استاد سيدابوالفضل طباطبایی

نهج البلاغه

1402/01/20

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: شرح حکمت‌های نهج‌البلاغه/مجموعه‌ی سیری در حکمت‌های نهج‌البلاغه با نگرش جامعه‌سازی و جامعه‌پردازی(ویژه ماه رمضان 1444) /شرح حکمت سی و یکم: نشانه‌ها و ارکان ایمان کامل، جلسه پنجم

 

وَسُئِلَ× عَنِ الْإِيمَانِ، فَقَالَ×: «الْإِيمَانُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ: عَلَى الصَّبْرِ وَالْيَقِينِ وَالْعَدْلِ وَالْجِهَادِ؛ فَالصَّبْرُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى الشَّوْقِ وَالشَّفَقِ وَالزُّهْدِ وَالتَّرَقُّبِ؛ فَمَنِ اشْتَاقَ إِلَى الْجَنَّةِ سَلَا عَنِ الشَّهَوَاتِ، وَمَنْ أَشْفَقَ مِنَ النَّارِ اجْتَنَبَ الْمُحَرَّمَاتِ، وَمَنْ زَهِدَ فِي الدُّنْيَا اسْتَهَانَ بِالْمُصِيبَاتِ، وَمَنِ ارْتَقَبَ الْمَوْتَ سَارَعَ فِي الْخَيْرَاتِ. وَالْيَقِينُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى تَبْصِرَةِ الْفِطْنَةِ، وَتَأَوُّلِ الْحِكْمَةِ، وَمَوْعِظَةِ الْعِبْرَةِ، وَسُنَّةِ الْأَوَّلِينَ؛ فَمَنْ تَبَصَّرَ فِي الْفِطْنَةِ تَبَيَّنَتْ لَهُ الْحِكْمَةُ، وَمَنْ تَبَيَّنَتْ لَهُ الْحِكْمَةُ عَرَفَ الْعِبْرَةَ، وَمَنْ عَرَفَ الْعِبْرَةَ فَكَأَنَّمَا كَانَ فِي الْأَوَّلِينَ. وَالْعَدْلُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى غَائِصِ الْفَهْمِ، وَغَوْرِ الْعِلْمِ، وَزَهْرَةِ الْحُكْمِ، وَرَسَاخَةِ الْحِلْمِ؛ فَمَنْ فَهِمَ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ، وَمَنْ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ صَدَرَ عَنْ شَرَائِعِ الْحُكْمِ، وَمَنْ حَلُمَ لَمْ يُفَرِّطْ فِي أَمْرِهِ، وَعَاشَ فِي النَّاسِ حَمِيداً. وَالْجِهَادُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ، وَالنَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ، وَالصِّدْقِ فِي الْمَوَاطِنِ، وَشَنَآنِ الْفَاسِقِينَ؛ فَمَنْ أَمَرَ بِالْمَعْرُوفِ شَدَّ ظُهُورَ الْمُؤْمِنِينَ، وَمَنْ نَهَى عَنِ الْمُنْكَرِ أَرْغَمَ أُنُوفَ الْمُنَافِقِينَ، وَمَنْ صَدَقَ فِي الْمَوَاطِنِ قَضَى مَا عَلَيْهِ، وَمَنْ شَنِئَ الْفَاسِقِينَ وَغَضِبَ لِلَّهِ غَضِبَ اللَّهُ لَهُ وَأَرْضَاهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ. وَالْكُفْرُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ: عَلَى التَّعَمُّقِ، وَالتَّنَازُعِ، وَالزَّيْغِ، وَالشِّقَاقِ؛ فَمَنْ تَعَمَّقَ لَمْ يُنِبْ إِلَى الْحَقِّ، وَمَنْ كَثُرَ نِزَاعُهُ بِالْجَهْلِ دَامَ عَمَاهُ عَنِ الْحَقِّ، وَمَنْ زَاغَ سَاءَتْ عِنْدَهُ الْحَسَنَةُ، وَحَسُنَتْ عِنْدَهُ السَّيِّئَةُ وَسَكِرَ سُكْرَ الضَّلَالَةِ، وَمَنْ شَاقَّ وَعُرَتْ عَلَيْهِ طُرُقُهُ وَأَعْضَلَ عَلَيْهِ أَمْرُهُ، وَضَاقَ مَخْرَجُهُ. وَالشَّكُّ عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى التَّمَارِي، وَالْهَوْلِ، وَالتَّرَدُّدِ، وَالِاسْتِسْلَامِ؛ فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَيْدَناً لَمْ يُصْبِحْ لَيْلُهُ، وَمَنْ هَالَهُ مَا بَيْنَ يَدَيْهِ نَكَصَ عَلى‌ عَقِبَيْهِ، وَمَنْ تَرَدَّدَ فِي الرَّيْبِ وَطِئَتْهُ سَنَابِكُ الشَّيَاطِينِ، وَمَنِ اسْتَسْلَمَ لِهَلَكَةِ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ هَلَكَ فِيهِمَا»[1] .

ایام ضربت خوردن و شهادت مولی‌الموحدین امیرالمومنین علی بن ابی‌طالب× را خدمت همه‌ی عالم بشریت [بالأخص] شیعیان و پیروان آن حضرت تسلیت عرض می‌کنم و خدای را شاکریم که توفیق رسیدن به‌درک زمان ليلة‌القدر ورود به یکی از لیالی محتمل‌القدر را به‌ما عنایت فرمود. ان‌شاءالله این توفیق دوام داشته باشد تا بتوانیم با تمام وجودمان از این ليلة‌القدر بهره‌مند شویم. این ليلة‌القدر، نه‌فقط لیله‌ی قدر جسم ما، بلکه ان‌شاءالله لیله‌ی قدر روح و جسممان باشد. تا عقلمان، روحمان، قلبمان و ... بتواند از این فضا استفاده کند، چون در شب‌های قدر خدا همه‌ی ملائک را بر زمین می‌فرستد. البته این‌گونه نیست که شب‌های دیگر ملائک در زمین نباشند و تنها فقط در شب قدر در زمین حاضر بشوند؛ چراکه خداوند متعال ملائکی دارد که در همه‌ی زمان‌ها مأموریت‌هایی دارند و ازجمله آن‌ها تدبیر امور عالم و زمینیان است؛ لکن در شب قدر خداوند همه‌ی ملائک خود را به‌همراه «روح» که ملک اعظم است به زمین می‌فرستد. به‌تعبیری، در شب قدر، با حضور ملائک، زمین و آسمان به‌هم متصل می‌شود و ما انسان‌ها می‌توانیم با سرعت این مسیر را بپیماییم و آسمانی بشویم. این سیر و سرعت به‌اندازه‌ی معجزه‌ی سلیمان نبی× بالاست؛ در قرآن کریم نقل‌شده که یکی از معجزه‌های سلیمان نبی این بود که باد در خدمت آن حضرت قرار گرفت؛ آن‌جا که می‌فرماید: {وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ}[2] ؛ و برای سلیمان باد را مسخّر ساختیم.

باد در اختیار سلیمان بود و بساط وی را با سرعت می‌برد.

در ادامه می‌فرماید: {غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ}[3] ؛ صبحگاهان مسیر یک ماه و عصرگاهان مسیر یک ماه را می‌پیمود؛ یعنی در هر بیست‌وچهار ساعت به‌اندازه‌ی دو ماه می‌رفت. قرآن کریم این معجزه را برای سلیمان نبی× نقل می‌کند.

اما اگر تأمل کنیم، می‌بینیم که خداوند متعال به امت پیامبرش به‌سبب آن حضرت معجزه‌ای داده که نه در یک شبانه‌روز، بلکه در یک شب -حال آیا شب قدر، فقط به شب تنها اطلاق می‌شود یا شب و روز را در برمی‌گیرد که بعضی‌ها فرموده‌اند: شب قدر، مقصود شب و روز قدر است و بر هر دو اطلاق شده است- به‌اندازه‌ی هزار ماه می‌تواند سیر کند. اگر حضرت سلیمان× در یک شبانه‌روز، به‌اندازه‌ی دو ماه می‌رفت، انسان مؤمن می‌تواند در شب قدر به‌اندازه‌ی هزار ماه؛ یعنی حدود پانصد برابر سرعت، سیر کند. حضرت سلیمان در زمین طی مسیر می‌کرد و با سرعت بالا می‌رفت؛ اما انسان مؤمن می‌تواند در شب قدر صعود آسمانی داشته باشد و مایه‌ی رشد و کمالش بشود. این‌جا در مکان بود و آن‌جا در مکانت است.

ان‌شاءالله از این فرصت طلایی استفاده کنیم و بهره‌مند بشویم.

در این حکمت سخن از ایمان بود. از مولا درباره‌ی ایمان سؤال شد، امیرمؤمنان× در جواب از این سؤال به‌جای این‌که درباره‌ی چیستی ایمان در قالب مفهوم ایمان سخن بگوید، ارکان و شعب ایمان را بیان فرمودند. حضرت فرمود: «الْإِيمَانُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ»؛ ایمان بر چهار رکن و پایه استوار است. بعد فرمود: «عَلَى الصَّبْرِ وَالْيَقِينِ وَالْعَدْلِ وَالْجِهَادِ»؛ ایمان دارای چهار رکن اساسی است که عبارت‌اند از: صبر، باور و یقین، عدل و جهاد.

برای فهم کلام مولا× قرار شد چند مطلب را بیان کنیم که بخشی از آن‌ها را بیان کردیم، و بخشی هم باقی‌مانده است که امروز آن‌را تکمیل می‌کنیم.

آن‌چه که تابه‌حال بیان کردیم این بود که ایمان به‌خودی‌خود دارای مراتبی است و قابل زیاده و نقصان می‌باشد؛ یعنی ایمان یک مرتبه نیست، بلکه داراب مراتب عدیده‌ای می‌باشد. این نکته را هم درباره‌ی ایمان مطرح کردیم که ایمان کم‌وزیاد می‌شود. گفتیم، ایمان دارای درجاتی است؛ ایمان درجه‌ی یک داریم، ایمان درجه‌ی ده هم داریم، ایمان ابوذر با ایمان سلمان متفاوت بود، چه برسد به بقیه افراد.

حال سؤال این است که این زیادی و نقصان کجای ایمان است؟ آیا مربوط به اصل ایمان است یا این‌که مربوط به ایمان کامل است؟ آیا خود ایمان کم‌وزیاد می‌شود یا لوازم ایمان است که کم‌وزیاد می‌شود؟

آیا ایمان انسان به‌خدا درجه‌یک، درجه دو، درجه سه و درجه ده دارد یا این‌که اعمال اوست که کم‌وزیاد و رتبه یک تا ده دارد؟ اصلاً رابطه‌ی عمل با ایمان‌ چگونه است؟ آیا عمل جزء ایمان هست یا نه؟

دراین‌باره در جلسه‌ی گذشته به‌طور مفصل بحث کردیم و گفتیم، عده‌ای همانند خوارج می‌گویند که عمل جزء ایمان است و اگر شخصی یک گناه هم مرتکب شود، کافر می‌گردد. عده‌ای هم همانند مرجئه می‌گویند، عمل هیچ ارتباطی با ایمان ندارد. در قلبت مؤمن باش، هر گناهی که می‌خواهی انجام بده، «لَا تَضُرُّ الْمَعْصِيَةُ مَعَ الْإِيمَانِ»[4] ؛ معصیت به ایمان هیچ ضرر و خسارتی وارد نمی‌کند. لذا مرجئه قاتل امیرمؤمنان× و همچنین قتله‌ی امام حسین× را مؤمن می‌دانند؛ لکن گفتیم که این سخنان، حرف‌های غلط و نادرستی است و آن سخنان را با قرآن مقایسه کردیم و از آن گذشتیم. گفتیم که ایمان به‌خودی‌خود عمل نیست، بلکه ایمان، باور قلبی است و باید همراه با عمل باشد و عمل در مراتب ایمان تأثیر دارد.

نکته‌ای از مرحوم علامه طباطبایی& بیان کردیم، ایشان فرمودند، وقتی‌که انسانی مؤمن به‌خدا می‌شود، باید ملتزم به احکام خدا نیز بشود. حال اگر در طول زندگی خود مرتکب گناهی شد از ایمان خارج نمی‌شود. البته عذابش را باید ببیند؛ اما از ایمان خارج نمی‌شود؛ لکن اگر از اول هیچ التزامی نداشته باشد و بگوید که من خدا را قبول دارم؛ اما احکام او را اجرا نمی‌کنم، این کار با ایمان سازگاری ندارد.

شبهه و پاسخ آن:

آنچه که امروز در تکمله‌ی مباحث گذشته به‌عنوان بحث جدید می‌خواهیم مطرح کنیم این است که اگرچه عمل انسان همراه با ایمان است؛ لکن مستقل از ایمان می‌باشد و جزئیتی در ایمان که داخل در آن باشد ندارد.

اما در برخی از آیات قرآن کریم و همچنین در روایات و احادیث اهل بیت^ به نکاتی برمی‌خوریم که موجب شبهه می‌شود که باید بدان پاسخ گفت.

ما گفتیم که ایمان یعنی تصدیق قلبی، و این تصدیق قلبی زمانی اعتبار دارد که بر زبان هم جاری بشود؛ یعنی من نوعی با قلبم خدا، پیامبر، معاد و ... را باور دارم و با قلبم آن‌ها را تصدیق نیز می‌کنم. این باورها در قلبم هست؛ اما به‌زبان هم آورده‌ام تا همه بدانند که من مؤمن هستم و باور دارم و در ضمن این باورها، التزام به‌پذیرش احکام خدا هم پیدا می‌کنم و آن‌ها را می‌پذیرم. این، ایمان است و این‌گونه فردی مؤمن گفته می‌شود. این‌چنین فردی دیگر با انجام یک گناه از ایمان خارج نمی‌شود. انسان مؤمن، ممکن است گنه‌کار باشد، فاسق هم بشود؛ اما آن‌گونه که خوارج بیان می‌کردند کافر نمی‌گردد. پس آن‌چه که گفتیم این است که عمل جزء ایمان نیست؛ اما همراهی با ایمان دارد.

شبهه‌ای که خود قرآن مطرح می‌کند این است که در نمونه از آیات قرآن اطلاق ایمان از کسانی‌که عمل خارجی ندارد منتفی شده و خطاب {لَا يُؤْمِنُونَ} به آن‌ها نموده است. این‌ها را چه‌کار کنیم؟

همانند این آیه شریفه که خداوند خطاب به‌پیامبر اکرم| می‌فرماید:

{فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا}[5] ؛ به پروردگارت سوگند که آن‌ها مؤمن نخواهند بود، مگر اینکه در اختلافات خود، تو را به داوری طلبند؛ و سپس از داوری تو، در دل خود احساس ناراحتی نکنند؛ و کاملاً تسلیم باشند.

توضیح این‌که:

قرآن می‌فرماید: این مردم ایمان نیاورده‌اند، مگر آن‌جایی‌که بیایند و در اختلافات، دعاوی و مرافعات خودشان توی پیامبر| را به‌عنوان حکم و قاضی قرار دهند؛ یعنی زمانی‌که مشاجره کردند سراغ دیگران نروند، به‌سراغ توی پیامبر| بیایند و تو را حکم قرار بدهند. وقتی‌که برای آن‌ها قضاوت نمودی نگویند که قضاوت تو را قبول نداریم. به‌تعبیری قضاوت تو را در مورد خودشان مشکل نبینند و تسلیم توی پیامبر باشند.

در این آیه خداوند قسم یاد کرده و خطاب به‌پیامبر خود فرموده است: آن‌هایی‌که مدعی ایمان زبانی و قلبی نسبت به‌خداوند هستند، ولی در اختلافاتشان تو را حَکَم و قاضی میان خود قرار نمی‌دهند، برای قضاوت به نزد دیگران می‌روند و به قضاوت تو نیز رضایت نمی‌دهند، خدا تصریح فرموده که {فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ}؛ این گروه مؤمن نیستند و ایمان نیاورده‌اند. درحالی‌که تحکیم(حکم قرار دادن) غیر از تصدیق قلبی و تسلیم باطنی است؛ چراکه تحکیم نوعی عمل خارجی است.

درحقیقت خداوند ایمان را از انسان بی‌عمل نفی کرده و فرموده که این‌ها مؤمنینی بودند که عمل صالح نداشتند. آن‌ها پیامبر| را حَکَم قرار نمی‌دادند؛ لذا فرمود: {فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ}. حال چگونه می‌گوییم که عمل جزء ایمان نیست؟!

علاوه‌براین، روایاتی بسیار تند نیز داریم که آن‌ها هم گفته‌اند که ایمان و عمل با هم آمیخته است، و عمل و ایمان باید با هم جزئیت و تداخل داشته باشند؛ یعنی عمل و ایمان با هم پیوسته‌اند به‌گونه‌ای که رابطه‌ای عمیق میان این دو وجود دارد. اگر بگوییم که ایمان تنها قول است و عمل نیست خلاف روایات است.

به‌عنوان‌مثال در روایتی از امام صادق× دراین‌باره این‌گونه منقول است:

مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ عُثْمَانَ الْكَرَاجُكِيُّ، فِي كَنْزِ الْفَوَائِدِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ بْنِ شَاذَانَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْوَلِيدِ، عَنِ الصَّفَّارِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ، يَعْنِي ابْنَ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ، عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ فِي حَدِيثٍ قَالَ: «مَلْعُونٌ، مَلْعُونٌ، مَنْ قَالَ: الْإِيمَانُ قَوْلٌ بِلَا عَمَلٍ»[6] .

امام× فرمود: ملعون است کسی‌که بگوید ایمان فقط گفتن به‌زبان است و هیچ عملی در آن نیست.

لسان روایت بسیار تند است، امام× می‌فرماید: ایمان فقط گفتن به‌زبان است و هیچ عملی در آن شرط نیست، ملعون است و لعنت خدا شامل حالش می‌شود.

در روایت دیگری نیز از پیامبر اکرم| دراین‌باره این‌گونه نقل شده است که حضرت فرمود: «لَيْسَ الْإِيمَانُ بِالتَّخَلِّي وَ لَا بِالتَّمَنِّي وَ لَكِنَّ الْإِيمَانَ مَا خَلَصَ فِي الْقَلْبِ وَ صَدَّقَهُ الْأَعْمَالُ»[7] .

حضرت فرمود: ايمان نه به‌ظاهر است و نه به آرزو، بلكه ايمان آن است كه در دل خالص باشد و عمل آن‌را تصديق نماید.

به‌عبارتی، ایمان به این نیست که شما عملی را که ظاهر زیبایی داشته باشد انجام بدهی و بگویی که من مؤمنم. همچنین آرزوی نجات بدون عمل نیز ایمان نیست، بلکه ایمان آن است که با خلوص در قلب شما نفوذ کند عمل هم به‌دنبال آن بیاید و آن‌را تصدیق کند؛ یعنی عمل دیگری را که می‌بینی به خودت بگویی، کار این شخص دلیل بر این است که او در قلبش هم این عمل را قبول دارد و آن‌را تصدیق می‌کند؛ بنابراین، در ایمان تصدیق قلبی باید با عمل همراه باشد.

در روایتی از امام رضا× نیز در «عیون اخبار الرضا×» دراین‌باره این‌گونه دارد:

حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا، عَنْ أَبِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِيهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ أَبِيهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ^ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ|: «الْإِيمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ»[8] .

اباصلت هروى گويد: امام رضا× از قول پدران بزرگوار خود، از علی‌ بن ابی‌طالب^ نقل فرمودند كه رسول خدا| فرمود: ايمان، معرفت به‌قلب، و اقرار به‌زبان، و عمل به اعضا و جوارح است.

یعنی ایمان، هم شناخت قلبی است، هم اقرار لسانی است و هم عمل به ارکان است. به‌تعبیری، عمل جزء ایمان است.

در روایتی از امام کاظم× نیز این‌گونه منقول است:

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ× الْكَبَائِرُ تُخْرِجُ مِنَ الْإِيمَانِ فَقَالَ نَعَمْ وَ مَا دُونَ الْكَبَائِرِ- قَالَ رَسُولُ اللَّهِ|: «لَا يَزْنِي الزَّانِي وَهُوَ مُؤْمِنٌ وَلَا يَسْرِقُ السَّارِقُ وَهُوَ مُؤْمِنٌ»[9] .

محمد بن حكيم گويد: به ابى الحسن× عرض كردم: آيا ارتكاب گناهان كبيره سبب خروج انسان از ایمان می‌شود؟ حضرت فرمود: آرى، و گناه كمتر از كبيره هم با ایمان مشکل دارد و شخص را از ايمان خارج مى‌سازد.

بعد امام× از قول پیامبر| نقل می‌کنند که حضرت فرمود: انسان مؤمن نمی‌تواند اهل زنا باشد، انسان مؤمن باشد سرقت و دزدی هم نمی‌کند.

همچنین در روایت دیگری از امام باقر× این‌گونه نقل شده است:

ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الزَّيَّاتِ، عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ: دَخَلَ ابْنُ قَيْسٍ الْمَاصِرِ وَ عَمْرُو بْنُ ذَرٍّ وَ أَظُنُّ مَعَهُمَا أَبُو حَنِيفَةَ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ×، فَتَكَلَّمَ ابْنُ قَيْسٍ الْمَاصِرِ فَقَالَ: إِنَّا لَا نُخْرِجُ أَهْلَ دَعْوَتِنَا وَ أَهْلَ مِلَّتِنَا مِنَ الْإِيمَانِ فِي الْمَعَاصِي وَ الذُّنُوبِ قَالَ: فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ×: يَا ابْنَ قَيْسٍ، أَمَّا رَسُولُ اللَّهِ| فَقَدْ قَالَ: «لَا يَزْنِي الزَّانِي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا يَسْرِقُ السَّارِقُ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ أَصْحَابُكَ حَيْثُ شِئْتَ»[10] .

عبيد بن زراره گويد: ابن قيس ماصر و عمرو بن ذر خدمت امام باقر× رسيدند -بی‌گمانم ابوحنیفه هم همراه آن‌ها بود - ابن قيس به‌سخن درآمد و عرض كرد: ما هم‌کیشان و اهل ملت خود را با ارتكاب گناهان و معاصى از ايمان خارج نمی‌دانیم [آیا این درست است یا نه؟].

امام باقر× فرمود: اى پسر قيس! اما رسول خدا| فرموده است: زناكار زنا نكند و مؤمن باشد و سارق سرقت نكند و مؤمن باشد تو اصحابت هر عقيده‌اى که می‌خواهید داشته باشيد (كه ما پيرو رسول خداییم).

این مطلب را هم اضافه کنیم که این اشکال با قوت‌تر بشود، و آن مطلب این است که مرحوم مجلسی نیز در جلد 69 «بحارالانوار» بابی را تحت عنوان: «أن العمل جزء الإيمان وأن الإيمان مبثوث على الجوارح‌»[11] ؛ گشوده و نمونه‌ای از روایات را در آن آورده است.

این‌ها حکایت از این می‌کنند که اگر بخواهیم به‌همین ظاهر آیات و روایات عمل کنیم؛ عمل بخشی از ایمان است و ایمان بدون عمل کآنّ ایمانی نیست. البته این نگاه، نگاهی ظاهری است.

باید در این روایات تأمل نمود و درایت کرد[12] ، تا ببینیم این روایات چه می‌خواهد بگوید؟ این آیه قرآن در مقام چه بیانی است و ناظر به چه چیزی می‌باشد؟ آیا ناظر به فضایی خاص است؟ آیا روی سخنش گروهی خاص است یا این‌که دارد به‌ما می‌گوید که ایمانِ بدون عمل «کلا ایمان» است. مقصود کدام‌یک از این‌هاست؟

درمجموع این دسته از آیات و روایات موجب این شبهه شده که چگونه می‌توان عمل را از ایمان جدا نمود و به جزئیت آن قائل نشد!

پاسخ شبهه:

آنچه که درباره‌ی شبهه‌ی فوق‌الذکر می‌شود بیان نمود این است که آیات را نبایستی بدون توجه به شأن نزول آن‌ها و بدون توجه به آیات دیگر مورد استدلال قرار داد.

و همچنین روایات را نیز بدن التفات به‌سایر روایات و بدون در نظر گرفتن آن جو زمانی صدور روایات نباید مورد توجه قرار داد؛ چراکه موجب پیمودن مسیر انحرافی خواهد شد.

درباره‌ی آیه‌ای که مورد بحث واقع شد، چنان‌که در شأن نزول آیه وارد شده این‌چنین است که منافقین به‌رغم ادعای ایمان و تصدیق قلبی نسبت به‌پیامبر اسلام|، در دعاوی و مرافعات و اختلافاتِ خود آن حضرت را رها کرده و برای حل ماجرا و اختلافات خودشان به‌دنبال دیگران بودند که این‌جا آیه نازل شد تا آنان را از ترک و رها نمودن عملی پیامبر| نهی کند.

این آیه در مقام بیان جزئیت عمل برای ایمان نیست، بلکه در مقام کشف نیت صادقانه و منافقانه‌ی آنانی بود که به‌دروغ ادعای ایمان داشتند. قرآن می‌خواهد بفرماید که شما درحقیقت مؤمن نیستید. در دلتان هم قبول ندارد، زبانتان هم دروغ می‌گوید؛ چراکه وقتی پای عمل پیش می‌آید، پیامبر را رها کرده و جای دیگری می‌روید.

به‌تعبیری، طبق آن‌چه که اعلام می‌کنید، اگر راست می‌گویید که در باطن معتقدید، نشانه‌ای برای صداقتتان بیاورید. این نگاه، یک نوع نگاه به این آیه‌ی قرآن است.

پس پاسخ استدلال به این آیه از قرآن کریم، این است که آیه‌ی قرآن در مقام بیان جزئیت عمل برای ایمان نیست، بلکه در مقام بیان این است که عمل می‌تواند نشانگر صداقت تصدیق باطنی باشد. شما باید در عمل نشان بدهی که مؤمن هستی. نشانه‌ی صداقتتان هم این است که در مورد اختلافات و مرافعات خودتان به‌پیامبر| مراجعه کنید. پس درحقیقت آیه‌ی شریفه دارد دروغ و نفاق منافقین را برملا می‌کند. می‌خواهد بفرماید که گول این‌ ظاهرسازی‌ها را نخورید. گول ظاهر آنانی را که به‌اصطلاح امروزی می‌گویند ما انقلابی هستیم، ما مدافع مردمیم؛ اما در دلشان با انقلاب و با شما دشمن هستند، نخورید. باید مراقب این‌گونه ظاهرسازی‌ها بود.

برخورد هشيارانه امام با نفاق(فتنه)

ابوسفیان بعد از این‌که حق امیرمؤمنان علی× غصب شد و حضرت را خانه‌نشین کردند به‌در خانه پيامبر خدا آمد، درحالی‌که على× و عباس به‌کار [کفن‌ودفن] پيامبر| مشغول بودند. پس ندا داد: {بنی‌هاشم! مبادا مردم در [حقّ] شما طمع كنند به‌ویژه تيم بن مرّه، يا عَدى!}، {امر [خلافت]، جز در ميان شما و به‌سوی شما نيست و جز ابوالحسن على×، كسى شايسته آن نيست.} {اى ابوالحسن! آن‌را هوشيارانه و محكم به‌دست گير كه تو به اين كار (كه مورد طمع ديگران است)، سزاوارترى.} سپس با بلندترين صدايش ندا داد: اى بنی‌هاشم! اى بنى عبد مناف! آيا راضى شديد كه ابو فصيل بر شما ولايت پيدا كند... . به‌خدا سوگند، اگر بخواهيد، مدينه را از سواره و پياده پُر خواهم كرد. امیرمؤمنان×، او را ندا داد: «اى ابوسفیان! باز گرد. به‌خدا سوگند، آنچه می‌گویی، به‌خاطر خدا نيست و تو هماره با اسلام و اهل آن، نيرنگ می‌کنی. ما مشغول [کفن‌ودفن] پيامبر خداييم و دستاورد هر كس، به گردن خود اوست و هر كس مسئول كار خويش است»[13] .

بنابراین آن‌چه که استفاده می‌شود این است که خدای عزوجل در ایمان آن‌ها ایجاد تردید نموده است که شما ایمان ندارید؛ یعنی هنوز شما همان ایمان و تصدیق قلبی خود را هم ندارید و در ادعایتان دروغ می‌گویید که مؤمن هستید. آیه نازل‌شده و می‌فرماید: اگر راست‌گو هستید نشانه‌ای از ایمان خود را ابراز نمایید که سبب تحکیم پیامبر| باشد.

پس درحقیقت، تحکیم که عملی خارجی است، دلیلی بر صدق گفتار خود در تصدیق قلبی است، نه اینکه بخواهد عمل را جزئی از ایمان برشمارد.

و این مطلب همان نکته‌ای را ثابت می‌کند که ما به‌دنبال آن هستیم، و آن مطلب، همراهی عمل با ایمان است که فرد مؤمن باید التزام به انجام اعمال واجبه و ترک محرمات داشته باشد؛ اگرچه آن‌ها جزء ایمان نیستند؛ ولی برای نافع واقع‌شدن ایمان در آخرت باید ملتزم باشد.

پس عبارت {لَا يُؤْمِنُونَ}؛ در آیه‌ی شریفه درحقیقت این است که ادعای ایمان آن‌ها جز از راه تحکیم و پذیرش قضاوت رسول‌الله| پذیرفته نمی‌شود.

اما درباره‌ی احادیث و روایات وارده که لحن بسیار تندی هم دارند نیز بایستی توجه داشته باشیم که فضای زمانی صدور این روایات چیست و آن‌ها ناظر به چه ویژگی‌هایی از جامعه می‌باشند.

چنانچه قبلاً هم بیان نمودیم؛ یکی از نظریات درباره‌ی رابطه‌ی عمل و ایمان نظریه‌ی گروه انحرافی مرجئه بود که گفتیم آن‌ها میان عمل و ایمان رابطه‌ای برقرار نمی‌دانند؛ نه این‌که تنها عمل را جزء ایمان ندانند، بلکه رابطه‌ی عمل با ایمان را اصلاً برقرار نمی‌دانند و تنها تصدیق قلبی را کافی می‌دانند.

آغاز این تفکر و اندیشه انحرافی نیز از زمان پس از شهادت امیرمؤمنان علی× بود که کاملاً در مقابل تفکر خوارج قرار گرفت. و به‌جهت خطرناک بودن این تفکر که موجب ترویج اباحی‌گری خواهد شد و بی‌اخلاقی و دوری از التزام عملی را در جامعه ترویج می‌کند، مورد مبارزه ائمه اهل‌البیت^ نیز قرار گرفته است و این روایات ناظر به آن تفکر غلط و نادرست است.

برای تأیید برداشتمان باید برخی روایات و احادیثی که از امام صادق و امام باقر‘ درباره‌ی خوارج و مرجئه و گروه‌های انحرافی آمده است را مورد ملاحظه و دقت قرار دهیم. طبق نقل روایت، امام× آن‌ها را لعن می‌کند و علت لعن را نیز بیان می‌کند که تفکر این‌ها سبب ترویج اباحی‌گری در جامعه خواهد شد.

روایت اول

روایت از امام صادق×این‌گونه آمده است:

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مَرْوَكِ بْنِ عُبَيْدٍ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ× قَالَ: «لَعَنَ اللَّهُ الْقَدَرِيَّةَ، لَعَنَ اللَّهُ الْخَوَارِجَ، لَعَنَ اللَّهُ الْمُرْجِئَةَ، لَعَنَ اللَّهُ الْمُرْجِئَةَ!

قَالَ: قُلْتُ: لَعَنْتَ هَؤُلَاءِ مَرَّةً مَرَّةً وَ لَعَنْتَ هَؤُلَاءِ مَرَّتَيْنِ!

قَالَ×: إِنَّ هَؤُلَاءِ يَقُولُونَ إِنَّ قَتَلَتَنَا مُؤْمِنُونَ فَدِمَاؤُنَا مُتَلَطِّخَةٌ بِثِيَابِهِمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، إِنَّ اللَّهَ حَكَى عَنْ قَوْمٍ فِي كِتَابِهِ- {أَلَّا نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّىٰ يَأْتِيَنَا بِقُرْبَانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ ۗ قُلْ قَدْ جَاءَكُمْ رُسُلٌ مِّن قَبْلِي بِالْبَيِّنَاتِ وَبِالَّذِي قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ}[14] ؛ قَالَ: كَانَ بَيْنَ الْقَاتِلِينَ وَ الْقَائِلِينَ خَمْسُمِائَةِ عَامٍ، فَأَلْزَمَهُمُ اللَّهُ الْقَتْلَ بِرِضَاهُمْ مَا فَعَلُوا»[15] .

(صدر آیه ‌این‌چنین است: {الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَيْنَا أَلَّا نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ ...} [16] .

مطابق این روایت مردى از امام صادق× روایت مى‌كند كه حضرت فرمود: خدا لعنت كند قدريّه را! خدا لعنت كند خوارج را! خدا لعنت كند مرجئه را! خدا لعنت كند مرجئه را![17] .

عرض كردم، آن‌ها را يك‌بار لعن فرموديد؛ ولى مرجئه را دو بار؟ [این‌ها چه خصوصیتی دارند؟]

حضرت فرمود: اينان مى‌گويند: این‌ها می‌گویند، قاتلین ما هم مؤمن‌اند؛ [یعنی آن‌هایی‌که امام حسین× را کشته‌اند، آن‌ها هم مؤمن‌اند.] و تا روز قيامت دامنشان به خون ما آلوده است. [بعد فرمود: مگر می‌شود قائل شد به این‌که قاتل امام× هم‌چنان مؤمن است!] راستى خدا در كتاب خود از مردمى نام‌برده و فرموده: «هرگز به رسولى ايمان نياوريم تا براى ما قربانى آورد كه آتش آن‌را بسوزاند، بگو، محققاً پيش از من نیز رسولانى با همان معجزات و با همان دستورى كه شما گفتيد، براى شما آمدند، پس چرا آن‌ها را كشتيد، اگر شما از راست‌گویانید؟!» حضرت فرمود: ميان قاتلان و قائلان پانصد سال فاصله بود و خدا قتل را به عهده آن‌ها دانست براى آنكه بدان راضى و خشنود بودند.

روایت دوم

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ وَ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ أَبِي مَسْرُوقٍ قَالَ: سَأَلَنِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ× عَنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ مَا هُمْ فَقُلْتُ: مُرْجِئَةٌ وَ قَدَرِيَّةٌ وَ حَرُورِيَّةٌ؟ فَقَالَ×: «لَعَنَ اللَّهُ تِلْكَ الْمِلَلَ الْكَافِرَةَ الْمُشْرِكَةَ الَّتِي لَا تَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى شَيْ‌ءٍ»[18] .

از امام صادق× درباره‌ی مردم بصره سؤال شد که چطور آدم‌هایی هستند؟ امام× در پاسخ فرمود: این‌ها طایفه‌های انحرافی مرجئه، قدریه و حروریه هستند.

پس امام× فرمود: «لَعَنَ اللَّهُ تِلْكَ الْمِلَلَ الْكَافِرَةَ الْمُشْرِكَةَ الَّتِي لَا تَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى شَيْ‌ءٍ»؛ خدا لعنت کند ملت‌های کافری را که خدا را بر هیچ چیزی عبادت نمی‌کنند.

با توجه به این دسته از روایات که این‌جا بیان کردیم و با ضمیمه‌ی آن نکته‌ای که در سابق پیرامون انحراف اساسی و ریشه‌ای تفکر اباحی‌گری در جامعه بیان شد، می‌توان گفت که روایاتی را که در بالا ذکر کردیم، بیانگر پیشگیری و یا مبارزه با تفکر غلط مرجئه در جامعه می‌باشد، و این‌که بخواهد جزئیت عمل را برای ایمان قلبی بیان کند.

همراهی ایمان و عمل در همه‌ی مراتب آن

بنا بر آنچه که در مباحث قبل بیان شد، به این نتیجه رسیدیم که ایمان به‌خودی‌خود و با حقیقت خود، مستقل از عمل است؛ یعنی ترکیبی از تصدیق و عمل نیست، بلکه تنها همان تصدیق قلبی است. اما این سخن بدان‌معنا نیست که عمل هیچ نقشی در ایمان ندارد، بلکه در فواید ایمان نقش‌آفرینی می‌کند؛ چراکه هرکس وقتی‌که ایمان می‌آورد برای بهره‌مندی از فواید و برکات آن خواهد بود؛ و بدون شک بسیاری از برکات بر اثر عمل در پی ایمان صورت خواهد گرفت؛ و چنانچه عمل نباشد و یا همراهی عمل با تصدیق قلبی همراه نشود، برکات آن نیز نخواهد بود؛ چراکه وقتی سخن از استقلال ایمان از عمل بر زبان می‌رانیم، معنایش در شکل‌گیری حقیقت ایمان است، نه برخورداری از فواید آن.

یعنی برحسب لغت و اصطلاح ایمان، همان تصدیق قلبی است؛ و جایگاه ایمان نیز همان قلب است که با ایجاد شدن ایمان آثار دنیایی آن‌که حرمت مال و آبرو خون او باشد ترتیب داده خواهد شد؛ اما این‌که آیا این ایمان در آخرت هم موجب نجات خواهد بود یا خیر؟ بایستی به مقدار همراهی آن با عمل صالح نگاه کرد که هرچه عمل بیشتر و بهتر باشد نجات انسان آسان‌تر خواهد بود.

خصوصاً این‌که طبق نقل مرحوم علامه طباطبایی، ایمان انسان زمانی آن آثار اخروی را پیدا می‌کند که انسان از همین ابتدا التزام به احکام خداوند و لوازم ایمان داشته باشد. لذا اگر کسی از همان ابتدا بگوید که من نمی‌خواهم به هیچ لازمه‌ای از ایمان ملتزم شوم، و فقط تصدیق قلبی دارم. این‌گونه ایمانی، همانند عدم داشتن ایمان است. این‌گونه ایمانی هیچ ارزشی ندارد؛ چون‌که اولاً: التزام به‌شیء، التزام به لوازم آن شیء هم هست. وقتی‌که به‌چیزی ملتزم شدیم نمی‌توانیم بگوییم که بقیه لوازمش را نمی‌خواهیم.

ثانیاً: اگر کسی از اول بیاید و بگوید که من خدا را قبول دارم؛ اما احکام خدا را قبول ندارم، اصلاً قبولی خدای بدون قبولی احکام، قبولی و تصدیق ناقص است، ایمان ناقص است. پس شکی نیست که عمل در مراتب ایمان و در همراهی با ایمان تأثیرگذار است؛ اما جزء ایمان نیست که اگر کسی یک گناهی کرد و یا یک واجبی را ترک نمود بگوییم که او کافر شده است.

لذا در آن روایتی که در اول بحث خواندیم -که پیامبر| فرمود «لَيْسَ الْإِيمَانُ بِالتَّخَلِّي وَ لَا بِالتَّمَنِّي وَ لَكِنَّ الْإِيمَانَ مَا خَلَصَ فِي الْقَلْبِ وَ صَدَّقَهُ الْأَعْمَالُ»[19] ؛- می‌بینیم که مقصود از (تخلی) در این‌جا همان تزین و زینت دادن خود با اعمال ظاهری است، بدون آن‌که تصدیق قلبی صورت گرفته باشد.

و مقصود از (تمنی) نیز آن است که بدون عمل آرزوی نجات داشته باشد که هیچ‌کدام امکان‌پذیر نیست، بلکه بایستی ایمان در قلب با خلوص نفوذ کند و با عمل صالح مورد تصدیق قرار گیرد.

بنابراین همان‌گونه که قبلاً هم گفتیم، اگرچه عمل جزء ایمان نیست؛ اما باید با ایمان همراه است؛ و این عمل است که در مراتب ایمان تأثیرگذار است و موجب مراتب و کمالات ایمان می‌شود و فواید اخروی نیز به‌همراه دارد.


[11] - یعنی ایمان منتشر بر اعضا و جوارح انسان می‌شود؛ یعنی اگر مؤمن بود باید دستش عمل کند، چشمش عمل کند، پاهایش عمل کند، به‌تعبیری عمل ایمانی باید داشته باشد.
[12] - قَالَ الْبَاقِرُ علیه‌السلام: «بِالدِّرَايَاتِ لِلرِّوَايَاتِ يَعْلُو الْمُؤْمِنُ إِلَى أَقْصَى دَرَجَاتِ الْإِيمَانِ»؛ (معاني الأخبار، ص1، الْبَابُ الَّذِي مِنْ أَجْلِهِ سَمَّيْنَا هَذَا الْكِتَابَ كِتَابَ مَعَانِي الْأَخْبَار، ح2.).
[13] - ر.ک؛ .الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج‌1، ص190
[17] - خوارج گروهى بودند كه در جنگ صفین بر على علیه‌السلام شوريدند و او را متهم به كفر كردند، و قدريّه قائلين به جبر و تفويض‌اند، و مرجئه كه به‌معنی تأخير است به كسانى اطلاق مى‌شود كه حضرت على علیه‌السلام را در خلافت به تأخير انداختند و او را خليفه چهارم دانستند، و حروريه گروهى از خوارج‌اند كه منسوب به حوراء محلى در نزديكى كوفه است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo