سید ابوالفضل طباطبائی

خارج اصول

1400/09/15

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: المقدمة/الوضع /بررسی معنای حرفی - مناقشه در اقوال پنج‌گانه - مناقشات بر قول اول (اشکال بر سخن مرحوم آخوند)

 

بحث در قسم سوم از اقسام اربعه بود که وضع عام و موضوع له خاص باشد؛ تبعاً للمشهور قائل شدیم براین‌که این قسم امکان تصور عقلی دارد.

درباره‌ی معنای حرفی پنج قول وجود دارد که تابه‌حال متعرّض دو قول از آن اقوال پنج‌گانه شدیم؛ قول اول و دوم را همراه با ایراداتش توضیح دادیم.

قول اول این بود که اصلاً حروف معنایی ندارد و فقط مانند اعراب، علامت هستند؛ اشکالاتش را بیان کردیم.

قول دوم: قول صاحب کفایه بود؛ ایشان می‌فرماید: فرقی میان اسم و حرف در مقام وضع از جهت استقلالیت و آلیت نیست؛ بلکه هر دو در عالم وضع بدون هیچ قیدی باهم برابر هستند.

چراکه قیود و خصوصیت‌ها در مقام استعمال ایجاد خواهند شد و ربطی به مقام وضع ندارند؛ مثلاً بین کلمه‌ی «ابتداء» که اسم است و بین کلمه‌ی «من» که حرف است فرقی نیست.

إن‌قُلت: اگر فرقی بین اسم و حرف نیست پس مترادف می‌شوند؛ و اگر مترادف شدند، پس باید جایز باشد یکی به‌جای دیگری استعمال بشود؛ یعنی باید بتوانیم ابتداء را برداریم و «من» را جایگزین آن کنیم و بالعکس؛ و در هرکجا این‌کار را انجام بدهیم نباید مشکلی داشته باشد، چون مترادف هستند؛ مثل لفظ انسان و بشر که هر دو به‌جای یکدیگر استعمال می‌شوند؛ چراکه مترادف خواهند بود! درحالی‌که نمی‌توان اسم را در مقام حرف و بالعکس استفاده کرد!

جناب آخوند این‌گونه جواب می‌دهند: این‌که می‌گوییم بین اسم و حرف فرقی نیست، در مقام وضع فرقی نیست؛ اما در مقام استعمال خودِ واضع فرق گذاشته و شرط کرده است؛ «لا فرق في مقام الوضع بين الاسم و الحرف؛ و لکن في مقام الاستعمال، الواضع اشترط علی عدم استعمال جانب من الحروف في مکان الاسم»؛ واضع شرط کرده که نباید یکی را به‌جای دیگری استعمال کنید؛ بلکه در مقام استعمال باید حرف را درجایی استعمال کنید که جنبه‌ی آلیت داشته باشد و اسم را هم درجایی استعمال کنید که جنبه‌ی استقلالیت داشته باشد.

ازاین‌رو، اسم بجای حرف استعمال نمی‌شود؛ چراکه حرف آلیت و اسم استقلالیت دارد و جایگزین شدن یکی برای دیگری معنا ندارد.

البته این سخن بدین معنی نیست که در مقام استعمال از متحد بودن با اسم خارج شده است؛ بلکه چون این خصوصیات شکل می‌گیرد از ناحیه واضع شرط شده که جای یکدیگر استعمال نشوند.

به‌عبارتی‌دیگر: اگر کسی اشکال کند و بگوید: در صورت عدم وجود فرق بین اسم و حرف، ناچاریم قائل شویم به اینکه هرکدام از این‌ها بتواند جای دیگری استفاده بشود و در حکم مترادف هستند؛ در الفاظ مترادفه هم می‌شود هرکدام را در بجای دیگری استعمال کرد.

مرحوم آخوند جواب می‌دهد که خیر، در همه‌جا نمی‌توان استعمال کرد؛ زیرا اگر «ابتداء» را برداریم و «مِن» را جایگزین آن کنیم، استعمال، غلط می‌شود؛ خود واضع هم حین الوضع شرط کرده که این‌کار انجام نشود؛ ازاین‌رو اسم و حرف به‌جای یکدیگر استعمال نمی‌شوند.

اشکال بر سخن مرحوم آخوند&:

به‌نظر می‌رسد که جواب مرحوم آخوند، جواب خیلی اساسی نیست؛ اشکال و مناقشه‌ای که در جواب صاحب کفایه می‌شود گفت این است که:

اوّلاً: اینکه شما می‌فرمایید واضع شرط کرده؛ شما این شرط را از کجا استفاده کردید؟ شرط واضع باید به ما هم برسد و بدانیم این شرط کجا بوده است.

اگر از واضع گرفته باشید؛ از باب این‌که واضع است ارتباط ما با واضع از طریق لغت است؛ لکن وقتی به کتب لغت مراجعه می‌کنیم هرگز چنین شرطی را از واضع نمی‌بینیم.

و اینکه شما می‌فرمایید واضع شرط کرده؛ این واضع کیست؟ آیا واضع خداوند است یا بشر؟ اگر واضع خداوند باشد ما تسلیم می‌شویم و می‌گوییم که هر شرطی را خداوند کرد ما هم قبول داریم و باید به آن ملتزم باشیم؛ اما از قبل گفتیم و اتفاق کردیم براین‌که واضع خداوند نیست، بلکه بشر است؛ صاحب کفایه هم این نظریه را قبول دارد که جعل الفاظ برای معنا جعل بشری است نه جعل الهی.

اگر واضع خدا باشد هر شرطی کند ما هم تابعیم؛ اما اگر واضع بشر باشد «وقلنا بان الواضع هوالانسان والبشر لماذا يجب علينا ان نتبع البشر؟» چه دلیلی دارد که ما از این بشری که واضع است تبعیت کنیم؟ شرط او برای ما چه حجیتی دارد؟ او هم بشر است و اگر می‌خواهد تخلّف نشود، باید قیدی را در وضع قرار می‌داد؛ و حال آن‌که در خود وضع قیدی قرار نداده است؛ «حين الوضع لم يقيد الوضع بهذا الشرط بل في مقام الاستعمال، طلب من المستعمل ان لا يستعمله الا في موضوع الآلية و الاستقلالية»؛ لذا این شرط بعدی که باید تابع او باشیم هیچ حجیتی برای ما ندارد و هیچ دلیلی هم نداریم که باید از او تبعیت کنیم.

به‌تعبیری: در خیلی از امور تابع واضع نیستیم؛ و ما هر آنچه که واضع وضع کرده باشد را تبعیت می کنیم نه بیش از آن.

ثانیاً: «لو سلّمنا» برفرض که قبول کردیم واضع که بشر است، شرط کرده باشد و ما هم پذیرفتیم که در مقام استعمال حرف و اسم جایگزین یکدیگر نشوند؛ حال اگر کسی این‌کار را کرد و جای هم استعمال کرد و جایگزین کرد آیا این استعمال غلط است یا نه؟ و تبعیت کردن از شرط واضع از کجا بر همه واجب و لازم است؟

ثالثاً: در اشکال ترادف میان کلمه ابتدا «اسم» و کلمه «مِن» که صاحب کفایه فرمود از شرط واضع است که به‌قاعده ترادف عمل نشود؛ باید گفت:

در مقام استعمال، سه نوع استعمال داریم:

1. استعمال حقیقی 2. استعمال مجازی 3. استعمال غلط.

نظر مرحوم آخوند این است که استعمال کلمه‌ی «مِن» به‌جای کلمه‌ی «ابتدا» از قسم استعمال غلط است نه مجاز.

درحالی‌که نباید غلط باشد، چراکه اگر استعمال در خارج از موضوع له باشد استعمال مجازی است، نه استعمال غلط.

استعمال، یا حقیقی و یا مجازی؛ اما اگر نه مجازی بود و نه حقیقی؛ و قرینه و علاقه‌ای هم نبود و تباین وجود داشت، آن‌جا استعمال غلط است.

سؤالی که این‌جا در مورد شرط پیش می‌آید این است که واضع شرط کرده حرف و اسم به‌جای یکدیگر نگذارید، حال اگر شخصی خلاف کرد و این‌کار را انجام داد، آیا استعمال این شخص باطل و غلط است؟ آیا تخلف از شرط موجب بطلان می‌شود؟

می‌گوییم: اگر حرف را به‌جای اسم و اسم را به‌جای حرف قرار دادیم و از شرط واضع تخلف کردیم؛ استعمال غلط نیست، بلکه استعمال مجازی است؛ حتی اگر واضع پدر و مادر هم باشند، بازهم التزام به‌شرط آنان لازم نیست و تخلف از آن اشکالی ندارد.

مثلاً اگر پدر نامی را برای فرزندش انتخاب کرد و شرطی نموده که این‌گونه خوانده نشود؛ این شرط، لازم الرعاية نیست؛ چراکه ما در تمام مسائل تابع واضع نیستیم و مشکلی ندارد.

پس استعمال حرف به‌جای اسم با دارا بودن شرایط استعمال مجازی است، نه استعمال حقیقی.

«هذا تمام ما قلنا في القول الثاني».

این تمام نکاتی بود که درباره‌ی قول دوم که از صاحب کفایه بود بیان شد.

القول الثالث: قول محقق نائینی است.

ایشان درباره معانی حرفی می‌گوید: معانی حروف ایجادیه هستند که با ربط ایجاد می‌شوند؛ یعنی حروف حکایت از معنی نمی‌کند، بلکه با آمدن او معنی ایجاد می‌شود. به تعبیر برخی از بزرگان فقه و اصول، معانی حروف اخطاریه نیستند، بلکه ایجادیه هستند؛ یعنی وقتی‌که می‌گویید: «سِرتُ مِنَ البَصرَة»؛ «مِن» معنای ابتدائیت بصره را ایجاد می‌کند؛ لذا می‌فرمایند: استعمال حروف جنبه انشائی است نه اخباری.

«سِرتُ مِنَ البَصرَة»؛ معنا را ایجاد می‌کند. از قبل معنای ابتدائیت و انتهائیتی وجود ندارد که وقتی استعمال می‌کنید، بگویید «مِن» دلالت بر ابتداء و «إلی» دلالت بر انتها می‌کند، نه این‌گونه نیست؛ بلکه تا قبل از استعمال، هیچ ‌چیزی وجود ندارد و وقتی‌که استعمال کردید، معنا ایجاد می‌شود.

مرحوم محقق نائینی& می‌فرمایند: حروف حاکی نیستند؛ یعنی حروف حکایت از معنایی نمی‌کنند؛ بلکه حروف معنا را ایجاد می‌کنند.

اگر بخواهیم کلام محقق نائینی را بشکافیم، باید بگوییم که سخن و قول محقق نائینی در حقیقت به‌تمام ‌معنا در مقابل قول صاحب کفایه قرار دارد.

چراکه مرحوم آخوند فرمود: حرف مثل اسم معنایش مستقل است و هیچ فرقی میان اسم و حرف در مقام وضع نیست؛ اما محقق نائینی می‌فرمایند: رابطه‌ی میان اسم و حرف، رابطه‌ی تباین ذاتی است؛ یعنی اصلاً ارتباطی وجود ندارد.

چراکه در اسماء معنایی وجود دارد مبنی براین‌که تعیین و وضع اسم‌ها فقط جنبه دلالی برای رسیدن به‌معنی دارد و حکایت از آن می‌کند؛ اما در حرف هیچ‌ چیزی وجود ندارد و آنچه هست در همان مقام استعمال ایجاد می‌شود.

مثلاً اگر معنای حرف ربط میان کلمات و جملات است این معنی و مفهوم در همان لحظه‌ی استعمال با استعمالِ حرف ایجاد می‌شود.

ازاین‌جهت می‌گوییم، (اخطاریه) که استعمال، به انتقال به آن معنی که وجود دارد اخطار می‌دهد.

اما ایجادیه خودش معنای حرفی و ربط میان آن‌ها را ایجاد می‌کند.

به‌تعبیری دیگر: اینکه گفته شد معانی حروف ایجادیه است نه اخطاریه؛ در اسم چون معنایی وجود دارد؛ لذا زمانی‌که اسم را استعمال می‌کنید، استعمال اسم سبب خطور به قلب و ذهن انسان می‌شود تا این اسم ذهن انسان را به آن معنا منتقل می‌کند؛ اما می‌گویند، در حرف باید ایجاد کند.

دلیل مرحوم محقق نائینی&

ایشان علاوه بر توجیهات و توضیحاتی که دارند به روایتی از امیرمؤمنان علی× نیز استدلال نموده‌اند که سخن ایشان را تأیید می‌کند و می‌شود به آن استناد کرد.

چنان‌که مشهور است مؤسس علم نحو امیرمؤمنان علی× است.

روایت[1] این‌گونه دارد:

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَلَّامٍ الْجُمَحِيِ‌، أَنَّ أَبَا الْأَسْوَدِ الدُّؤَلِيَّ دَخَلَ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ×، فَرَمَى إِلَيْهِ رُقْعَةً فِيهَا، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‌، الْكَلَامُ‌ ثَلَاثَةُ أَشْيَاءَ: اسْمٌ‌ وَفِعْلٌ‌ وَحَرْفٌ‌ جَاءَ لِمَعْنًى‌، فَالاسْمُ مَا أَنْبَأَ عَنِ الْمُسَمَّى، وَالْفِعْلُ مَا أَنْبَأَ عَنْ حَرَكَةِ الْمُسَمَّى، وَالْحَرْفُ مَا أَوْجَدَ مَعْنًى فِي غَيْرِهِ، فَقَالَ أَبُو الْأَسْوَدِ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! هَذَا كَلَامٌ حَسَنٌ، فَمَا تَأْمُرُنِي أَنْ أَصْنَعَ بِهِ فَإِنَّنِي لَا أَدْرِي مَا أَرَدْتَ بِإِيقَافِي عَلَيْهِ، فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ×: «إِنِّي سَمِعْتُ فِي بَلَدِكُمْ هَذَا لَحْناً كَثِيراً فَاحِشاً فَأَحْبَبْتُ أَنْ أَرْسِمَ كِتَاباً مَنْ نَظَرَ إِلَيْهِ مَيَّزَ بَيْنَ كَلَامِ الْعَرَبِ وَكَلَامِ هَؤُلَاءِ فَابْنِ عَلَى ذَلِكَ فَقَالَ أَبُو الْأَسْوَدِ وَفَّقَنَا اللَّهُ بِكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لِلصَّوَابِ»[2] .

ابوالأسود دوئلی وارد بر امیرمؤمنان علی× شد، امام رقعه‌ای به ابوالأسود دوئلی داد که در آن این جمله بود: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، کلام سه چیز است: اسم، فعل و حرف، هرکدام از این‌ها برای معنایی آمده است؛ اسم آن است که خبر از معنا می‌دهد، فعل آن است که خبر از حرکت معنا و نوع معنا می‌دهد؛ اما حرف آن است که معنایی را در غیر خودش ایجاد می‌کند. (وقتی می‌گوییم: «سرتُ مِن البصرة»؛ «مِن» ابتدائیت را در سیر از بصره ایجاد می‌کند. در اسم و فعل «مَا أَنْبَأَ» فرمود؛ اما در حرف «مَا أَوْجَد» فرمود)

ابوالأسود دوئلی می‌گوید: این جمله، کلام زیبایی است من با این چکار کنم، نمی‌دانم چه اراده کرده‌اید که این کاغذ را به من داده‌اید؟

امام× فرمود: من شنیده‌ام که در شهرتان لهجه‌ها و لحن فاحشی وجود دارد، دوست دارم کتابی ترسیم کنم که وقتی کسی به آن نگاه کند سخن عربی را از سخن غیرعربی تشخیص بدهد.

به‌تعبیری دیگر؛ مرحوم محقق نائینی& در این روایت به دو مطلب استدلال نموده است.

    1. اینکه فرمود: «مَا أَوْجَدَ مَعْنًى فِي غَيْرِهِ»؛ یعنی حرف، معنایی را ایجاد می‌کند.

    2. اینکه فرمود: «مَا أَوْجَدَ مَعْنًى فِي غَيْرِهِ»؛ یعنی معنای حرفی در دیگری است و خودش معنایی ندارد که حرف بخواهد از آن حکایت کند.

بنابراین در اینکه از أَنْبَأَ و اخبار عدول کرده، به ایجاد دلالتی است مبنی بر اینکه معنای حرفی، ایجادی است.

محقق نائینی& براین روایت استدلال می‌کند؛ ظاهر استدلال، استدلالِ درستی است؛ اما این‌که این روایت قابلیت استدلال دارد یا ندارد؟ در جلسه آینده بیان می‌کنیم.


[1] - روایت به‌صورت مرسل نقل شده است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo