سید ابوالفضل طباطبائی

خارج اصول

1400/06/27

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: المقدمة /علم الأصول /اهمیت علم اصول در نگاه صاحب کفایه، مرحوم بروجردی& و مرحوم امام+

 

مقدمهای در اهمیت علم اصول

 

بحث در علم اصول بود.

اولین مقدمه در اهمیت علم اصول بود.

به طور معمول در کتاب‌های اصولی مقدمه در اهمیت علم اصول کمتر بیان می‌شود و عمده مباحث اهمیتی علم اصول در آخر کتاب تحت عنوان «اجتهاد و تقلید» ذکر می‌شود، ولی ما مقداری از بحث را تحت عنوان مقدمات تمهیدیّه‌ی بحث بیان می‌کنیم.

اهمیت علم اصول را در مقدمه‌ای تحت عنوان مقدّمه‌ی تسهیلیّه و تمهیدیّه بیان کردیم و در ادامه به اینجا می‌رسیم که یکی از جهات اهمیتی علم فقه که بزرگان از علم اصول فقه نیز به آن پرداخته و اشاره کرده‌اند این است که علم اصول فقه به‌ضرورت پیش‌نیاز علم فقه و فقیه شدن شخص فقیه است.

اهمیت علم اصول در نگاه صاحب کفایه:

عباراتی را از بزرگان درباره‌ی اهمیت علم اصول نقل می‌کنیم که یکی از آن عبارات، سخن صاحب کفایه در متن کتاب «کفاية الاصول» است؛ ایشان در بحث اجتهاد و تقلید وقتی‌که به علوم پیش‌نیاز و شرائط فقیه می‌رسد، این‌گونه می‌گوید:

«وعمدة ما يحتاج إليه هو علم الأُصول، ضرورة إنّه ما من مسألة إلّا ويحتاج في استنباط حكمها إلى قاعدة أو قواعد برهن عليها في الأُصول ...» [1] ، یعنی عمده‌ی آنچه که فقیه به آن نیاز دارد علم اصول است. بقیه علم‌ها هم موردنیاز هست، اما آنچه که موردنیاز فقیه است علم اصول است، چون بدیهی است که هیچ مسئله‌ی فقهی نیست مگر این‌که فقیه در استنباط آن حکم مسئله فقهی محتاج و نیازمند یک یا چند قاعده‌ی اصولی که در علم اصول برهانی و مبرهن شده، تنقیح شده، در علم اصول به آن استدلال شده است.

ملاحظهای در سخن صاحب کفایه:

از این سخن مرحوم آخوند استفاده می‌شود که هیچ مسئله فقهی بدون قواعد اصولی قابل استنباط نیست.

البته ما قائلیم که این سخن صاحب کفایه - که هیچ مسئله‌ای فقهی نیست مگر این‌که فقیه در استنباط حکم مسئله و استنباط آن محتاج علم اصول و قاعده اصولی است - کلام درستی است، اما این‌که همه‌ی مسائل اصولی در فقه دخالت داشته باشد این‌گونه نیست.

ایشان می‌گوید: همه‌ی مسائل اصولی در مسائل فقهی دخالت دارد، یعنی همه‌ی آنچه که در علم اصول مطرح است در استنباط علم فقه هم مطرح است و مؤثر می‌باشد؛ درحالی‌که مباحثی در علم اصول مطرح است که اصلاً فقیه نیازمند به آن نیست؛ زیرا برخی از مسائل در علم اصول مطرح می‌شود که هرگز موردنیاز فقیه نیست؛ یعنی اصول کاربردی نیست.

پس هر مسئله‌ی فقهی نیازمند قواعد و اصولی است ولو دلیل آن مسئله‌ی فقهی آیات الاحکام باشد؛ بازهم نیازمند قاعده‌ی اصولی در کیفیت استدلال است، اگر دلیل آن روایت هم باشد باز نیازمند قاعده‌ی اصولی است چون کیفیت استدلالش را باید بر مبنای قاعده‌ی اصولی بیان کند، اما این‌که هر مسئله و هر قاعده‌ی اصولی در فقه دخالت داشته باشد ندارد.

و این همان سخنی است که مرحوم فیروزآبادی در «عناية الاصول» به آن پرداخته و فرموده است؛ ایشان می‌گوید:

«قد أفاد المصنف في وجه كون الأصول هي عمدة ما يحتاج إليه انه ما من مسألة إلا ونحن نحتاج في استنباط حكمها إلى قاعدة أو قواعد برهن عليها في الأصول وهو حق لا ننكره غير أن الاحتياج إلى جميع المباحث الأصولية غير معلوم فكل مسألة فقهية وإن توقف استنباط حكمها على قاعدة أو قواعد أصولية ولكن ليس كل مسألة أصولية هو مما يتوقف عليه مسألة فقهية» [2] .

می‌گوید: مصنف افاده فرموده در این‌که علم اصول عمده‌ی آن چیزی است که فقیه به آن نیازمند است، گفته: «انه ما من مسألة إلا ونحن نحتاج في استنباط حكمها إلى قاعدة أو قواعد برهن عليها في الأصول وهو حق لا ننكره» این سخن درستی است که منکر آن نمی‌شویم، و این که فقیه به همه‌ی مباحث اصولی نیازمند باشد معلوم نیست، هر مسئله‌ی فقهی اگرچه استنباط حکمش متوقف بر قواعد اصولی است، لکن همه‌ی مسائل اصولی این‌گونه نیست که یک مسئله فقهی بر آن متوقف باشد، چرا که بسیاری از مسائل اصولی اصلاً موردنیاز فقیه و مسائل فقهی نیست.

به همین جهت نیز بوده که بسیاری از علمای اصول مطلب صاحب کفایه را به مباحث مورد نیاز اصولی مقید ساخته‌اند، نه همه علم اصول.

مرحوم محقق نائینی& نیز درباره‌ی علم اصول و اهمیت آن می‌فرماید:

«وعلم الأصول هو الجزء الأخير لعلّة الاستنباط بخلاف سائر العلوم، فانّها من المقدّمات، حتّى علم الرّجال الّذي هو اقرب العلوم للاستنباط، ولكن مع هذا ليس في مرتبة علم الأصول بل علم الأصول متأخّر عنه، وعلم الرّجال مقدّمة له»[3] .

تعبیری در لابلای مباحث داشتیم تحت این عنوان که، علم اصول در میان سایر علوم نسبت به پیش‌نیاز بودن برای علم فقه اگر ارزیابی کنیم، همه‌ی آن‌ها جزء العلة هستند و علم اصول جزء اخیر علت تامه است. این تعبیر مرحوم محقق نائینی& است.

ایشان می‌گوید: علم اصول به خلاف سایر علوم جز اخیر برای علت استنباط است. ولی علوم دیگر این‌طور نیستند، حتی علم‌رجال هم که نسبت به بقیه برتری دارد از مقدمات هست؛ علم‌رجال همان‌گونه که قبلاً هم گفتیم برخی علم‌رجال را علم نمی‌دانند، بلکه آن را یک فنّ می‌دانند.

آن‌چه که تابه‌حال بیان کردیم این بود که علم اصول جزء ضروریت‌هایی است که یک فقیه باید عن اجتهاد بداند، یعنی یک فقیه باید قبل‌ از مجتهد فقهی شدن، مجتهد اصولی بشود که این در نگاه مشهور از اصولیین بود.

اهمیت علم اصول فقه در میزان اعتدالی سید بروجردی و امام خمینی رحمه الله علیهما.

اما یک دیدگاه اعتدالی هم در مسأله اصول وجود دارد که آن نظر اعتدال از زمان مرحوم سید بروجردی آغاز شد و حق سبقت آن برای مرحوم سید بروجردی است، اما مرحوم امام راحل+ بیشتر به این مسأله دامن زدند و آن را مطرح کردند، و آن اهمیت علم اصول در میزان اعتدال است.

با توجه به دو مرحله‌ی رشد و رکود که علم اصول در ادوار تاریخی داشت و قابل اثبات هم هست،

قبل‌از اخباری‌ها و نیز در زمان اخباری‌ها و بعد از آن مرحوم وحید بهبهانی& با این فراز و فرودی که داشته، خصوصا اخباری‌ها که تمام اهتمامشان بر این بود که علم اصول را کنار بزنند و آن را جزء علوم باطل معرفی کنند، و دور آن را در فقه خط بکشند و نقش آن‌را کمرنگ کنند و بعد آن جناب وحید بهبهانی& و شاگردان ایشان تلاش زیادی کردند که اصول را خیلی بزرگ جلوه بدهند و در حد اعلا اصول را معرفی کنند؛ لذا می‌بینیم که هر دوی آن‌ها(اخباری‌ها و وحید بهبهانی&) دچار افراط و تفریط شدند.

در میان این افراط و تفریط یک راه میانه‌ای هم در بین اهمیت علم اصول ایجاد شد که جایگاه علم اصول در فقه را بیان می‌کند و این راه میانه را مرحوم سید بـروجردى& و امام خمینى+ گشودند.

البته نقش امام بیش از سید بروجردی بود، ولی سبقت مسأله از آن مرحوم سید بروجردی بوده است که نباید نادیده گرفته شود.

مرحوم آیت‌الله بروجردی و مرحوم امام و دیگران از علما تلاش کردند که یک تلنگری بزنند تا اصول را مراقبت کنیم که متورم نشود و اگر متورّم شد باید آن را درمان کرد، این سخن(متورم شدن) از نگاه‌های نقادانه سید بروجردی و امام راحل است که به زمان مرحوم بروجردی و امام خمینی+ برمی‌گردد و این دو بزرگوار نگاهی اعتدالی به این مسأله دارند.

کتابی از مرحوم امام راحل& وجود دارد که مجموعه‌ای از رسائل ایشان در آن‌جا جمع‌شده است، که یکی از آن‌ها «رسالة في الاجتهاد والتقليد» است که امام+ در آن‌جا فصلی را با عنوان «فصل في شئون الفقيه» آغاز می‌کند که در آن چند مطلب دارد؛ دومین مطلب ایشان این است که «في بيان شرائط الاجتهاد»، که شرایط قبل از اجتهاد باید بیان شود. ایشان در آن‌جا می‌فرماید:

«ومنها- وهو من المهمات- العلم بمهمات مسائل أصول الفقه مما هي دخيلة في فهم الأحكام الشرعية، واما المسائل التي لا ثمرة لها أو لا يحتاج في تثمير الثمرة منها إلى تلك التدقيقات والتفاصيل المتداولة فالأولى ترك التعرض لها أو تقصير مباحثها والاشتغال بما هو أهم وأثمر، فمن أنكر دخالة علم الأصول في استنباط الأحكام فقد أفرط، ضرورة تقوم استنباط كثير من الأحكام بإتقان مسائله وبدونه يتعذر الاستنباط في هذا الزمان وقياس زمان أصحاب الأئمة بزماننا مع الفارق من جهات.

وظني أن تشديد نكير بعض أصحابنا الأخباريين على الأصوليين في تدوين الأصول وتفرع الأحكام عليها انما نشأ من ملاحظة بعض مباحث كتب الأصول مما هي شبيهة في كيفية الاستدلال والنقض والإبرام بكتب العامة، فظنوا أن مباني استنباطهم الأحكام الشرعية أيضا شبيهة بهم من استعمال القياس والاستحسان والظنون، مع ان المطلع على طريقتهم في استنباطها يرى انهم لم يتعدوا عن الكتاب والسنة والإجماع الراجع إلى كشف الدليل المعتبر لا المصطلح بين العامة (نعم) ربما يوجد في بعض كتب الأعاظم لبعض الفروع المستنبطة من الاخبار استدلالات شبيهة باستدلالاتهم لمصالح منظورة في تلك الأزمنة، وهذا لا يوجب الطعن على أساطين الدين وقوّام المذهب.

والإنصاف أن إنكارهم في جانب الإفراط كما ان كثرة اشتغال بعض طلبة الأصول والنّظر إليه استقلالا، وتوهم انه علم برأسه وتحصيله كمال النّفس وصرف العمر في المباحث‌ الغير المحتاج إليها في الفقه لهذا التوهم في طرف التفريط والعذر بان الاشتغال بتلك المباحث يوجب تشييد الذهن والإنس بدقائق الفن غير وجيه.

فالعاقل الضنين بنقد عمره لا بد من ترك صرفه فيما لا يعنى وبذل جهده فيما هو محتاج إليه في معاشه ومعاده وهو نفس مسائل علم الفقه الّذي هو قانون المعاش والمعاد وطريق الوصول إلى قرب الرب بعد العلم بالمعارف، فطالب العلم والسعادة لا بد وان يشتغل بعلم الأصول بمقدار محتاج إليه وهو ما يتوقف عليه الاستنباط ويترك فضول مباحثه أو يقلله، وصرف الهم والوقت في مباحث الفقه خصوصا فيما يحتاج إليه في عمله ليلا ونهارا»[4] .

آگاهی داشتن به مهمات مسائل اصول فقه، لحن گفتار امام با محقق نائینی و دیگران تفاوت پیدا کرد، ایشان مهمات علم اصول فقه را مهم می‌دانند و قائل‌اند که در همه‌ی مسائل اصول فقه لازم نیست که مجتهد باشد، بلکه لازم است آن‌ علومی را که اثر مستقیم در استنباط حکم فقهی و شرعی دارند، یاد بگیرد و به آن‌ها علم داشته باشد.

«العلم بمهمات مسائل أصول الفقه مما هي دخيلة في فهم الأحكام الشرعية»، از آن مواردی که دخالت در فهم مسائل شرعی دارد.

«واما المسائل التي لا ثمرة لها ...»، اما آن مسائل اصولی که ثمره‌ای ندارد یا نیازی نیست که ثمره‌ای برایش ایجاد کنیم، تثمیرش نیاز به آن دقّت‌های فراوانی که در اصول می‌شود، ندارد.

این تفاسیر متداول که در علم اصول بیان می‌شود و گاهی از اوقات بیان یک دوره از آن هم به هجده سال می‌رسد، این‌ها مهمات اصول و نیازمندی‌های یک فقیه نیست، بلکه اولی این است که ترک مسائل غیر مهم کنیم و متعرض این مسائل نشویم؛ یعنی در علم اصول، در فقه، برای کسی که می‌خواهد برای فقه، اصول بگوید آن مقداری لازم است بداند که در فقه تأثیر دارد و دخیل در فقه است، یا اگر هم متعرض می‌شویم، این مباحث را کوتاه و کمتر کنیم، بلکه اشتغال پیدا کنیم به مباحثی که مهم است و ثمره‌ی بیشتری دارد و هرکسی که منکر دخالت اصول فقه در علم فقه بشود او افراط کرده است، به‌خاطر این‌که قوام بسیاری از مسائل استنباط احکام به همین اصول است؛ لذا بدون این‌ها مجتهد متعذِّر می‌شود، مخصوصاً در این زمان؛ و قیاس زمان ائمه اطهار^ در علم اصول که خیلی کوتاه بود به‌گونه‌ای که یونس بن عبدالرحمن نقل می‌کند که اصول در آن زمان کمتر از ۴ صفحه بوده است، یا رساله‌ای از شیخ مفید& در علم اصول مطرح‌شده که چند صفحه مختصر است، با زمان حاضر و امروزی از جهات گوناگون قیاس مع الفارق است.

اخباری‌ها که آمدند و در مقابل اصول ایستادند، شاید به جهت آن اهمیت بیش از حدی که در اصول بود، اخباری‌ها را واداشت تا در برابر علم اصول بایستند و قصد ازبین‌بردن آن را داشته باشند.

انصاف این است که حرف‌ها این‌چنینی که علم اصول ذهن را باز می‌کند و سبب دقت بیشتر می‌شود، همه‌ی این‌ها درست است، اما اگر سبب شود که انسان به‌صورت طولانی غرق در علم اصول بشود، به‌گونه‌ای که به زوایای زائد و ناقص آن توجه نکند، این سخن درستی نیست؛ لذا انسان عاقل تلاش می‌کند که عمرش را صرف آن چیزی بکند که برایش مفید واقع می‌شود، نه آن چیزی که برایش فایده‌ای ندارد.

خلاصه مباحث اهمیت علم اصول (کلمات کلیدی و مهم) که نتیجه مباحث است.

بنا بر آنچه که در مطالب فوق بیان شد چند نکته مهم و کلیدی در این مقدمه، یعنی اهمیت علم اصول فقه قابل‌استفاده و نتیجه‌گیری است.

    1. علم اصول فقه یکی از علوم مقدماتی برای فقه و لازم برای اجتهاد و استنباط است.

    2. علم اصول فقه از علوم مقدماتی است که بدون آن امکان رسیدن به اجتهاد و استنباط نیست. همان گونه که اگر کسی آشنایی با ریاضیات و راه‌حل‌های معادلات نداشته باشد نمی‌تواند هیچ معادله‌ای را حل نماید.

این نکته مورد توافق میان شیعه و اهل‌سنت نیز هست.

فخر رازی در کتاب «المحصول» می‌گوید: «إنّ أهمّ العلوم للمجتهد، علم أصول الفقه[5] »، اهمّ علوم برای یک مجتهد علم اصول فقه است.

    3. دانستن علم اصول فقه در میان سایر علوم مقدماتی برای فقیه باید از روی اجتهاد باشد نه اعتماد بر دانسته‌های دیگران، چرا که فقیه در سایر علوم می‌تواند بر قول اهل خبر اعتماد کند، ولی در اصول فقه نمی‌تواند این اعتماد را داشته باشد. یک فقیه در مسائلی همچون لغت یا تفسیر می‌تواند به کتب دیگر مراجعه کند، اما در علم اصول نمی‌تواند و باید خودش یاد داشته باشد.

و این مطلب از خود موضوع علم اصول روشن و واضح می‌شود، چراکه موضوع علم اصول را یا ادلّه‌ی اربعه دانسته‌اند و یا به تعبیری دیگر (الحجة في الفقه).

یعنی باتوجه‌به مصادر و مراجعه به آن پس از «عَنْ اِجتِهادٍ» و «عَنْ تَاَمُّلٍ» می‌تواند نتیجه بگیرد، چون موضوع علم اصول یا ادلّه‌ی اربعه و یا الحجة في الفقه است؛ به تعبیر اختلاف اصولیّین است. پس مجتهد ادلّه‌ی اربعه را باید از روی اجتهاد بداند.

    4. علم اصول فقه برای رساندن فقیه به استنباط احکام از ادله اربعه است؛ لذا اصول فقه علم مستقلی نیست، بلکه از علوم آلیه است و استقلال ندارد؛ لذا یادگیری علم اصول به‌حکم عقل به‌عنوان مقدمه لازم است، نه به‌عنوان مستقل.

    5. طبق سخن سید بروجردی& و مرحوم امام& در مسئله علم اصول و یادگیری آن باید نگاهی اعتدالی داشته باشیم، یعنی آنچه که از علم اصول در فقه دخالت دارد به‌عنوان مقدمه واجب باید بخوانیم، زیرا اجتهاد و استنباط واجب کفایی است و آنچه که در مقدمه آن باشد باید یاد بگیریم.

به تعبیری دیگر: باتوجه‌به نکته چهارم که جانب مقدمی دارد، پس هرآنچه از مقدمه که نقشی در ذی المقدمه دارد اجتهاد در یادگیری آن لازم است و هرآنچه از ذی المقدمه که مبتنی بر مقدمه باشد تأمین آن لازم خواهد بود.

بنابراین همه‌ی مسائل اصول نقشی در استنباط ندارد، لذا یادگیری اجتهادی آنها نیز لازم نیست. همان مطلبی که از امام راحل نقل شد که فرموده بود: «فطالب العلم والسعادة لا بد وان يشتغل بعلم الأصول بمقدار محتاج إليه وهو ما يتوقف عليه الاستنباط».

و یا آنچه که مرحوم فیروزآبادی در «عناية الاصول» فرمود.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo