سید ابوالفضل طباطبائی

خارج اصول

1400/10/07

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: المقدمة/الوضع /الامر الثالث: استعمال اللفظ مجازا هل هو بالطبع أو بالوضع؟ (التفات الی ما قاله المحقق صاحب وقاية الاذهان)

 

تابه‌حال آنچه گفتیم درباره استعمال مجازی بود؛ بحث در این بود که ملاک صحت استعمال لفظ مجاز به چیست؟ آیا بالوضع است یا باالطبع؟ به چه ملاکی می‌گوییم این‌جا صحیح است و به چه ملاکی می‌گوییم آن‌جا صحیح نیست؟ یعنی چگونه بین استعمال غلط و استعمال مجازی تشخیص بدهیم؟

چند مطلب را نقل کردیم و گفتیم که استعمال یا بالطبع است و یا بالوضع است؛ و در وضع نیز گفتیم که یا بالوضع النوعی است و یا این‌که به ترخیص واضح است.

در این مورد چهار نظر را بیان کردیم و آخرین آن سخن جناب سکاکی بود؛ ایشان قائل براین است که در مجاز استعاره (نه در مطلق استعارات) که وجهش تشبیه است، استعمال مجازی نیست، بلکه استعمال حقیقی است؛ اما این حقیقت با آن حقیقت وضعی و واقعی تفاوت می‌کند؛ حقیقت در این‌جا حقیقت ادعائیه است؛ یعنی ادعا می‌کند فردی که از افراد آن طبیعت و ماهیت نبوده او هم از آن افراد می‌باشد؛ مثلاً کلمه‌ی العلماء یک‌صد فرد داشت، ایشان ادعا می‌کند که فرد یک‌صد و یکمی هم جزء آن علما است و بعد آن‌را استعمال می‌کند، این حقیقت ادعایی است که به تعبیر خود ایشان حقیقت لغویه است.

اشکالی را هم از قول مرحوم امام+ بر قول جناب سکاکی نقل کردیم.

مرحوم امام راحل+ بعدازاین‌که این اشکال را به جناب سکاکی می‌کنند، در «تهذيب الأصول» سخنی را در همین موضوع از استاد خودش مرحوم محقق محمدرضا اصفهانی[1] صاحب کتاب «وقاية الاذهان» نقل می‌کند؛ بسیار جالب است که ایشان بسیار باعظمت از استادش یاد می‌کند و تصریح می‌کند که من شفاهاً از وی استفاده کرده‌ام و این قول را نیز به‌صورت مستقیم از ایشان گرفته‌ام.

ایشان در «تهذيب الأصول» پس از نقل کلام سکاکی این‌گونه می‌فرماید:

«ثمّ إنّي أرى خلاف الإنصاف أن أرتضي رأياً في هذا المقام، غير ما وقفت على تحقيقه من العلاّمة أبي المجد الشيخ محمدرضا الأصفهاني+ في (وقايتة)، واستفدت منه شفاهاً.

وملخّص ما أفاده: أنّ اللفظ في عامّة المجازات ـ استعارة كانت أو مجازاً مرسلا، مفرداً كانت أو مركّباً، كناية كانت أو غيرها ـ لم يستعمل إلاّ في ماوضع‌له، غاية الأمر: ما هو المراد استعمالا غير ما هو مراد جدّاً»[2] .

مرحوم امام می‌فرماید: من شفاهاً از ایشان شنیدم و در کتاب «وقاية الاذهان»[3] هم وجود دارد؛ مرحوم امام از آن‌جا نقل می‌کند.

بعد از قول استادش می‌فرماید: مخلص کلام ایشان این است که اصلاً استعمال لفظ در غیر ماوضع‌له نیست، بلکه استعمال در موضوع له است؛ می‌خواهد بفرماید، بعد وقتی که می‌گوییم «رأيتُ أسداً»؛ و مقصودمان از آن أسدی که رؤیت کردیم، رجل شجاع است، این‌جا حقیقتاً می‌خواهیم بگوییم که شیری دیده‌ایم؛ یا مثلاً وقتی‌که با فردی شجاع مقاتله و مبارزه می‌کند و می‌گوید: «قاتلتُ أسداً»؛ دیشب با اسدی مبارزه کردم! دقیقاً می‌خواهد بگوید که او شیر بود؛ او با گفتن این جملات فقط به‌دنبال تبادل الفاظ نیست، این‌گونه نیست که فقط لفظ اسد را برداشته و روی رجل شجاع گذاشته باشد، بلکه می‌خواهد بگوید، معنای شیر را هم برداشتم و روی او گذاشتم؛ لذا می‌گوید: استعمال اسد در رجل شجاع حقیقتاً استعمال اسد در ماوضع‌له الأسد است؛ یعنی در آن چیزی که اسد برای آن وضع شده‌است.

عبارت خود «وقاية الأذهان» نیز این‌چنین است:

«ولمعرفة حقيقة الحال في المجاز مسلك آخر ـ يطابقه الوجدان، ويعضده البرهان، ولا يعرض على ذهن مستقيم إلاّ قبله، ولا على طبع سقيم إلاّ رفضه ـ وهو أنّ تلك الألفاظ مستعملة في معانيها الأصليّة، ومستعملها لم يحدث معنى جديدا، ولم يرجع عن تعهّده الأول، بل أراد بها معانيها الأوّلية بالإرادة الاستعمالية على نحو سائر استعمالاته من غير فرق بينهما في مرحلتي الوضع والاستعمال أصلا.

بيانه: أنّ الطبع السليم يشهد بأنّ القائل: «إني قاتلت اليوم أسدا هصورا و «قابلت أمس قمرا منيرا » وهو لم يقاتل إلاّ رجلا شجاعا مشيحا، ولم يقابل إلاّ وجها صبيحا لا يريد إلاّ إلقاء المعنى الأصلي الموضوع له على السامع، وإفهامه إيّاه وإن لم يكن مطابقا للواقع، ولم يكن ذلك منه على سبيل الجدّ.

وقد عرفت سابقا أنه لا معنى للاستعمال إلاّ ما أريد إفهامه للسامع وإلقاؤه عليه، سواء كان صدقا أو كذبا، جدّاً أو هزلا، بأيّ داع سنح وغرض اتّفق.

ولو لا إرادة معاني هذه الألفاظ لما كان موقع للتعجب عن محبوبته إذا ظلّلته عن الشمس، أو زارته آخر الشهر، ولا لليأس من رجوع محبوبه، ولا لتكذيب الناس إذا رجع ولا للمفاخرة مع قمر السماء بأنّ قمره معدّل بلا تعديل، وأنه لا ممثّل له ولا مثيل، ولا للتعجب عن عدم ذهاب الدجى مع طلوع الشمس على رمح، إلى غير ذلك ممّا لو عدّدناه لأفضى بنا إلى الإسهاب، والخروج عن موضوع الكتاب»[4] .

بیان ماجرا ازاین‌قرار است که سرچشمه بحث در باب عام و خاص، در باب تخصیص عام است؛ که اگر عام تخصیص بخورد مثلاً مولای عرفی آمد و گفت: «أَکرِمِ العُلَمَاء»؛ بعدش گفت: «لا تُکرِم زَيدَاً العَالِم»؛ ابتدا گفت: علما را إکرام کن (این إکرام عام و مطلق است)؛ سپس آن‌را تخصیص زد (مُخصص آورد) و گفت: «لا تُکرِم زَيدَاً العَالِم»؛ این آقای زید که عالم هست را اکرام نکن.

سؤالی در این‌جا مطرح می‌شود و آن این‌که، استعمال «أَکرِمِ العُلَمَاء»؛ در علمایی که زید از آن‌ها استثنا شده آیا استعمال مجازی است یا استعمال حقیقی است؟

بحث در این‌جا از تخصیص عام سرچشمه می‌گیرد که استعمال لفظ عام در غیر عام است؛ یعنی بعد از استثناء و تخصیص زدن عام _ مثلاً در ۹۹ نفر از علماء بدون ۱ نفر _ آیا در آن‌جا استعمال في ماوضع‌له است یا در غير ماوضع‌له است که تقریباً همه‌ی قدمای از علما گفته‌اند: استعمال لفظ عام بعد از تخصیص مجاز است؛ اما برخی از متأخرین نظرشان عوض شده‌است؛ منشأ این اختلاف‌نظر هم همین فکر است که اگر قبل از ایشان هم این نظر مطرح‌شده بازهم منشأ آن همین فکر است که بعدازاین استعمال، آیا استعمال، استعمالِ حقیقی است یا استعمالِ مجازی! که فرموده‌اند این‌جا استعمال حقیقی است به‌جهت این‌که می‌گویند ما دو اراده داریم: ۱- اراده استعمالی؛ ۲- اراده جدی.

اراده‌ی استعمالی همین استعمال لفظ «العلماء» درباره‌ی علما است (در موضوع له خودش)؛ این لفظ «العلماء» در معنای علما استعمال شده‌است.

اما اراده‌ی جدی آن است که مراد باطنی متکلم از ابتدا که گفت: «أَکرِمِ العُلَمَاء»؛ علمای به‌علاوه زید بود، بعد زید را خارج کرد؛ یا این‌که از ابتدا نظرش این بود که زید اکرام نشود؛ اما مخصص آن‌را بعد آورد.

می‌گوید: اراده‌ی جدی متکلم این بوده که «أَکرِمِ العُلَمَاء إلّا زَيدَاً»؛ ولو این‌که مخصص آن‌را بعد آورده باشد؛ لکن از ابتدا اراده‌ی جدی براین داشته که زید داخل در علما نباشد؛ چون اراده‌ی جدی متکلم، إکرام علمای بدون زید بوده‌است. لذا علما در ماوضع‌له استعمال شده‌است؛ چون از اول اراده جدی‌اش براین بوده؛ لذا این استعمال، استعمال حقیقی است.

خلاصه‌ی حرف جناب اصفهانی

ایشان مثال‌هایی می‌زنند و توضیحاتی می‌آورند، ازجمله توضیحات ایشان در این‌جا همان مثال شعری است که از جناب سکاکی نقل کردیم؛ ایشان می‌گوید: مجازات در این‌جا مثل مجاز استعاره که می‌گوید:

قامت تظلّلني من الشمسِ‌ نفسٌ أعزّ عليَّ من نفسي‌

قامت تظلّلني ومن عجبٍ‌ شمس تظلّلني من الشمسِ[5]

اگر می‌خواهد بگوید که من فقط لفظش را برداشتم و روی عنوان قرار دادم، این‌جا جای تعجب ندارد. اگر به‌جای «جاريةٌ تظلّلني من الشمسِ»؛ آمده و گفته که «شمسٌ تظلّلني مِن الشمسِ»؛ می‌گوید این‌جا جای تعجب ندارد، بلکه تعجب آنجایی است که حقیقتاً او فکر می‌کند که نام این خانم شمس و خورشید است؛ یا همان مثالی که قبلاً زدیم، وقتی‌که می‌گوید «رأيتُ أسداً»؛ که منظور از اسد در این‌جا رجل شجاع بود، می‌گوید: «قاتلتُ أسداً»؛ با رجل شجاع که اسد باشد مبارزه کردم.

یا زمانی‌که معشوقه‌اش را دیده، می‌گوید: «قابَلتُ قَمَراً مُنيراً»؛ یک ماه نورانی دیدم، در حقیقت برای او ماه است؛ یعنی علاوه بر لفظ معنای آن‌را هم در این‌جا آورده‌است. (معنای قمر، معنای اسد، معنای شمس) را هم به‌همراه این لفظ آورده‌است. معنای شمس ماوضع‌له (موضوع له) است؛ می‌گوید آن موضوع له را هم به‌همراه خودش در این‌جا آورده‌است. لذا وقتی‌که در این‌جا آورده باشد، استعمال حقیقی است؛ استعمال در خود موضوع له است نه در خارج موضوع له.

دوباره مثال می‌زند به آن شعری که فرزدق درباره‌ی امام سجاد× سروده است؛ می‌گوید:

«هذا الذي تَعرفُ البطحاءُ وطأتَهُ‌ وَالبيتُ يعرفُهُ وَالحِلُّ وَالحَرَمُ»[6] .

این شعر می‌خواهد بگوید، بعضی آمده‌اند و آن‌را این‌گونه معنا کرده‌اند که منظور از این‌که بطحاء او را می‌شناسند؛ یعنی اهل بطحاء او را می‌شناسند.

یا در ذیل این آیه‌ی شریفه که خداوند فرمود: {وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ}[7] ؛ یعنی «وَاسْأَلِ أَهْل الْقَرْيَةَ»؛ از أهل قریه سؤال کن. بعضی گفته‌اند که مقصود از {وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ}؛ یعنی «وَاسْأَلِ أَهْلها»؛ یعنی از اهلش سؤال کنید. اگر می‌خواهی بفهمی که او کیست از اهل قریه سؤال ‌کن نه از خود قریه!

ایشان می‌فرماید: این حرف نادرستی است، نمی‌شود این‌گونه بگوییم؛ چون اگر مقصود اهل قریه باشد، زیبایی ندارد که بگوید {وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ}؛ از اهل قریه سؤال ‌کن. می‌گوید: زیبایی کلام آنجایی است که بگویید، این آقا به‌اندازه‌ای معروف است که خود قریه هم او را می‌شناسند. در این‌جا می‌گوید: فرزدق می‌خواست بگوید که امام سجاد× آن‌قدر معروف است که خود این سنگ و چوب هم او را می‌شناسند، این زمین هم او را می‌شناسد؛ یعنی می‌خواهد بگوید حقیقت این است، اگرچه سنگ و چوب قوه درک ندارند؛ اما شاعر وقتی‌که این حرف را گفته در حقیقت معرفت که واژه همراه با درک است و برای آن وضع‌شده، این معنا هم در این‌جا آمده‌است؛ یعنی به نحوی تصور کرده مقداری از قوه ادراک در این سنگ و چوب هست به‌گونه‌ای که امام سجاد× را می‌شناسند، حرم او را می‌شناسد، بیت او را می‌شناسد و ...

با وجود این قرائن درمجموع خواسته بگوید که استعمال مجازی، استعمال در غیر ماوضع‌له نیست؛ و این را به‌طور مطلق می‌گوید که در همه‌ی انواع مجاز است؛ فرقش با سکاکی این است که سکاکی در آن‌جایی‌که ملاک علاقه‌اش، علاقه‌ی شباهتی است فقط اختصاص به استعاره داده؛ ولی ایشان به‌طور مطلق فرموده که این‌هم همان حقیقت ادعایی است؛ در حقیقت ایشان ادعا می‌کند که آن معنای شمس در این‌جا آمده است؛ و وقتی که ادعا کرد، می‌گوید «شمس تظلّلني من الشمسِ».

این مجموعه‌ی سخن جناب آقای محمدرضا اصفهانی است که موردپسند مرحوم امام+ و برخی دیگر واقع شده‌است.


[1] - ایشان تقریباً معاصر و هم‌دوره شیخ عبدالکریم حائری یزدی مؤسس حوزه علمیه قم می‌باشند.
[3] - آقای اصفهانی علاوه بر این‌که یک فقیه اصولی و فقهی است، ادیب هم بوده‌است؛ لذا در کتاب‌هایش استناد به اشعار عربی گوناگونی فراوانی دارد؛ اگرچه خود ایشان ایرانی و اصفهانی بود؛ اما نص کتاب ایشان عربی خوبی است و این نشانه‌ی قوت ادبیات ایشان است. این کتاب را خود ایشان ننوشته است، بلکه شاگردان ایشان این جزوات و سخنان را کنار هم گذاشته‌اند و چون خودش ادیب بوده، غیر از مسائل اصولی وسط بحث از مسائل ادبیاتی هم بحث کرده‌است؛ کتاب‌های ایشان هم کتاب‌های جامع و خوبی است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo