سید ابوالفضل طباطبائی

خارج اصول

1401/08/17

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: المقدمة/المشتق /سخن صاحب فصول و نقد آن

 

درباره‌ی مشتق گفت‌وگو می‌کردیم؛ تفاوت مشتق اصولی با مشتق صرفی و نحوی و تعیین محل نزاع را بیان کردیم؛ گفتیم: محل نزاع در بحث مشتق، در «من قضی عنه التلبس» است؛ و الا در سیتلبس و در حال تلبس هیچ‌گونه نزاعی وجود ندارد. «لا نزاع في المشتق بين العلماء في خصوص حال التلبس وتلبس في المستقبل»، بلکه آن‌چه که درباره‌اش حرف است و محل نزاع می‌باشد، «في من قضی عنه التلبس»؛ در جایی است که قبلاً متلبس بوده و حالا دیگر منقضی شده و وجود ندارد. مثل ضارب در «زيدٌ ضاربٌ»؛ زید قبلاً ضارب بوده است و امروز هیچ‌گونه ضربی اتفاق نیفتاده است، آقای زید امروز تلبسی ندارد و از آن تلبس بیرون آمده است. حال سخن در این است که آیا این اطلاق مشتق در «ما إنقضی عنه التلبس» این‌جا هم حقیقت است یا این‌که در این‌جا مجاز است؟ «انّما البحث» در این بخش است.

محل نزاع را مشخص کردیم و این نکته را هم گفتیم که نزاعِ در این‌جا -آن‌گونه که بعضی‌ها گفته‌اند- نزاع عقلی نیست، بلکه نزاع لفظی است.

نکته دیگری که به آن اشاره کردیم و باید به آن تأکید کنیم تا به فهم مطلبِ امروز کمک کند این است که گفتیم برای احراز مشتق اصولی بایستی چهار شرط احراز شود که عبارت‌اند از:

    1. عارضی بودن وصف عنوانی مشتق. (نه ذاتی نبودن)؛ یعنی آن وصف عنوانی مشتق که بر ذات عارض می‌شود باید وصف عارضی باشد.

    2. مشتق باید دارای دو وضع (وضع المادة و وضع الهيئة) باشد. وضع ماده و هیئت مشتق نباید یکی باشد، به‌خلاف جامد که در جامد یک وضع وجود دارد؛ مثل شجر، حجر و مدر، چون‌که ماده و هیئت این‌ها فقط یک وضع دارد.

    3. مشتق باید قابل حمل بر ذات باشد؛ یعنی این وصف عنوانی باید قابلیت حمل بر موضوع و ذات را داشته باشد. باید بشود بگوییم «زيدٌ ضاربٌ»؛ یعنی باید بشود ضارب، کاتب و ... را بر زید حمل نمود.

    4. زمان در مشتق اصولی نباید دخالت داشته باشد. مشتق در زمان داخل می‌شود؛ اما اختصاص به‌زمان ندارد، لذا افعال خصوصاً فعل ماضی و مضارع که زمان در آن‌ها دخالت دارد و اختصاص به‌زمان دارند نمی‌توانند مشتق اصولی باشند؛ بنابراین هر چیزی که این چهار شرط را نداشته باشد مشتق اصولی نیست. مشتق اصولی هم که نباشد داخل در محل نزاع ما هم نخواهد بود.

سؤالی که در این‌جا مطرح می‌شود این است که؛ مشتق‌های صرفیه همانند اسم فاعل، اسم مفعول، اسم زمان، اسم مکان، اسم آلت و ...، آیا داخل در بحث‌اند یا داخل در بحث نیستند؟ یعنی آیا داخل در محل نزاع مشتق اصولی هستند یا داخل در محل نزاع نیستند؟ از آن جهت که گفتیم مشتق اصولی برای احراز باید چهار خصوصیت داشته باشد، چه مقدار از مشتقات صرفیه داخل در محل نزاع (مشتق اصولی) هستند؟

با این خصوصیاتی که برای مشتق اصولی بیان نمودیم می‌توان گفت که بسیاری از مشتقات صرفیه هم داخل در مشتق اصولی هستند و در محل نزاع داخل خواهند بود.

برخی‌ها آن موارد را تا هشت مورد برشمرده‌اند؛ همانند شیخنا الاستاذ آیت‌الله مکارم شیرازی در کتاب «أنوار الأصول‌» هشت مورد را برشمرده و فرموده‌اند:

«قد ظهر ممّا ذكرنا أنّ ثمانيّة أقسام من المشتقّات الصرفيّة (اسم الفاعل، اسم المفعول، الصفة المشبهة، صيغة المبالغة، اسم الزمان، اسم المكان، اسم التفضيل واسم الآلة) والجوامد الواجدة للمعيار المذكور تكون داخلة في محلّ النزاع»[1] ؛ از آنچه که بیان کردیم ظاهر می‌شود که هشت قسم از مشتقات صرفیه داخل در بحث هست. این مشتقات صرفیه عبارت‌اند از: 1. اسم فاعل 2. اسم مفعول 3. صفت مشبهه 4. صیغه مبالغه 5. اسم زمان 6. اسم مکان 7. اسم تفصیل 8. اسم آلت. همه این‌ها را گفته‌اند که داخل در محل نزاع و داخل در بحث مشتق اصولی هستند. ولی برخی از عناوین دیگر وجود دارد که داخل در محل نزاع نیستند. البته ایشان در این‌جا نکته‌ای را اضافه می‌کنند که درست هم هست؛ و آن نکته این است که ایشان فرموده‌اند: «الجوامد الواجدة للمعيار المذكور تكون داخلة في محلّ النزاع»؛ آن دسته از جوامدی که واجد این معیار مذکور باشند داخل در محل نزاع هستند [نه مطلق الجوامد]؛ یعنی جوامدی که این شرایط داشته باشند و قابل حمل باشند، این‌ها داخل در محل نزاع هستند.

بنابراین با این توضیحی که دادیم بخش زیادی از مشتقات صرفیه داخل در محل نزاع هستند و باید درباره‌ی آن‌ها بحث کنیم تا معلوم شود که اعمی می‌شویم یا اخصی. آیا آن مشتقات صرفیه که داخل در مشتقات اصولی هستند، داخل در محل نزاع می‌باشند؟ و آیا می‌توانیم قائل بشویم به این‌که اعم از حقیقت و مجاز است؟ یا باید اخصی بشویم و به‌عنوان‌مثال بگوییم که در «من قضی عنه التلبس» که محل بحث است، اطلاق در این‌جا باید اطلاق مجازی باشد؟ این کلی بحث است.

این سخن را برخی دیگر از بزرگان علم اصول، همانند صاحب کفایه، محقق نائینی، سید خویی و ... نیز پذیرفته‌اند.

اما برخی‌ها نیز همانند حائری اصفهانی، صاحب «الفصول الغروية»[2] حرف جدیدی گفته‌اند که خیلی‌ها این حرف را قبول ندارند و به این حرف اشکال کرده‌اند؛ ایشان قائل به این شده‌اند که محل نزاع به این گستردگی که شما می‌گویید نیست، بلکه بسیار محدودتر است؛ از مشتقات صرفیه، تنها اسم فاعل و آنچه که همانند اسم فاعل است مثل صفت مشبهه داخل در محل نزاع هستند؛ غیر از این‌ها همچون اسم مفعول، صیغه مبالغه، اسم زمان و مکان، اسم آلت و ... از دایره‌ی محل نزاع در مشتق بیرون هستند.

سؤال: چه عاملی باعث شده که صاحب فصول این‌چنین توهمی بکند؟

در جواب می‌گوییم: حقیقتش این است که صاحب فصول دلیل خیلی روشن و واضحی که ضابطه‌ای مشخص کند، ارائه نداده‌اند؛ عمده چیزی که از سوی صاحب فصول سبب این توهم شده این است که مثلاً در خصوص اسم مفعول گفته‌اند، برخی از اسماء المفاعیل است که این‌ها یک بار تحقق پیدا می‌کند و اصلاً قابل تکرار نیست. ضارب هر لحظه ممکن است بزند و آن زدن را تکرار کند؛ اما در مفعول، مثل مقتول، قاتل ممکن است یک نفر، دو نفر، سه نفر را بکشد؛ اما مقتول فقط یک بار کشته می‌شود؛ دیگر او را ده بار که نمی‌کشند.

می‌گوید: مقتول آن چیزی است که یک بار عارض می‌شود و یک بار کشته می‌شود؛ قابل تکرار نیست؛ یعنی انقضاء تلبس همان لحظه اعدام است و دیگری ذاتی نیست و وصف عنوانی نیز‌ وجود ندارد تا محل نزاع باشد که آیا اطلاق مشتق حقیقت است یا مجاز؟

می‌فرمایند: ما در مشتق اصولی چگونه بیاییم و مقتول را که حالت انقضاء ندارد، بگوییم این زید دیروز مقتول بوده و امروز دیگر مقتول نیست! این‌گونه نمی‌توان گفت؛ اما اگر می‌گوییم «زيدٌ ضاربٌ» زید دیروز ضارب بوده و امروز دیگر ضارب نیست. چگونه بگوییم که «زيدٌ ضاربٌ» حقیقت است یا مجاز است؟ نقطه اصلی بحث این‌جاست که چگونه می‌تواند داخل در مشتق اصولی یا داخل در محل نزاع باشد؟ صاحب فصول می‌گوید: داخل در محل نزاع نیست. یا به‌عنوان‌مثال؛ درباره‌ی مسجد می‌گویند: مسجد اسم مکان باشد؛ یعنی «المکان الذي يسجد عليه»؛ یا «المکان الذي يسجد فيه»؛ مکانی که در آن سجده می‌شود. شما می‌روی در مسجد خالی می‌نشینی، نه نماز می‌خوانی و نه سجده می‌کنی، هیچ‌کس هم در آن‌جا نماز نمی‌خواند، سجده در آن انجام نشده است؛ اما باز هم بر آن مسجد اطلاق می‌شود؛ یعنی مسجدی است که «لا يُسجَد عليه» الآن سجده تمام‌شده و در حال حاضر کسی سجده نمی‌کند. اگر در مسجد در مورد اسم مکان کوتاه بیاییم، در اسم زمان قابل کوتاه آمدن نیست. شما هر جایی‌که زمان باشد، می‌گویید: «مسجدٌ»؛ یعنی زمانی‌که «يُسجَد فيه» در آن سجده می‌شود. وقتی‌که سجده کرد و بلند شد، نماز تمام شد، زمان نماز هم تمام شد. این‌جا در مورد مقتل نیز همین‌گونه است. مقتل اسم زمان است. زمان قتل، وقتی است که شمشیر روی گردن مقتول گذاشته می‌شود؛ اما بعد از این‌که شمشیر را از روی گردن مقتول برداشت، دیگر مقتلی نیست که بیاییم بگوییم، حقیقت است یا مجاز است!

صاحب فصول مدعی این است که این‌ها داخل در محل نزاع نیستند. مفتاح اسم آلت است؛ وقتی‌که در را باز می‌کند آلت مفتاح است؛ اما وقتی‌که این کلید را از داخل قفل در آوردی و آن‌را کنار گذاشتی، این کلید دیگر مفتاح نیست، چون حالت انقضاء تمام می‌شود.

صاحب کفایه[3] در این‌جا مثالی زده که مثال درستی نیست. ایشان فرموده است: هر چیزی که دارای مصداق وجودی باشد، مثل مَقتَل(این‌جا یک بار محل قتل است)، مثل مقتول(یک بار کشته می‌شود)، مثل مکتوب(یک بار نوشته می‌شود)، [می‌فرماید] هر چیزی که یک بار به‌وجود می‌آید و وجود دارد، نمی‌توانیم بگوییم که آن چیز جزء مشتق نیست و دیگر آن‌را استعمال نکنیم و اطلاق بر آن نشود.

اما عرض ما این است که: تلبس و انقضاء در هر چیزی به‌حسب خودش هست؛ یعنی «تلبس کلّ شیء بحسبه»؛ و «انقضاء کلّ شیء بحسبه»؛ انقضای هر چیزی به‌حسب خودش است؛ یعنی تلبس هر چیزی به‌حسب خودش هست؛ تلبس گاهی از باب نسبت است، گاهی از باب ملکه است، گاهی از باب استعداد است، گاهی از باب قوه است؛ گاهی از باب شأن است.

حال تلبس همیشه به این نیست که طرف این لباس را پوشید و در آورد. کسی به گوش طرف می‌زد و حالا دستش را کشید و تمام شد. بعضی چیزها از باب استعداد است، از باب ملکه است، لذا تلبس بالفعل داریم، تلبس به ملکه داریم، تلبس به حرفه داریم. کسی‌که شغلش نجاری است، در خانه هم که نشسته باشد نجار است، چون متلبس بالمبدا است. این‌طور نیست که تا دست از رنده‌ی نجاری برداشت بگوییم دیگر «ليس بنجار ان قضی عنه التلبس»؛ نه، این‌گونه نیست، بلکه هر زمان که این شغل را کنار گذاشت؛ یعنی گفت من دیگر حرفه و شغل نجاری را تعطیل کردم و واگذار نمودم، این «انقضی عنه التلبس» خواهد بود؛ بنابراین مسجد مکانی است که «يکون مستعدا للسجده»؛ مفتاح، آلتی است که «يکون مستعدا للفتح الباب»؛ انقضای این‌ها زمانی است که «انقضی عنه الاستعداد»؛ این کلید خراب شد و دیگر در را باز نمی‌کند، کلیدی که باز نمی‌کند، حالت انقضاء دارد.

بنابراین، انقضای هر کدام از این‌ها به‌حسب و شأن خودشان هست و در «من قضی عنه التلبس» آن‌جایی‌که تلبس انقضاء پیدا می‌کند، «داخل فی محل النزاع»؛ چون بحث این بود که آیا این‌ها داخل در محل نزاع هستند یا نیستند؟ اشکال صاحب فصول این بود که این‌جا چون یک بار انجام می‌شود حالت انقضاء ندارد، انقضایش به معدوم شدنش هست، لذا فرمودند که این داخل در محل نزاع نیست.

ما گفتیم که انقضاء تلبس همیشه انقضایِ تلبسِ فعلی نیست، بلکه انقضای تلبس استعدادی، انقضای تلبس شأنی و ... است؛ و هر وقت که آن استعداد از او انقضاء پیدا کرد این‌جا حالت «من قضی» می‌شود و آن وقت داخل در محل نزاع ما می‌شود؛ به این‌که کلیدی که خراب‌شده و در را باز نمی‌کند اگر به آن مفتاح بگوییم، آیا حقیقت است یا مجاز است؟ یا مسجدی که خراب‌شده و کسی در آن سجده نمی‌کند، اگر باز هم به آن مسجد بگوییم و یا مسجدی که درودیوارش خراب شده است و تبدیل به خرابه گشته است، اگر به آن هم مسجد بگوییم، آیا اطلاق مسجدٌ در این‌جا، اطلاق حقیقی است یا اطلاق مجازی؟

پس انقضاء این‌چنین است و حرف محقق صاحب کفایه درست بود؛ ولی استدلال ایشان دراین‌باره را نپذیرفتیم.


[2] - الفصول الغروية في الأصول الفقهية، ج1، ص60.
[3] - كفاية الأصول - ط آل البيت، ج1، ص43.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo