سید ابوالفضل طباطبائی

خارج اصول

1401/09/07

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: المقدمة/المشتق /دخالت زمان در افعال

 

بحث در موضوع مشتق بود؛ به این جای از بحث رسیدیم که محل نزاع مشتق اصولی شامل چه بخشی از مشتقات صرفیه و نحویه می‌شود؟ آیا شامل افعال و مصادر نیز می‌شود؟ که گفتیم شامل افعال و مصادر نمی‌شود. فعل و حرف از مشتق اصولی خارج است؛ و آن‌چه که در مشتق اصولی می‌ماند اسم است و لا غیر. در اسم هم درباره برخی از اسماء ازجمله اسم آلت، اسم زمان و ... بحث بود. اشکالاتی دراین‌باره مطرح بود که بیان کردیم و جواب‌هایی را تقدیم نمودیم.

در جلسه‌ی گذشته بحثی را از مرحوم آخوند مطرح کردیم که بحث جدید درباره‌ی فعل و اقترانش به‌زمان بود. چنان‌که در جلسه‌ی گذشته بیان شد، مرحوم صاحب کفایه قائل به این هستند که مطلب نحویین درباره‌ی دخالت زمان در افعال به‌طور مطلق، اشتباه است و تنها مشهور شده و هیچ اصلی ندارد!

یک قسم از سخنان ایشان را بیان کردیم و یک قسم از آن‌را نیز در این مبحث مورد بررسی قرار می‌دهیم. در تبیین مسئله ابتدا از عدم دخالت زمان در افعال انشائیه همانند امر و نهی شروع کردیم؛ ایشان دراین‌باره فرمودند: فعل‌های انشایی مثل امر و نهی قائل به این شدند که اصلاً زمان در آن‌ها (نه گذشته، نه حال و نه آینده) قابل تصور نیست و دخالتی در فعل ندارد؛ و درنهایت به این رسیدیم که در افعال اخباریه همانند ماضی و مضارع نیز به‌جز برخی از موارد خاص و ویژه، زمان دخالتی ندارد.

ایشان می‌فرماید: در نسبت فعل ماضی و مضارع به فاعل سه‌گونه می‌توان فعل را به فاعل نسبت داد:

    1. نسبت فعل به فاعل زمانی.

یعنی فعل به فاعلی نسبت داده می‌شود که دارای زمان است و در زمان تحقق می‌یابد.

همانند فاعلی که دارای جسم و ماده است، مثل «ضرب زید»؛ یعنی زید در زمان گذشته، در یک زمانی زیدی بوده و ضربی از او تحقق یافته است. یا «یضرب زید». این‌جا فعل «ضرب» یا در ماضی و یا در آینده تحقق پیدا می‌کند.

    2. نسبت فعل به‌خود زمان.

همانند آن‌چه که در محاورات نیز فراوان واردشده و می‌شود. مثلاً می‌گویی: «مضی الزمان»؛ زمان فاعل مضی است و مضی نسبت به‌خود زمان داده شده است؛ یعنی مضی را به‌خود زمان نسبت می‌دهیم. این موضوع در گفت‌وگوها و محاورات هم مطرح می‌شود؛ این‌جا نمی‌شود گفت که زمان در زمان گذشته [مثلاً] گذشت! این معنی ندارد.

«مضی»؛ یعنی گذشت. زمان گذشته در زمان، یعنی این‌جا بین ظرف و مظروف، آن‌چه که گذشت، زمان است، آن‌چه که در او گذشت، آن هم زمان است.

این‌جا اتحاد ظرف و مظروف ایجاد می‌شود که محال است.

و یا در مثالی دیگر بگوییم: «خلق الله الزمان»؛ خدا زمان را خلق کرد؛ یعنی خدا در زمانی‌که گذشت، زمان را خلق کرد. این‌جا نیز همین شبهه و اشکال اتحاد ظرف و مظروف وجود دارد به این‌که آیا زمانی‌که خلق کرد همان زمان گذشته بود؟

    3. نسبت فعل به فاعل مجرد از زمان.

به‌عنوان‌مثال، آن‌جایی‌که می‌گوییم: «خلق الله الارواح والعقول والابدان»؛ خداوند متعال ارواح و ابدان و عقول را خلق کرد؛ اینجا زمان را مشخص نمی‌کنیم. زمان خلق استمرار هم دارد. خلق کرد امروز نسبت به دیروز، دیروز نسبت به‌روز قبلش و ...

یا مثلاً می‌گوییم: {وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا}[1] ؛ و خداوند شکست‌ناپذیر و حکیم است!

در این آیه از فعل «کان» استفاده شده است؛ اما زمان در آن دخالتی ندارد. این‌جا نیز نمی‌توان گفت که خداوند در گذشته حکیم بوده و یا در گذشته خلق کرد و غیره ...؛ و اتحاد ظرف و مظروف هم در این‌جا ایجاد نمی‌شود تا مشکلی به‌وجود آید.

زیرا حقایقِ مجرده فوق زمان است و افعال آن‌ها در زمان تحقق می‌یابد؛ یعنی کاری به امروز و گذشته و فردا ندارد؛ اما حقیقتی است که در زمان تحقق پیدا می‌کند، درحالی‌که خود زمان نیست و دخالت در خودش ندارد.

بنابراین نمی‌شود گفت که زمان در فعل ولو اینکه افعال اخباریه هم باشند، دخالت دارد.

بلکه در این موارد یا باید قائل شویم به این‌که این استعمال، استعمال غلطی بوده و هست؛ و یا این‌که قائل به مجاز شویم و بگوییم، این استعمال، استعمالِ حقیقی نیست و مجازی است.

و مجاز بودن و یا غلط استعمالات قابل‌قبول نیست، چراکه در محاورات و روایات صادره از حضرات معصومین^ همین اطلاقات صورت گرفته و هیچ مجازی هم نبوده است، چراکه مجاز بودن مستلزم وجود علاقه است؛ و حال‌آنکه بدون ذکر علاقه و یا قرینه‌ای انجام می‌شود. پس این استعمال، استعمال حقیقی است.

پس ناچاریم به این‌که بگوییم، زمان دخالتی در افعال ندارد. فعل امری جدای از زمان است.

بله، عقل حکم می‌کند به این‌که هر فعلی که دلالت بر حدثی می‌کند باید در یک زمانی واقع بشود؛ به‌عنوان‌مثال وقتی‌که می‌گویی: «ضرب زيدٌ»؛ عقل انسان حکم می‌کند به این‌که این ضرب در یک زمانی انجام بشود و این داخل در معنا و حقیقت و مفهوم فعل نیست. صاحب کفایه دنبال این است که بگوید فعل در مفهومش «حین الوضع» مقترن به‌زمان نیست. همچنین زمان دخیل در مفهوم فعل نیست، و حال‌آنکه عقل حکم می‌کند که این فعل باید در یک زمانی انجام بشود. پس می‌گوییم «ما یحکم به عقل» است، نه «ما یحکم به الوضع».

مضافاً بر این‌که، اگر قائل شویم به این‌که زمان در فعل دخالت دارد، لازمه‌اش این است که دیگر جایز ندانیم که فعل ماضی در مضارع و یا فعل مضارع در ماضی استعمال بشود؛ درحالی‌که می‌بینیم این استعمالات فراوان انجام می‌شود.

به‌عنوان‌مثال، می‌گوییم: «يجيء زيد بعد عام»؛ و یا «ضرب زيد عمروا قبل شهر»؛ هرکدام از این‌ها جای یکدیگر استعمال می‌شوند. مثلاً در «جاء زيدٌ و هو يبکی»؛ یبکی فعل مضارع است و لکن در زمان ماضی استعمال می‌شود. فعل ماضی و مضارع جای یکدیگر استعمال می‌شوند، درحالی‌که اگر گفتیم فعل مقترن به‌زمان است و اختصاص به‌زمان خودش دارد، دیگر امکان ندارد که جایگزین یکدیگر بشوند.

این تمام سخن مرحوم صاحب کفایه است.

اما به‌نظر می‌رسد سخن و نظریه‌ی صاحب کفایه قابل مناقشه باشد؛ که در جلسه بعد بدان می‌پردازیم.


[1] - نساء: 4/17، 92، 111، 165، 170؛ فتح: 48/4 و 19.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo