سید ابوالفضل طباطبائی

خارج اصول

1400/10/04

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: المقدمة/الوضع /الامر الثالث: استعمال اللفظ مجازا هل هو بالطبع أو بالوضع؟

 

تابه‌حال دو امر از اموری را که صاحب کفایه در مقدمه کفایه بیان کرده بود بیان کردیم و به آن پرداختیم. در این مبحث به امر سوم از اموری می‌پردازیم که صاحب کفایه نقل کرده‌است و آن «مبنای استعمال مجازی الفاظ» است.

در بحث قبل عنوان بحث حول «وضع الألفاظ» بود؛ بحث در این بود که وضع لفظ برای یک معنا چگونه است؟ چند قسم دارد؟ چند قسم آن قابل‌تصور است و وجود خارجی دارد؟ که به‌طور مفصل به مباحث وضع و حروف معانی حرفیه پرداختیم و ورود پیدا کردیم.

اما مرحوم آخوند در امر سوم به بحث «مبنای استعمال مجازی الفاظ» می‌پردازد و ما هم به‌تبع ایشان به این مبحث ورود پیدا می‌کنیم؛ و آن این‌که هر لفظی یک «ماوضع‌له» دارد (موضوعٌ له) دارد، لفظ برای آن معنا وضع‌ شده‌است، استعمال در او هم استعمال حقیقی است؛ اما همین لفظ، گاهی از اوقات هم در غیر موضوع له استعمال می‌شود.

آن‌جایی‌که در غیر ماوضع‌له و غیر موضوع له استعمال می‌شود دو صورت دارد:

    1. استعمال مجازی است.

    2. استعمال غلط است.

استعمال مجازی؛ یعنی «اِستِعمالُ اللَّفظ فِي غَيرِ ماوُضِعَ‌لَه لِوُجُود علاقة بينَهُما»؛ استعمال مجازی یعنی این‌که لفظ برای یک معنایی وضع‌شده است؛ اما در آن معنای ماوضع‌له استعمال نمی‌شود؛ بلکه در معنای دیگری استعمال می‌شود. استعمال در غیر موضوع له علت و تناسبی دارد و آن تناسب، «وجودُ علاقةُ مِنَ العَلاقَاة»؛ است؛ یعنی علاقه‌ای از علاقات بیست و چهارگانه‌ای است که در کتاب‌هایی از قبیل کتاب‌های مطول اصولی از آن بحث شده‌است، این استعمال مجازی است.

اما دومین بخش از این استعمال در غیر ماوضع‌له، استعمال غلط است؛ استعمال غلط، استعمال لفظ در غیر ماوضع‌له است بدون این‌که هیچ تناسب و علاقه‌ای (هیچ ربطی) وجود داشته باشد که این استعمال، استعمالِ غلطی است.

شکی نیست که این سه‌ بخش از استعمال وجود دارد؛ 1- استعمال حقیقی؛ 2- استعمال مجازی؛ 3- استعمال غلط و نادرست

انَّمَا الکلام، این بحث در بخش دوم است که استعمال مجازی در غیر ماوضع‌له باوجود علاقه و تناسب باشد. محل بحث و نزاع در این بحث این است که این استعمال مجازی منوط به چیست؟ ملاک آن کدام است؟ می‌فرمایند: باعلاقه استعمال می‌شود؛ حال یا علاقه‌ی سبب و مسبب، یا علاقه حالّ و محال، یا علاقه‌ی کل و جزء، یا علاقه‌ی مایعول، یا علاقه‌ی مشابهت و یا هر چیز دیگری است. به‌هرحال، علاقه‌ای وجود دارد؛ اما سؤال این است که این علاقه و این تناسب را چه کسی باید معین کند و بر عهده‌ی کیست؟ به‌تعبیری، جهت استعمالات مجازی

مرتبط بالوضع و بإذن الواضع وترخيصه او مرتبط بعرف العقلاء، به چه کسی مربوط است؟ آیا برای این استعمال مجازی باید از واضع و آن کسی‌ اجازه بگیریم که لفظ را برای این معنا وضع کرده و گفته که «إنّی وَضَعتُ لفظ الأسَد لِهذا الحَيوان المُفتَرس»؛ برای این حیوان وضع کرده‌است؟

به‌تعبیری دیگر، آقای واضع می‌گوید: شما مجاز هستید و من به شما اجازه می‌دهم هر جایی‌که مشابهتی با اسد (شیر) پیدا کردید، آن‌جا هم لفظ اسد را استعمال کنید؛ می‌گوییم: این رجل، چون شجاع است «فِي شجاعته کالأسَد» است، لذا می‌گوییم به او می‌شود اسد گفت.

سؤال: این ترخیص در استعمال، آیا مرتبط به واضع است؛ یعنی باید از واضع اجازه بگیریم، یا این‌که تشخیص آن عرفی است؛ یعنی عقلای قوم در هرکجا که تناسب دیدند و هرکجا که علاقه و تشابهی دیدند و پسندیدند و مورد تأیید آن‌ها بود، آن‌جا می‌توانیم استعمال کنیم؟

در جواب می‌گوییم: در این‌جا دو احتمال وجود دارد:

    1. این‌که تشخیص و ترخیص آن به‌عهده ی واضع باشد.

    2. تشخیص و ترخیص آن به‌عهده ی عرف عقلا و عرف جامعه باشد.

عرف جامعه، هرکجا که تشخیص دادند و گفتند که به‌طور مثال، این‌جا استعمال لفظ «الأسد فِي رَجُل شُجاع»؛ استعمال آن‌را درباره رجل شجاع می‌پسندند؛ عرف عقلا می‌گویند: ایشان در شجاعت مثل شیر است. یا کلمه رعدوبرق در فارسی که برای سرعت استعمال می‌شود، می‌گویند: این شخص مثل برق است؛ یعنی در سرعت مثل برق است؛ عرف عقلا این استعمال را می‌پسندد؛ اما کسی‌که مانند شیر چهاردست‌وپا راه برود، کسی به او اسد نمی‌گوید و این استعمال را نمی‌پسندد، ولو این‌که شباهت چهاردست‌وپا راه رفتن در او وجود دارد و مثل شیر راه می‌رود؛ ولی هرگز اجازه نمی‌دهند کسی لفظ اسد را برای او استعمال کند. لذا عرف عقلای جامعه باید این استعمال را بپسندند.

در این‌جا اگر هر دو احتمال را بپسندیم؛ یعنی اگر گفتیم که به عرف جامعه، یا به وضع واضع واگذار شده‌است، دیگر فرقی نمی‌کند این لفظی که برای این معنای در موضوع له یا خارج موضوع له وضع و استعمال می‌شود، وضع شخصی باشد یا وضع نوعی باشد، هیچ تفاوتی نمی‌کند.

وضع شخصی آن است که واضع به‌هنگام وضع، ماده معین و یا هیئت معینی را در نظر می‌گیرد و وضع می‌کند.

وضع شخصی مثل؛ اعلام شخصیه و اسماء اجناس مثل زید. برای این شخص با همه‌ی لحاظش؛ یعنی با ماده و هیئتش

در وضع شخصی این‌گونه است که وقتی می‌خواهد مثلاً لفظ زید را برای این آقا وضع کند، هم مادّه‌ی زید (زاء یاء دال) و هم این هیئت زید را ملاحظه می‌کند و به‌همین صورت چسبیده به هم برای این هیکل قرار می‌دهد.

یا مثل کلمه‌ی انسان (الف-نون-سین-الف-نون) این پنج حرف، مادة الإنسان و هیئت آن انسان است؛ می‌گوییم: این مادّه‌ی معین (الف-نون-سین-الف-نون) را ملاحظه کرده‌است، نمی‌توانیم حروف (الف-نون-سین-الف-نون) را جابه‌جا کنیم و بگوییم (الف-سین-نون-الف-نون)؛ بلکه همین مادّه‌ی مخصوص باید باشد. از طرفی هم هیئت همین ترکیب و هیکلی است که مشخص کرده‌ایم. هیچ‌کدام از ماده و هیئت را نمی‌شود تغییر داد؛ مثلاً انسان را اسنان بخوانیم؛ یعنی هم مادّه‌ی معین و هم هیئت معین دارد.

مثلاً مادّه‌ی انسان؛ یعنی همان حروف و هیئت خاص انسان را در نظر می‌گیرد و برای حیوان ناطق وضع می‌کند.

اما گاهی از اوقات هم مادّه‌ی معینی را در نظر می‌گیرد؛ ولی فرقی نمی‌کند که در چه هیئتی باشد؛ مثلاً، مادّه‌ی (ض، ر، ب) در هر هیئتی که باشد اعم از ضَرَبَ و یا يَضرِبُ و یا ضَارِب، برای حدث معینی که زدن باشد وضع می‌شود.

یا واضع هیئت معینی را در نظر می‌گیرد همانند هیئت (فَعَلَ) ولی فرقی نمی‌کند در چه ماده‌ای باشد، ضَرَبَ یا کَتَبَ و یا نَصَرَ، همه برای ماضی وضع‌شده است.

و اما وضع نوعی آن است که هیچ ماده و هیئت خاصی در نظر گرفته نمی‌شود و بیشتر نظر به‌کلی و جامع است که هر جا میان دو چیز علاقه‌ای وجود داشت می‌توان یکی را برای دیگری به‌کار برد؛ یعنی هر جا که علاقه‌ی سببیت وجود داشت، می‌توانید لفظ سبب را برای مسبب و یا بالعکس استعمال کنید.

ولی مصادیق آن‌را مشخص نکرده است.

می‌گوید: اگر وضع در باب استعمال مجازی، وضع شخصی باشد «بِلحاظ تَعَيُن المادَّة وَالهَيئة، أو بِلِحاظِ تَعَيُنِ المَادَّة فَقَط أَو بِلحاظ تَعَيُّنِ الهَيئَة فَقَط»؛ فرقی نمی‌کند، استعمال در غیر ماوضع‌له آن مَعَ القَرِينَة، استعمال مجازی است. گفتیم، وضع واضع به ترخیص آن بستگی دارد و همین شامل این‌جا هم می‌شود؛ یا گفتیم به وضع واضع ارتباطی ندارد، بلکه به عرف و تشخیص عقلا ارتباط دارد، بازهم شامل این موارد می‌شود.

دو احتمال در این‌جا وجود دارد:

    1. به وضع واضع است.

    2. به وضع واضع مرتبط نیست؛ بلکه به تشخیص عقلاست.

مرحوم آخوند در این‌جا قائل به قول دوم است و احتمال دوم را می‌پسندد و این‌که صحت استعمالات مجازیه، «صِحَّة استعمال اللَّفظ فِي غَيرِ مَا وُضِعَ ‌لَه مَرتَبِطَةٌ بِتَشخِيصِ العُرف»؛ مرتبط به تشخیص عرف عقلاست؛ نیاز به‌اذن واضع ندارد؛ واضع فقط در موضوعٌ له آن دخالت دارد؛ اما در غیر موضوعٌ له دخالتی ندارد و دخالت، از آنِ عرف است.

صاحب کفایه می‌فرماید:

«صحّة استعمال اللفظ فيما يناسب ما وضع له، هل هو بالوضع، أو بالطبع؟ وجهان، بل قولان، أظهرهما إنّه بالطبع بشهادة الوجدان بحسن الاستعمال فيه ولو مع منع الواضع عنه، وباستهجان الاستعمال فيما لا يناسبه ولو مع ترخيصه، ولا معنى لصحته إلّا حسنه، والظاهر أن صحة الاستعمال اللفظ في نوعه أو مثله من قبيله، كما يأتي الإِشارة إلى تفصيله»[1] .

ایشان می‌فرماید: صحت استعمال لفظ در آن‌جایی‌که تناسب با موضوع له دارد، (استعمال غلط نیست، استعمال مجازی است) آیا مرتبط به وضع است یا طبیعتاً انجام می‌شود؟

ایشان می‌فرماید: «وجهان، بل قولان»؛ دو وجه است، بلکه دو قول است که؛ أظهرهما إنّه بالطبع؛ مرحوم آخوند می‌فرماید: دلیل آن «بشهادة الوجدان»؛ شهادت وجدان است؛ یعنی وجدان شهادت می‌دهد، هرکس خودش این را درمی‌یابد که استعمال لفظ در غیر موضوع له چون تناسب داشته و پسندیده، لذا اجازه دارد و اشکالی هم بر آن نمی‌گیرند. «بشهادة الوجدان»؛ مثل مثالی که زدیم و گفتیم، وقتی‌که این رجل، شجاع است و در شجاعت شبیه شیر می‌باشد، می‌گویند، لفظ اسد مجازاً استعمال شود و آن‌را می‌پسندند؛ اما اگر کسی مثل شیر چهاردست‌وپا راه رفت، کسی آن‌را نمی‌پسندد.

«بحسن الاستعمال فيه ولو مع منع الواضع عنه»؛ حتی واضع بیاید وضع کند و بگوید: من راضی نیستم شما در این‌جا استعمال کنید؛ اما چون خودشان می‌پسندند، وجدان ‌هم شهادت می‌دهد این‌جا حسن استعمال وجود دارد، و کسی به منع واضع توجهی نمی‌کند.

و در طرف مقابل «باستهجان الاستعمال فيما لا يناسبه ولو مع ترخيصه»؛ جایی هم که تناسب نباشد، باز وجدان می‌گوید این مستهجن است، به شما می‌خندند که برای انسانی که چهاردست‌وپا راه می‌رود به او شیر بگویید. می‌گویند، این استعمال، استعمالِ مستهجنی است ولو این‌که واضع بگوید من اجازه‌ی استعمال می‌دهم؛ به او می‌خندند و استعمال نمی‌کنند.

بعد فرمود: «لا معنى لصحته إلّا حسنه»؛ معنای صحت استعمال فِي ما يُناسِب حسن آن است؛ یعنی پسندیده است؛ استعمال لفظ اسد، نیکو است. «صحة الاستعمال اللفظ في نوعه أو مثله من قبيله»؛ صحت استعمال لفظ در نوعش یا مثلش از قبیل همین جهت است.

بنابراین احتمال دوم مختار صاحب کفایه است، دلیل آن‌هم بیشتر شهادت وجدان است و دلیل دیگری ندارد.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo