سید ابوالفضل طباطبائی

خارج اصول

1401/09/08

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: المقدمة/المشتق /اشکال بر سخن صاحب کفایه مبنی بر عدم دخالت زمان در افعال

 

چنان‌که در قبل بیان شد، مرحوم آخوند بعد از بحث درباره قاعده‌ی مسلمه‌ی نحویین که فرمودند این حرف اشتباه است و فقط مشهور شده است؛ به این نتیجه رسیدند و قائل به این شدند که زمان دخالتی در مفهوم افعال وضع آن‌ها ندارد، اعم از این‌که افعال انشائیه باشند و یا اخباریه باشند.

ایشان برای سخن خود ادله‌ی نقضی و حلی بیان نمودند که آن ادله را در بحث‌های قبلی ارائه کردیم.

اما در جلسه گذشته گفتیم که این سخن مرحوم آخوند می‌تواند مورد مناقشه واقع شود و ایراداتی به آن وارد گردد.

اشکال بر سخن صاحب کفایه مبنی بر عدم دخالت زمان در افعال

«الاشکال الاول»:

نخستین اشکالی که امکان طرح دارد این است که ادعای شما مبنی بر عدم دخالت زمان در افعال حتی در ماضی و مضارع؛ خلاف وجدان است؛ چراکه با تدبر در مفهوم و معنی ماضی و مضارع، آن‌چه که در بدو امر به‌ذهن انسان تبادر می‌کند این است که زمان گذشته همراه ماضی و زمان حال و آینده همراه مضارع است.

وقتی کسی بگوید: «ذهب زيد»؛ آن‌چه که به‌ذهن شنونده تبادر می‌کند این است که زید قبلاً رفته است؛ یعنی ذهاب در زمان گذشته واقع شده است.

و یا اگر کسی به‌عنوان‌مثال بگوید: «يذهب زيد»؛ آن چیزی که اول به‌ذهن انسان می‌رسد این است که یا الآن می‌رود و یا فردا؛ یعنی آن‌چه که از فعل «يذهب» به‌ذهن انسان متبادر می‌شود این است که ذهاب در آینده به‌وقوع خواهد پیوست.

بنابراین، اشکال اول ما بر جناب صاحب کفایه این است نظر شما دراین‌باره خلاف وجدان است.

«الاشکال الثاني»:

اشکال دوم ما بر جناب صاحب کفایه نسبت به آن مطلبی است که ایشان فرموده بودند، برخی افعال اگر زمان در آن‌ها دخالت داشته باشد قابلیت استناد به‌خدای عزوجل ندارد؛ و همین‌طور استناد به‌خود زمان نیز اگر نسبت بدهیم دچار مشکل است؛ چراکه مجاز می‌شود و دیگر حقیقت نخواهد بود.

مثلاً شما می‌خواهید بگویید: «مضی الزمان» فعل مضی را استفاده می‌کنید و آن‌را به‌فاعل که زمان باشد نسبت می‌دهید. «مضی الزمان»؛ یعنی زمان گذشت. یا همانند این مثال که می‌گویید: «خلق الله الزمان»؛ یعنی خداوند در گذشته(زمانی‌که گذشت) زمان را خلق کرد. این‌جا، هم خود گذشته و هم زمان، هردو ماضی هستند؛ بنابراین اتحاد ظرف و مظروف پیش می‌آید و این درست نیست. وقتی‌که درست در نیاید باید بگوییم مجاز است درحالی‌که صاحب کفایه می‌فرمایند: این‌گونه استعمالات در جامعه استفاده می‌شود و کسی هم نمی‌گوید که مجاز است، بلکه می‌گویند حقیقت است؛ پس بنابراین باید بگوییم زمان در فعل دخالت ندارد؛ چراکه اگر دخالت داشته باشد دچار مشکل می‌شویم؛ ولی اگر قائل به عدم دخالت زمان بشویم مشکل حل خواهد شد.

به‌تعبیری صاحب کفایه فرمودند که [به‌اصطلاح امروزی] که مسئله را پاک کنیم؛ یعنی به‌جای این‌که مسئله را حل کنیم، آن‌را پاکش کنیم و بگوییم که اصلاً زمان در فعل دخالت ندارد.

اما در این‌جا دو جواب از مطلب داریم: 1. نقضی 2. حلی.

در نقضی می‌گوییم: با همه احترامی که برای صاحب کفایه قائلیم، اشکال ما به ایشان این است که می‌گوییم: مشکل مزبور اختصاص به‌زمان ندارد که با قائل شدن به ادعای شما مشکل حل بشود، چراکه این‌مطلب شما با خیلی از مطالب دیگر تناقض دارد. چون در سایر اموری که مختص ممکنات است و ربطی به‌زمانیات هم ندارد؛ ولی وقتی‌که به‌خداوند نسبت داده می‌شود همین محذور را دارد.

به‌عنوان‌مثال، در اسناد فعل مفرد و یا مذکر به‌خداوند همین محذوریت وجود دارد؛ شما به‌خدا نسبت می‌دهید که او مذکر است؛ یعنی فعل مذکر را در مورد خداوند به‌کار می‌برید، یا این‌که فعل مفرد را در مورد خداوند به‌کار می‌برید، همچنین ضمیر مفرد را در مورد خداوند به‌کار می‌برید؛ در این‌گونه نسبت دادن‌ها به‌خداوند محذوریت وجود دارد، چراکه خداوند مفرد در مقابل تثنیه و جمع و خداوند مذکر در مقابل مؤنث نیست. پس این‌ها هم باید مجاز بشود؛ یعنی لابدّیم که بگوییم: استعمال و به‌کار بردن فعل مذکر و یا فعل مفرد و همچنین ضمیر مفرد در مورد خداوند استعمال مجازی است؛ بنابراین، همه این‌ها مورد نقض است.

پس اولاً: اگر اشکال شما را وارد بدانیم؛ می‌گوییم که این اشکال در جاهای دیگر هم وجود دارد و همین‌طور این اشکال و این محذور وجود دارد.

به‌تعبیری دیگر، طبق نظر شمای آخوند اگر قائل به تداخل زمان در فعل مثل «مضی الزمان» و «خلق الله الزمان» بشویم به مشکل می‌خوریم؛ پس می‌گوییم که زمان دخالت در فعل ندارد تا مشکل در این‌جا حل بشود. ما می‌گوییم اگر در این‌جا حرف شما را بپذیریم و بگوییم که زمان دخالت در فعل ندارد، در جاهای دیگر که زمان وجود ندارد باز همین مشکل وجود دارد؛ مثل استعمال و به‌کار بردن فعل مذکر و یا فعل مفرد در مورد خداوند؛ یعنی مشکل در جای دیگر هم وجود دارد.

پس با قول صاحب کفایه مشکل حل نمی‌شود چون مورد نقض فراوانی وجود دارد.

و اما در مقام حل ماجرا باید این‌چنین بگوییم که: اصلاً قضیه آن‌گونه نیست که صاحب کفایه نقل کرده است تا بگوییم استعمال حقیقت و مجاز است؛ یعنی اگر بگوییم تداخل ندارد می‌شود حقیقت؛ و اگر بگوییم تداخل دارد می‌شود مجاز.

اصلاً مجاز به دو قسم قابل‌تقسیم است:

    1. «المجاز في مقابل الحقيقة»؛ مجاز در مقابل حقیقت.

مثل این‌که می‌گویید: استعمال لفظ «اسد» در حیوان مفترس حقیقت و در رجل شجاع مجاز است.

    2. مجاز به‌معنای تجرید از ماده [مجازی که بالاتر از حقیقت و فوق معنای حقیقی است].

آن‌چه که درباره‌ی ممکنات بیان می‌کنیم در قسم اول است؛ یعنی یا حقیقت است و یا مجاز به‌معنای در مقابل حقیقت بودن و استعمال در غیر موضوع‌له؛ اما وقتی‌که به‌خداوند می‌رسیم، نباید مجاز را در مقابل حقیقت تصور کنیم، بلکه مجاز در این‌جا فوق حقیقت است و به‌تعبیری مجرد از اقتضائات حقیقت و مجاز است.

عالَمی به‌نام عالَم مجردات داریم. عالمی که در آن به وجوداتی می‌رسیم که از ماده مجردند؛ مثل خود زمان. زمان ماده‌ای که شکل و حجم بگیرد نیست. بعضی چیزها از ماده مجردند؛ همانند وجود خداوند تبارک‌وتعالی که از عالَم ماده جداست. می‌گوییم مجاز گاهی از اوقات فوق از حقیقت است در آن‌جایی‌که آن مورد استعمال را از عالَم ماده جدای می‌کنیم.

به‌طورمثال، درباره‌ی ‌خداوند می‌گوییم: {إِنَّ اللَّهَ كَانَ سَمِيعًا بَصِيرًا}[1] ؛ همانا خداوند، سمیع و بصیر است؛ یعنی شنوا و بیناست.

و حقیقت سمیع بودن؛ یعنی «مَن لَهُ الاُذُن»؛ کسی‌که گوش دارد؛ و استعمال سمیع در «مَن لُيسَ لَهُ الاُذُن» حقیقت نیست، بلکه مجاز خواهد بود.

به‌ذهن کسی نمی‌آید که اطلاق «سمیع» بر خداوند مجاز باشد؛ چراکه این مجاز فوق حقیقت است و در مقابل حقیقت نمی‌باشد؛ این در حالی است که درواقع خداوند سمع و اذن ندارد؛ اما اطلاق آن بر خداوند از باب استعمال مجاز نیست، بلکه حقیقت است؛ چراکه خداوند فوق داشتن اذن است و فوق حقیقت می‌باشد.

پس اطلاق مجاز مثل سمیع بر ذات باری‌تعالی، مجاز فوق حقیقت است که همان مجرد بودن می‌باشد.

اما اینکه برخی‌ها فرموده‌اند، لفظ «سمیع» که برای معنی اعم از وجود مادی وجود مجرد وضع‌شده، به‌خاطر این است که برای رفع همه‌ی حاجات مادی و معنوی وضع شده است.

وقتی‌که این‌طور شد، استعمال لفظ «سمیع» بر خصوص خداوند عزوجل به‌جهت رفع حاجات مادیه نیست، بلکه به‌جهت رفع حاجات معنویه است و عالَم هم عالَم مادی نیست، بلکه عالم مجرد است؛ پس مجاز نمی‌شود و حقیقت خواهد بود. همچنین گفته‌اند که این لفظ «سمیع» فقط بر کسی‌که با گوش مادی می‌شنود وضع نشده است، بلکه هم برای گوش مادی و هم برای گوش معنوی هر دو وضع شده است؛ یعنی برای رفع حاجات مادی و معنوی هر دو وضع شده است. لذا می‌گویند: وقتی‌که شما به من می‌گویی: «سميعا»؛ یعنی گوش دارم و می‌شنوم، این حقیقت است؛ وقتی‌که به‌خدا می‌گویی: «سَمِيعًا»؛ آن هم حقیقت است، چون برای هر دو وضع شده است.

این‌جا می‌گوییم، نه، این‌گونه نیست؛ چراکه اگر این‌گونه باشد اشتراک معنوی خواهد شد و لازمه‌ی اشتراک معنوی هم این است که باید قدر جامعی برای آن پیدا کنیم؛ و این در حالی است که در وضع بین منِ انسان و خدا نمی‌شود قدر جامعی پیدا کرد؛ لذا می‌گوییم: برای همین گوش مادی وضع شده است؛ اما بعد از این در اعم وضع و استعمال شده است؛ لکن اگر گفتید که این استعمال، استعمالِ مجازی است، با همان بیانی‌که قبلاً گفتیم این مجاز فوق الحقیقة است. چون در عالم مجردات است وضع در آن‌جا فرق می‌کند؛ به‌جهت این‌که زمان در آن‌جا دیگر خاص نیست که آن مجاز، مجازِ اصطلاحی باشد؛ پس این مجاز فوق معنای حقیقت است و اشکالی هم ایجاد نمی‌شود.

این درباره‌ی استعمال الفاظ در مجردات بود.

و اما نسبت به‌استعمال ماضی و مضارع در اسناد دادن به‌زمان نیز از همین قبیل است؛ یعنی از قبیل تجرید از خصوصیات مادی آن است.

بنابراین درباره‌ی نمونه‌هایی که بیان شده بود، به‌ناچار بایستی قائل به‌مجاز شویم، البته نه مجاز اصطلاحی و در مقابل حقیقت، بلکه به‌معنای فوق حقیقت بودن.

این اشکال ما به صاحب کفایه بود. در این اشکال درحقیقت یک اشکال نقضی و یک اشکال حلی مطرح کردیم؛ اما این اشکال همچنان ادامه دارد که در جلسه بعد ادامه‌ی آن‌را بررسی می‌کنیم.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo