سید ابوالفضل طباطبائی

خارج اصول

1400/10/27

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: المقدمة/ الوضع /الامر السابع: علائم الحقيقه والمجاز (عدم صحة السلب) - تکملة للبحث: مقتضی التحقيق في کلام السيد الامام الخميني ره

 

بحث در علائم حقیقت و مجاز بود. دومین علامت شناخت حقیقت از مجاز را بررسی می‌کردیم که «عدم صحة السلب» یا به تعبیری «صحة الحمل» بود. مطالبی دراین‌باره گفتیم، حرف مشهور و صاحب کفایه را نقل کردیم و در پایان سخنی را از مرحوم امام+ بیان کردیم.

مرحوم امام+ بیانی داشتند که هم اشکال بر مشهور و صاحب کفایه بود و هم مطلب جدیدی بود و آن اشکال و مطلب جدید این بود که اصلاً عدم صحت سلب و حتی عنوان بعدی آن‌که اطراد باشد هیچ‌کدام علامتیّتی برای حقیقت ندارند، «بَل التبادر علامة فريدة لِتمييز الحقيقة مِنَ المجاز»؛ آنکه علامت فرید هست برای این‌که حقیقت را از مجاز تشخیص دهیم تنها علامت تبادر است ولا غیر. ریشه‌ی «عدم صحة السلب» یا «صحة الحمل» و همچنین «اطراد» هم به تبادر برمی‌گردد؛ چون در قضیه حملیه زمانی‌که می‌خواهیم بگوییم: «الإنسان حيوان الناطق»؛ می‌خواهیم حیوان ناطق را بر مفهوم انسان حمل کنیم؛ لذا باید ابتدا جزئین قضیه را تصور کنیم و بدانیم که معنای آن چیست بعد این دو معنا را بر همدیگر حمل کنیم، و قضیه بشود قضیه صادقه. آنجایی که معنا را تصور می‌کنیم به‌سبب تبادر است؛ یعنی شما انسان را که تصور می‌کنید، معنای انسان به ذهن شما می‌آید؛ معنای حیوان ناطق هم به ذهن شما می‌آید؛ و چون بین آن‌ها متوجه اتحاد مفهومی و وجودی می‌شوید، می‌گویید: «الإنسان حيوان الناطق»؛ پس در مقام تصور برای علم پیدا کردن به‌معنای این انسان از تبادر استفاده می‌کنیم.

به تعبیری دیگر، باید معنای انسان و حیوان ناطق معلوم باشد تا بشود بر یکدیگر حمل کرد و صحت هم داشته باشد. مرحوم امام+ فرمودند: ازاین‌جهت ریشه‌اش تبادر است؛ صحت حمل علامتیّتی برای معنای حقیقت و تشخیص آن از معنای مجازی ندارد.

ما هم گفتیم که این حرف مرحوم امام+ مطلب درست و دقیقی است؛ و صحت حمل یا عدم صحت سلب و همچنین اطراد که بعداً می‌آید، ریشه‌ی همه‌ی آن‌ها به تبادر برمی‌گردد؛ بنابراین، تبادر علامت اصلی حقیقت است و شکی در این موضوع نداریم؛ اما در این‌که آیا نمی‌شود برای صحت حمل هیچ جنبه‌ای از علامتیّت قائل باشیم؛ یعنی باید آن را از دور خارج کنیم و بگوییم که این دو؛ یعنی صحت حمل و اطراد از دور باید خارج بشوند و هیچ علامتیّتی ندارند یا این‌که این‌ها هم در جای خودشان علامت هستند؟

اما مقتضای تحقيق در سخن امام اين است كه اين بازگشت عدم صحت سلب و اطراد به تبادر مثل بازگشت برخی اصول لفظیه مثل اصالة عدم النقل، اصالة الإطلاق، به اصالة الظهور است.

آنچه که مقتضای تحقیق در کلام و نظر امام راحل و قضاوت میان سخن ایشان و سخن مشهور و منهم صاحب الکفاية است این است ‌که سخن امام سخن بسیار خوب و دقیقی است.

اما آنچه که می‌شود در مقابل سخن امام+ بیان داشت این است که یک مقایسه‌ای صورت بدهیم میان سخن امام در این‌جا و آن بحثی که برخی‌ها در قضاوت میان اصول لفظیه، همانند اصالة الحقيقة، اصالة عدم النقل، اصالة الاطلاق، دارند؛ درباره‌ی این‌ها گفته شده است که همه‌ی این‌ها بازگشت به اصالة الظهور دارند؛ یعنی هیچ‌کدام کارایی‌شان جدای از کارایی اصالة الظهور نیست؛ یعنی هرکدام ریشه در اصالة الظهور دارند. این‌که در این‌جا می‌گوییم: اصل عدم نقل است به‌خاطر این است که در معنای اولی ظهور دارد و برای نقل آن‌هم دلیلی نداریم؛ لذا می‌گوییم: اصل عدم نقل است. اصالة الإطلاق هم همین‌طور است؛ می‌گوییم ریشه‌اش به اصالة الظهور برمی‌گردد (حال این حرف درست باشد یا نباشد، باید در جای خودش بحث بشود؛ اما می‌خواهیم اصل مقایسه را بررسی کنیم) می‌گوییم: همان‌طور که آن‌جا این حرف بیان‌شده که آن اصول لفظیه به اصالة الظهور برمی‌گردند و در مورد اصول دیگر گفته‌اند که اگرچه ریشه‌ی آن‌ها به اصالة الظهور برمی‌گردد؛ لکن آن‌ها هم در جای خودشان برای استناد استفاده می‌شوند و مورد استناد قرار می‌گیرند؛ اما ریشه آن‌ها اصالة الظهور است.

ولی هیچ کسی نگفته و نمی‌تواند بگوید که آن‌ها هیچ‌کدام استقلالی ندارند و قابل‌طرح نیستند، بلکه درعین‌حال، سایر اصول استقلال خودشان را دارند.

اگر این مقایسه را بپذیریم، همین مقایسه را در باب تبادر و صحت حمل و اطراد بیان کرده و می‌گوییم: بله، ریشه‌ی همه‌ی این علامت‌ها به تبادر برمی‌گردد؛ اما اگر گفتیم ریشه‌ی اصلی تبادر است، عدم صحت سلب (صحت حمل) و اطراد هم درجای خودش علامتیّتی دارند و حرف مشهور حرفی نیست که بتوانیم آن را رد کرده و از دور خارج کنیم؛ و این را هم همانند امام قبول داریم که ریشه‌ی همه‌ی این علامت‌ها تبادر است؛ بنابراین تا وقتی‌که تبادر باشد سراغ علامت عدم صحت سلب و اطراد نمی‌رویم؛ اما اگر جایی تبادر نبود و نتوانستیم از راه تبادر معنای حقیقی را بفهمیم، آن‌جا دستمان خالی نیست و به‌سراغ عدم صحت سلب و اطراد می‌رویم؛ از این طریق می‌توانیم معنای حقیقی را از معنای مجازی تشخیص داده و بفهمیم؛ اما اگر این‌ها را از دور خارج کردیم و گفتیم که علامت حقیقت تنها تبادر است ولا غیر؛ اگر این باشد، در جایی‌که نتوانیم تبادر را دلیل قرار دهیم، آن‌جا دستمان خالی می‌ماند، چون هیچ علامت دیگری نداریم و آن‌ها را از دور خارج کرده‌ایم.

بنابراین، حرف مرحوم امام+ حرف درست و خوبی است؛ لکن قضاوت در مورد این‌که در میان علامت‌های سه‌گانه‌ی (تبادر، عدم صحت سلب و اطراد) بگوییم فقط تبادر علامت حقیقت است و لا غیر، این سخن نیازمند تأمل و تفکر است؛ اما اگر بگوییم که تبادر علامت اصلی و ریشه‌ای است و بقیه هم در جای خودشان علامتیّتی دارند، می‌توانیم این حرف را بپذیریم.

پس صحت حمل و یا به تعبیر دقیق‌تر عدم صحت سلب فی‌الجمله علامت حقیقت هست.

اشکال مشترک الورودی از سه شخصیت بزرگ (سید امام، سید خویی و شهید صدر)

مرحوم سید هاشمی شاهرودی که از شاگردان مبرز شهید صدر بودند از مجموعه اشکالات سه شخصیت بزرگ همانند امام و سید خویی و شهید صدر تحلیلی مشترک را ارائه می‌دهند که حرف بسیار خوبی است؛ و پس از ارائه‌ی اشکال، پاسخی مشترک نیز بیان می‌نمایند که در حقیقت راه‌حل مشترک است.

ایشان این اشکال را به سه شخصیت بزرگ منتسب می‌کنند؛ می‌گویند با توجه به ممشی و مسلک مرحوم امام، سید خوئی و شهید صدر اشکال بر علامت بودن هر سه مورد وارد است؛ و این اشکال هم یک اشکال مشترک الورودی است؛ یعنی اگرچه عباراتشان مختلف است و حرف‌های مختلفی می‌زنند؛ اما هر سه از یک راه وارد می‌شوند و اشکال را مطرح می‌کنند؛ و آن راه ورود اشکال هم این است که می‌گویند: در حمل ـ چه حمل اولی ذاتی باشد و چه حمل شایع صناعی ـ ارتباطش با الفاظ نیست، بلکه با مفاهیم و معانی است؛ یعنی محور و مدار کار حمل و قضایای حملیه مفاهیم و معانی هستند، درحالی‌که کار حقیقت و مجاز، ارتباط بین لفظ و معناست. آنچه که درباره‌ی حمل حیوان ناطق بر انسان هست اصلاً ارتباطی به لفظ ندارد، چون رابطه‌ی بین لفظ و معنا نیست؛ در این‌جا معنای حیوان ناطق را بر معنای انسان حمل می‌کند، چون لفظ انسان را تصور کرده و معنای انسان به ذهنش آمده‌است، لفظ حیوان ناطق را در ذهنش تصور کرده و معنای آن به ذهنش آمده است؛ حال معنای حیوان ناطق را بر معنای انسان حمل می‌کند. لذا فرموده‌اند: در حمل اتحاد مفهومی لازم است؛ یعنی این‌ها باید در مفهوم یکی باشد؛ در حمل شایع صناعی هم اتحاد مفهومی لازم است، نه اتحاد لفظ و معنا؛ اما حقیقت و مجاز کار به لفظ و معنا دارند. آیا شما می‌خواهید بگویید، این لفظ وُضِعَ لِهذَا المعنی که استعمال این لفظ در معنا حقیقت باشد، یا این‌که وضع نشده‌است. پس کار حقیقت و مجاز رابطه‌ی بین لفظ و معناست و کار قضایای حملیه و حمل یک معنا بر دیگری ارتباط بین معانی است. پس ارتباط با هم ندارند؛ لذا صحت حمل نمی‌تواند دلیل بر حقیقت باشد؛ چون حقیقت رابطه‌ی بین لفظ و معناست، درحالی‌که حمل، رابطه‌ی بین دو معنا و دو مفهوم است.

جناب آقای هاشمی می‌فرمایند: اشکال عمده‌ی این سه بزرگوار بر حرف صاحب کفایه این است که به تعبیری ایشان می‌فرماید: صحت حمل و عدم صحت سلب، برگشتش به اتحاد و عدم اتحاد است، آن‌هم بین عقد الوضع و عقد الحمل است و کاری به لفظ ندارد. لفظ نقشی در این‌جا ندارد، درحالی‌که در حقیقت و مجاز، لفظ نقش دارد به این‌که اگر این لفظ در موضوع‌له آن استعمال شده باشد حقیقت است و اگر در موضوع‌له آن استعمال نشده باشد مجاز است؛ لذا این اشکال مشترک الورود این سه بزرگوار است که ظاهر آن بیانی است که مرحوم آقای هاشمی مطرح کردند.

توجیه سخن مشهور و دفع اشکال

مرحوم آقای شاهرودی ضمن این‌که این اشکال را بر مشهور و صاحب کفایه بیان می‌کند، در مقام دفع اشکال و یا توجیه مسأله برمی‌آیند تا بر مسلک آقایان مشکل را حل کنند.

می‌فرماید: می‌شود در مسأله توجیه کرد که بر مبنا و مسلک این آقایان (مرحوم امام، سید خوئی و شهید صدر) این مشکل حل بشود و آن عبارت چیزی است که در ذیل حرف امام +بیان کردیم و گفتیم که شبیه آن مطلب است.

مثال بزنیم تا مسأله روشن بشود.

بحث قبلی اشکال کردیم و گفتیم که صحت حمل از ‌جهت وضع لفظ برای معنا علامتیّتی ندارد، بلکه ازآن‌جهت علامتیّتی دارد که حمل این معنا صحیح است بر آن معنایی که لفظش انسان باشد و این معنای آن لفظ است که از آن بیرون می‌آید؛ وقتی‌که گفتیم الإنسان حيوانٌ ناطق؛ بالنتیجه از آن بیرون می‌آید که معنای حیوان ناطق معنایی برای لفظ انسان هم هست.

مثالی که جناب آقای هاشمی بیان کرده این است که می‌فرماید: ما لفظی به نام صعید داریم؛ در آن بحث است که آیا این لفظ بر خاک اطلاق می‌شود؛ یعنی بر تراب فقط یا بر مطلق الأرض که شامل سنگ هم بشود؛ به تعبیری آیا برای تراب تنها اطلاق می‌شود یا برای سنگ و خاک هر دو اطلاق می‌شود؛ به کدام‌یک از این‌ها اطلاق می‌شود؛ اگر آمدیم و این‌جا حقیقت قضیه حملیه ایجاد کردیم و گفتیم: هَذَا الحَجَر صعيدٌ؛ این سنگ صعید است.

ما دو معنا داریم: یک معنای خاص که صعید در تراب خالص استعمال و وضع ‌شده باشد و یا این‌که صعید در تراب و حجر با هم استعمال شده باشد که این معنای عام آن است. بعد در این‌جا قضیه حملیه قراردادیم و گفتیم که هَذَا الحَجَر صعيدٌ؛ این را قرار دادیم. آیا از این می‌شود استفاده کرد وقتی‌که گفتیم هَذَا الحَجَر صعيدٌ؛ بگوییم صعید در این‌جا به‌معنای عامش می‌باشد که هم خاک و هم حجر را شامل بشود؛ چراکه وقتی قضیه را قضیه‌ی حملیه قرار دادیم و گفتیم: هَذَا الحَجَر صعيدٌ؛ این پسندیده شد و کسی هم به این مسأله ایراد نگرفت. پس معلوم می‌شود که معنای صعید در این‌جا به همان معنای عام آن است که خاک و سنگ را شامل می‌شود. از این باب، صحت حمل می‌تواند علامتیّتی داشته باشد.

پس بنابر آنچه که بر مبنا و مسلک این سه بزرگوار اشکال شد که ارتباط قضیه‌ی حملیه ارتباط معانی و اتحاد مفاهیم است، درست است و ربطی به الفاظ ندارد؛ اما نکته‌ای که از این‌جا می‌توانیم استفاده کنیم و حرف آقای هاشمی هم همین است و حرفی هم که ما نسبت به سخن امام بیان کردیم این است که نمی‌توانیم این‌ها را از دور خارج کنیم؛ حال، علامتیّت آن‌ها از آنجایی ثابت می‌شود که وقتی ما یک قضیه حملیه قرار دادیم، چه مثل الإنسان حيوانُ الناطق؛ و چه گفتیم هَذَا الحَجَر صعيدٌ؛ می‌فهمیم باالنتیجه بعد از حمل ولو این‌که قبلش معلوم نبود، اختلاف ما با امام و این آقایان این است که می‌فرمایند، اول باید معنای موضوع برای شما معلوم باشد تا محمول مشکوک را بر آن حمل کنید؛ آن‌وقت نتیجه بگیرید که این درست است. ما می‌گوییم اگر در جایی معنای انسان معلوم هم نبود از این قضیه حملیه این معنا اطلاق شد و طبع هم پذیرفت کسی هم اشکال نکرد؛ این‌جا می‌فرمایید که این معنا برای آن موضوع درست است و استعمال آن‌هم صحیح است و این معنای، معنای همان لفظ می‌شود. این بعد از حمل است نه قبل از حمل. مرحوم امام+ می‌فرمود: قبل ‌از حمل شما باید برایتان معلوم باشد ما می‌گوییم اگر معلوم نبود می‌توانیم از طریق حمل به آن پی ببریم و آن را معنایی برای همان لفظ حساب کنیم. لذا با این توجیه جناب آقای هاشمی شاهرودی می‌توانیم از مشهور دفاع کنیم؛ با این علامتیّت اگرچه حرف جناب امام و حرف هر سه بزرگوار حرف درستی است و ارتباط حمل با معانی و مفاهیم است و با الفاظ نیست؛ اما بعد از این‌که حمل شد، می‌تواند بیانگر این باشد که این معنا معنای همان لفظی است که برایش استعمال شده و صحیح است.

برای این‌که مسأله روشن‌تر بشود؛ اگر آمدیم و در این‌جا درباره‌ی زید گفتیم: لَيسَ زَيدٌ أسداً؛ زید اسد نیست؛ اگر صحت سلب داشت. بعداً می‌توانیم از آن استفاده کنیم و بگوییم که بنابراین اسد لفظی نیست که برای زید وضع‌شده باشد؛ یا به تعبیری دیگر زید معنایی نیست که لفظ اسد برای آن قرار داده شده باشد؛ برای این‌که از ابتدا برای ما معلوم نبود که آیا اسد در رجل شجاع استعمال می‌شود یا نمی‌شود، این معنا برای ما معلوم نبود؛ اما از صحت سلب فهمیدیم که این معنا، معنایی نیست که آن لفظ برای آن استفاده بشود.

استاد: درنتیجه بنا بر توجیه سید شاهرودی صحت حمل علامت برای حقیقت می‌تواند باشد اگرچه علامت اولیه حقیقت همان تبادر است.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo