالسَّخَاءِ وَ كُونُوا أَسْخِيَاءَ تُمْدَحُوا وَ طَلَبْتُ نَعِيمَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ فَمَا وَجَدْتُ إِلَّا بِهَذِهِ الْخِصَالِ الَّتِي ذَكَرْتُهَا»[11] .

امیرمؤمنان على× فرمود: قدر و منزلت را جُستم و آن‌را جز به دانش نيافتم؛ [پس] دانش بياموزيد تا قدر و منزلت شما در هر دو سرا بالا برود.

ارجمندى را جُستم و آن‌را جز به تقوا نيافتم؛ [پس] تقواپیشه كنيد تا ارجمند شويد.

توانگرى را جُستم و آن‌را جز به قناعت نيافتم؛ پس قانع باشيد تا بی‌نیاز و توانگر شويد.

آسايش را جُستم و آن‌را جز در ترك آميزش با مردم، مگر در حدّ گذران زندگى دنيا نيافتم؛ پس دنيا و آميزش با مردم را ترك گوييد تا در دو جهان، آسوده شويد و از عذاب [و رنج] در امان باشيد.

سلامت را جُستم و آن‌را جز در اطاعت از خدا نيافتم؛ پس از خدا اطاعت كنيد تا به‌سلامت مانيد.

فروتنى را جُستم و آن‌را جز در پذيرش حق نيافتم؛ پس حق را بپذيريد، زيرا كه پذيرش حق [آدمی را] از تكبر دور مى‌سازد.

[لذت] زندگى را جُستم و آن‌را جز در ترك هوس نيافتم؛ پس هوس را رها كنيد تا زندگى شما خوش و گوارا شود.

ستايش را جُستم و آن‌را جز در سخاوت نيافتم؛ پس سخاوتمند باشيد تا ستوده شويد.

آسايش و سعادت دنيا و آخرت را جُستم و آن‌را جز با [تحقّق] اين امورى كه نام بردم، نيافتم.

شرح روایت

حدیث ششم نیز طولانی است و به بخش‌هایی از آن در مقام استدلال استشهاد می‌شود.

امام× فرمود: «طَلَبْتُ الْقَدْرَ وَ الْمَنْزِلَةَ فَمَا وَجَدْتُ إِلَّا بِالْعِلْمِ»؛ من در پی قدر و منزلت گشتم و آن‌را در علم یافتم؛ یعنی دانستم که قدر و منزلت به‌سبب علم حاصل می‌شود؛ بنابراین باید علم بیاموزی تا بتوانی جایگاه داشته باشی؛ چراکه عالم، جایگاه دارد! و قدر و منزلت از آنِ عالم است.

سپس امام× فرمود: «تَعَلَّمُوا يَعْظُمْ قَدْرُكُمْ فِي الدَّارَيْنِ»؛ [این تعلم در ابتدا مطلق است؛] اما در ادامه به «فِي الدَّارَيْن» اشاره می‌کند که مقصود از آن دنیا و آخرت است. فرمود: «وَ طَلَبْتُ الرَّاحَةَ فَمَا وَجَدْتُ إِلَّا بِتَرْكِ مُخَالَطَةِ النَّاسِ إِلَّا لِقِوَامِ عَيْشِ الدُّنْيَا»؛ راحتی و آسودگی می‌خواستم تا دغدغه نداشته باشم؛ برای به‌دست آوردنش تلاش کردم و دیدم آرامش خاطر در دنیا به ارتباط نداشتن با دیگران است، مگر آنجایی‌که بخواهی دنیایت را آباد کنی؛ پس با هیچ‌کس ارتباط نداشته باش، مشغول دنیای خویش باش و آهسته برو و بیا تا هیچ‌کس با تو کاری نداشته باشد. «وَ طَلَبْتُ الرَّاحَةَ»؛ یعنی آرامش، استراحت و آسایش. امیرالمؤمنین× در این روایت دارد واقعیت‌های جامعه را بیان می‌فرماید. ممکن است که برخی از این‌ها جزء بایدها نباشد و از واقعیت‌های جامعه است.

سند روایت

این روایت از جهت سند مرسل است.

دلالت روایت

دلالت حدیث واضح نیست؛ چراکه از یک‌جهت مطلق است، زیرا این عطف‌هایی که به‌هم شده، علامت ظاهری دنیاطلبی، راحتی در آن، کرامت و عزت خواهی، طلب غنا و بی‌نیازی و قدر و جایگاه اجتماعی است که همه‌ی آن‌ها از مسائل دنیایی و اجتماعی است و یکی از اسباب منزلت و جایگاه اجتماعی، علم است. با این نگاه، مقصود از علم، مطلق علم است. «علم بجوار الراحة، السلامة و القناعة»؛ یعنی راحتی اقتصادی، روانی، قدر و منزلت اجتماعی، قرار گرفتن این‌ها در کنار هم از امور اجتماعی است و می‌تواند رنگ دینی نیز نداشته باشد. با این نگاه می‌توان گفت که مقصود از علم در اینجا، مطلق تعلم است، نه علم دین؛ اما در کنار آن امام× به نکته‌ای اشاره می‌کند و می‌فرماید: «اتَّقُوا لِتَكْرُمُوا»؛ و پس‌ از آن می‌فرماید: «اتْرُكُوا الدُّنْيَا وَ مُخَالَطَةَ النَّاسِ تَسْتَرِيحُوا فِي الدَّارَيْن‌ [أی فی الدنيا و آخرة] وَ تَأْمَنُوا مِنَ الْعَذَابِ وَ طَلَبْتُ السَّلَامَةَ فَمَا وَجَدْتُ إِلَّا بِطَاعَةِ اللَّهِ أَطِيعُوا اللَّه‌ تَسْلَمُوا»؛ یعنی رنگی معنوی به او می‌دهد.

بنابراین بین الخیارَین و بین الدلالتَین انسان می‌ماند که این‌جا آیا دلالت مطلق دارد یا دلالت مقید است؟ اگر نتوانستیم در این روایت یک‌جهت از آن‌را ترجیح دهیم، حدیث مجمل می‌شود؛ در این صورت باید به‌قدر متیقن تمسک نماییم.

پس این روایت نیز از جهت دلالت مجمل است.

 

فقه‌المسجد (مسجد طراز انقلاب اسلامي)

الدرس التاسع: (01/08/1401 – 26ربيع الأول 1444)

الباب الثاني: امکانيات المسجد

الاستدلال بالروايات علی رجحان تعلم العلم (الطائفة الثانية وهي الأخبار التي تدل على فضل العلم وفضل تعلمه)

استکمالا لما تعرضنا للروايات من الطائفة الثانية التي تدل على فضل العلم وفضل تعلمه نتعرض لساير الروايات:

3- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ قال: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ× يَقُولُ لِأَصْحَابِهِ يَوْماً: «لَا تَطْعُنُوا فِي عُيُوبِ مَنْ أَقْبَلَ إِلَيْكُمْ بِمَوَدَّتِهِ وَلَا تُوَقِّفُوهُ عَلَى سَيِّئَةٍ يَخْضَعُ لَهَا فَإِنَّهَا لَيْسَتْ مِنْ أَخْلَاقِ رَسُولِ اللَّهِ’ وَلَا مِنْ أَخْلَاقِ أَوْلِيَائِهِ.

قَالَ: وَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ×: إِنَّ خَيْرَ مَا وَرَّثَ الْآبَاءُ لِأَبْنَائِهِمُ الْأَدَبُ لَا الْمَالُ، فَإِنَّ الْمَالَ يَذْهَبُ وَالْأَدَبَ يَبْقَى.

قَالَ: مَسْعَدَةُ يَعْنِي بِالْأَدَبِ الْعِلْم»[12] .

ان الحديث من جهة السند لا باس به، لأن هارون بن مسلم هو ابن سعدان الكاتب السر من رائي وهو ثقة ووجه كما صرح به النجاشي وأما مسعدة بن صدقة فقد تامل علماء الرجال في أنه امامي أو عامي! فصرح الشيخ الطوسي بأنه عامي وكذلك الكشي.

والسيد الخوئي بعد ذكر الأقوال فيه، قال بوثاقته، فالحديث من جهة السند لا باس به.

وأما النقطة المهمة في الحديث أن ذيل الحديث الذي استدل به علي فضل العلم فهو من كلام الرواي وهو مسعدة بن صدقة وليس من كلام الامام×، نعم أنه تفسير لكلام الامام وتبين لمراده× ولكنه بما أنه بيان الرواي لا يعتبر به في مقام الاستدلال.

فالحديث خارج عن ميدان الاستدلال من جهة الدلالة.

4- رَوَى عَمْرُو بْنُ شِمْرٍ، عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ الْجُعْفِيِّ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْبَاقِرِ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ جَدِّهِ^، أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ× قَالَ فِي خُطْبَةٍ خَطَبَهَا بَعْدَ مَوْتِ النَّبِيِّ’: «أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّهُ لَا شَرَفَ أَعْلَى مِنَ الْإِسْلَامِ وَلَا كَرَمَ أَعَزُّ مِنَ التَّقْوَى وَلَا مَعْقِلَ أَحْرَزُ مِنَ الْوَرَعِ وَلَا شَفِيعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ، وَلَا كَنْزَ أَنْفَعُ مِنَ الْعِلْمِ، وَلَا عِزَّ أَرْفَعُ مِنَ الْحِلْمِ وَلَا حَسَبَ أَبْلَغُ مِنَ الْأَدَبِ وَلَا نَصَبَ أَوْضَعُ مِنَ الْغَضَبِ وَلَا جَمَالَ أَزْيَنُ مِنَ الْعَقْلِ وَلَا سَوْأَةَ أَسْوَأُ مِنَ الْكَذِبِ وَلَا حَافِظَ أَحْفَظُ مِنَ الصَّمْتِ وَلَا لِبَاسَ أَجْمَلُ مِنَ الْعَافِيَةِ وَلَا غَائِبَ أَقْرَبُ مِنَ الْمَوْتِ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ مَنْ مَشَى عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ فَإِنَّهُ يَصِيرُ إِلَى بَطْنِهَا وَاللَّيْلُ وَالنَّهَارُ مُسْرِعَانِ فِي هَدْمِ الْأَعْمَارِ وَلِكُلِّ ذِي رَمَقٍ قُوتٌ وَلِكُلِّ حَبَّةٍ آكِلٌ وَأَنْتَ قُوتُ الْمَوْتِ وَإِنَّ مَنْ عَرَفَ الْأَيَّامَ لَنْ يَغْفُلَ عَنِ الِاسْتِعْدَادِ لَنْ يَنْجُوَ مِنَ الْمَوْتِ غَنِيٌّ بِمَالِهِ وَلَا فَقِيرٌ لِإِقْلَالِه ...»[13] .

ان الحديث من جهة السند ضعيف لاشتماله على عمرو بن شمر الذي قد تحدثنا حوله مسبقا وهو الذي ضعفه النجاشي في رجاله حيث قال: عمرو بن شمر أبو عبد الله الجعفي عربي، روى عن أبي عبد الله عليه‌السلام، ضعيف جدا، زيد أحاديث في كتب جابر الجعفي ينسب بعضها إليه ، والامر ملتبس.

نعم قد وثقه البعض كعلي بن ابراهيم القمي حيث روي عنه ابراهيم بن هاشم في تفسير القمي في سورة يوسف.

لكن الحق عدم وثاقته كما صرح به السيد الخويي في رجاله: أقول: «الرجل لم تثبت وثاقته، فإن توثيق علي بن إبراهيم القمي إياه معارض بتضعيف النجاشي، فالرجل مجهول الحال»[14] .

وأما من جهة الدلالة فكذلك لا يمكن القول بدلالته على أن المقصود من العلم هنا هو مطلق العلم، بل بقرينة ساير العبارات الموجودة في الحديث هو علم الدين ومعرفة الله عزوجل، لان الامام× قد عطف العلم على التوبة والورع والتقوي والاسلام و... فمن البعيد حق البعد احتمال أنه× أراد من العلم هو مطلق العلم.

5- وكذلك في الكافي في كتاب العقل والجهل ذكر في حديث موسي بن جعفر‘ لهشام: ....

«...يَا هِشَام، إِنَّ لُقْمَانَ قَالَ لِابْنِهِ: تَوَاضَعْ لِلْحَقِّ تَكُنْ أَعْقَلَ النَّاسِ، وَإِنَّ الْكَيِّسَ لَدَى الْحَقِّ يَسِيرٌ، يَا بُنَيَّ، إِنَّ الدُّنْيَا بَحْرٌ عَمِيقٌ قَدْ غَرِقَ فِيهَا عَالَمٌ كَثِيرٌ، فَلْتَكُنْ سَفِينَتُكَ فِيهَا تَقْوَى اللَّهِ، وَحَشْوُهَا الْإِيمَانَ، وَشِرَاعُهَا التَّوَكُّلَ، وَقَيِّمُهَا الْعَقْلَ، وَدَلِيلُهَا الْعِلْمَ، وَسُكَّانُهَا الصَّبْر...» [15] .

6- قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ×: «طَلَبْتُ الْقَدْرَ وَالْمَنْزِلَةَ فَمَا وَجَدْتُ إِلَّا بِالْعِلْمِ تَعَلَّمُوا يَعْظُمْ قَدْرُكُمْ فِي الدَّارَيْنِ وَطَلَبْتُ الْكَرَامَةَ فَمَا وَجَدْتُ إِلَّا بِالتَّقْوَى اتَّقُوا لِتَكْرُمُوا وَطَلَبْتُ الْغِنَى فَمَا وَجَدْتُ إِلَّا بِالْقَنَاعَةِ عَلَيْكُمْ بِالْقَنَاعَةِ تَسْتَغْنُوا وَطَلَبْتُ الرَّاحَةَ فَمَا وَجَدْتُ إِلَّا بِتَرْكِ مُخَالَطَةِ النَّاسِ إِلَّا لِقِوَامِ عَيْشِ الدُّنْيَا اتْرُكُوا الدُّنْيَا وَمُخَالَطَةَ النَّاسِ تَسْتَرِيحُوا فِي الدَّارَيْنِ وَتَأْمَنُوا مِنَ الْعَذَابِ وَطَلَبْتُ السَّلَامَةَ فَمَا وَجَدْتُ إِلَّا بِطَاعَةِ اللَّهِ أَطِيعُوا اللَّه‌ تَسْلَمُوا وَطَلَبْتُ الْخُضُوعَ فَمَا وَجَدْتُ إِلَّا بِقَبُولِ الْحَقِّ اقْبَلُوا الْحَقَّ فَإِنَّ قَبُولَ الْحَقِّ يُبْعِدُ مِنَ الْكِبْرِ وَطَلَبْتُ الْعَيْشَ فَمَا وَجَدْتُ إِلَّا بِتَرْكِ الْهَوَى فاترك [فَاتْرُكُوا] الْهَوَى لِيَطِيبَ عَيْشُكُمْ وَطَلَبْتُ الْمَدْحَ فَمَا وَجَدْتُ إِلَّا بِالسَّخَاءِ وَكُونُوا أَسْخِيَاءَ تُمْدَحُوا وَطَلَبْتُ نَعِيمَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ فَمَا وَجَدْتُ إِلَّا بِهَذِهِ الْخِصَالِ الَّتِي ذَكَرْتُهَا»[16] .


[2] - ر.ک؛ رجال العلامة الحلی، ص180، ش 5؛ رجال برقی، ص524، 386 و 548.
[3] - ر.ک؛ رجال النجاشی، ص438، ش 1180.
[4] - ر.ک؛ رجال الطوسی، ص146، ش 1609-40.
[5] - ر.ک؛ رجال الکشی، ج2، ص687.
[6] - ر.ک؛ معجم رجال الحدیث، ج19، ص148-151.
[8] - رجال نجاشی، ص287، ش 765.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo