درس خارج اصول استاد محمدباقر تحریری

1402/02/16

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: امارات/حجیت خبر واحد /بیانات مرحوم آخوند خراسانی درباره آیه نباء

 

ادلّه حجّیّت خبر واحد

آیه نبأ

بحث در حجیت خبر واحد است که مرحوم آخوند می‌فرمایند که برای حجّیّت آن به ادلّه اربعه تمسک شده است و فصل اول را در بیان آیاتی اختصاص می‌دهند که اوّلین آیه، آیه نبأ است: ﴿یا ایّها الّذین آمنوا ان جاءکم فاسقٌ بنبأٍ فتبیَّنوا أن تُصیبوا قوماً بجهالةٍ فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین﴾[1] از وجوهی می‌فرمایند که به این آیه تمسّک شده است. از آشکارترین این وجوه مفهوم شرط است و اینکه حکم ایجاب تبیّن معلّق نسبت به آن نباء شده است که فاسق می آورد. که مفهوم شرط آن است که اگر شرط نبود جزا هم نیست؛ یعنی اگر فاسقی خبری را نیاورد تبیّن نکنید. این مفاد اولیه این آیه شریفه است که مرحوم آخوند می‌فرمایند که ما باید جمله را به این صورت معنا کنیم؛ مثل آن جملات شرطیه ای که حکم را دایر مدار موضوع می‌کند که اگر موضوع نبود، آن حکم هم نیست مثل «إن جاءک زیدٌ فأکرِمه». «قال الله تبارك و تعالى "إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا" و يمكن تقريب الاستدلال بها من وجوه أظهرها أنه من جهة مفهوم الشرط و أن تعليق الحكم بإيجاب التبين عن النبإ الذي جي‌ء به على كون الجائي به الفاسق يقتضي انتفاءه عند انتفائه»[2] .

اشکالات مطرح شده در استدلال به آیه نبأ در حجّیت خبر واحد

اشکال اوّل و پاسخ مرحوم آخوند

یکی دو اشکال در اینجا هست که مرحوم آخوند بیان می‌کنند و آن‌ها را بر استدلال از این آیه نمی‌دانند؛ اولینش همان اشکال مرحوم شیخ است که ایشان می‌فرماید که این جمله برای بیان تحقق موضوع است. آن جمله شرطیه‌ای که مفادش برای تحقق موضوع است و حکمی را بر آن مترتّب می‌کند، آن جمله شرطیه مفهوم ندارد؛ کأنه وقتی که موضوع نیست، آن حکم هم نیست و سالبه به انتفاء موضوع است مانند «إن رُزِقتَ ولداً فاختِنه»؛ که آنجا در واقع شرط، داخل در موضوع شده است یا مفهوم جمله، سالبه به انتفاء موضوع باشد که در هر دو صورت این جمله مفهوم ندارد. مثل اینکه گفته می‌شود: «زید قائم» یا «إن رزقتَ ولداً فاختنه».

مرحوم آخوند این را بیان می‌کند که بله اگر بپذیریم که جمله‌ای برای بیان تحقق موضوع است. در آنجا قطعاً مفهوم ندارد؛ لکن می‌فرمایند در عین حال اگر هم جمله‌ای برای بیان تحقّق موضوع باشد، در این صورت این جمله ﴿إن جاءکم فاسقٌ﴾[3] باز اینجا بیان انحصار وجوب تبین است. خلاصه می‌خواهند بفرمایند که این جمله، جمله خاصی است؛ اگر هم دلالت بر تحقق موضوع کند، مثل جملات دیگر نیست. مثل «إن رزِقتَ ولداً فاختنه» نیست. چون اساساً خود این جمله، مفادش همین است که اگر موضوع تحقق پیدا کرد، این حکم است؛ اگر این نباشد این نیست. اما در مورد ما کأنه این‌طور می‌خواهند بفرمایند که این نبأ دو صورت دارد: یک صورت مجیء فاسق است که فتبیّنوا شامل حالش می‌شود و یک صورت نبأ غیر فاسق است که اگر چه به صورت ظاهر بگوییم مفادش دارد تحقّق موضوع را بیان می‌کند، اما باز این وصف دلالت بر یک نوع علیت برای حکم دارد؛ قضیه شرطیه این چنین می‌شود. شرط یک نوع علیت برای جواب دارد؛ در إن رُزِقتَ ولداً فاختِنه هم فقط همین را بیان می‌کند که در هنگام وجودش این حکم هست؛ اما در عدمش نیست؛ لذا مفهوم ندارد. اما در آنجایی که موضوع حکم ما دارای وصفی است، این بیانگر این است که این موضوع یک وصف دیگری هم دارد که در این صورت است که این حکمش بر آن مترتّب می‌شود؛ یعنی خلاصه شرط به طور مطلق موضوع نیست؛ شرط یک موضوع مقید است «و لا يخفى أنه على هذا التقرير لا يرد أن الشرط في القضية لبيان تحقق الموضوع فلا مفهوم له أو مفهومه السالبة بانتفاء الموضوع فافهم. نعم لو كان الشرط هو نفس تحقّق النبأ و مجي‌ء الفاسق به كانت القضية الشرطية مسوقة لبيان تحقق الموضوع مع أنه يمكن أن يقال إن القضية و لو كانت مسوقة لذلك إلا أنها ظاهرة في انحصار موضوع وجوب التبين في النبإ الذي جاء به الفاسق ف يقتضي انتفاء وجوب التبين عند انتفائه و وجود موضوع آخر فتدبر»[4] .

اشکال دوّم و پاسخ مرحوم آخوند

اشکال دوم این است که ذیل آیه که فرمود ﴿أن تُصیبوا قوماً بجهالة﴾[5] این ﴿أن تُصیبوا قوماً بجهالة﴾ عام است؛ ممکن است که با خبر عادل هم انسان با جهالت با قومی مواجه شود و اصابه کند؛ بنابراین معارضه بین مفهوم شرط و عموم تعلیل پیش می‌آید و عموم تعلیل حاکم بر مفهوم می‌شود که در آنجایی هم که مجیء فاسق نیست، در آنجا هم باید تبیّن کرد که خلاصه حجّیّت خبر واحد زیر سؤال می‌رود «و لكنه يشكل بأنه ليس لها هاهنا مفهوم و لو سلم أن أمثالها ظاهرة في‌ المفهوم لأن التعليل بإصابة القوم بالجهالة المشترك بين المفهوم و المنطوق يكون قرينة على أنه ليس لها مفهوم»[6] .

مرحوم آخوند می‌فرمایند که این بیان مبتنی بر این است که ما جهالت را به معنای عدم علم بگیریم به این معنا که وقتی که علم نیست، انسان ممکن است به خلاف واقع برسد که در خبر واحد هم این معنا است؛ منتها شارع مقدس طبق بیان دارد این را حجت می‌کند و عقلاء هم به آن احتمال خلاف اعتنایی نمی‌کنند؛ اما اینجا به معنای عدم علم نیست، بلکه واقع شدن در سفاهت است. یعنی انسان یک عمل از روی سفاهت انجام بدهد؛ بنابراین چون جهالت این معنا را هم دارد و این معنا با عمل به خبر عادل صدق نمی‌کند؛ چون به هر حال فعلی را انجام می‌دهد طبق خبر عادل که سفاهت ندارد؛ لذا این اشکال وارد نیست. این اشکال دوم «و لا يخفى أن الإشكال إنما يبتني على كون الجهالة بمعنى عدم العلم مع أن دعوى أنها بمعنى السفاهة و فعل ما لا ينبغي صدوره من العاقل غير بعيدة»[7] .

 

اشکال سوم

اشکال سوم یک مقداری پیچیده‌تر است و آن این است که حال ما گفتیم که مفهوم شرط دلالت بر حجیت خبر عادل می‌کند؛ می‌گوید صدق العادل. لکن این آیه آن قول راویانی را که با واسطه نقل می‌کنند را برای ما حجّت نمی‌کند، فقط قول آن راوی را که فرمایش امام را نقل می‌کند؛ چون به مقتضای اینکه صدق العادل می‌گوید مثلاً بگو صفوان یا زراره فرمایش امام را دارد نقل می‌کند، فرمایش امام بر شما با حجیّت عادل حجّیّت پیدا می‌کند اما واسطه یا وسائط چه چیزی را نقل می‌کند؟ این راوی می‌گوید آن راوی به من گفت. این صدق العادل اگر بخواهیم فرمایش امام را هم از این صدق العادل با واسطه یا وسائط حجت بدانیم، لازمه‌اش این است که با یک حکم صدق العادل هم موضوع و هم حکم ثابت می شود. موضوع که مثلاً صدوق فرموده؛ صدوق فرموده فلان راوی، این موضوع؛ بنابراین مقتضای صدق العادل این است که بگو مرحوم صدوق این راوی به او روایت کرده؛ بگوییم که پس از فرمایش امام با یک واسطه یا چند واسطه برای شما حجت می‌شود؛ این حکم را داریم برای شما اثبات می‌کنیم. یک بیان هم حکم را و هم موضوع را اثبات کند، این اول الکلام است. با صدق العادل یک چیز اثبات می‌شود. آن چیزی که عادل می‌گوید آنچه که از آن خبر می‌دهد؛ چون مقتضای صدق العادل این است که ترتیب اثر بده به سخنان عادل. تصدیقش که فقط شنیدن نیست وقتی که این واسطه می‌گوید که فلان راوی این را به من گفت به این واسطه تصدیقش کن که دروغ نمی‌گوید؛ اما اینکه فرمایش امام هم با همین برای شما اثبات شود، شما می‌خواهید که با روایات به هر حال به فرمایش امام برسید، اینها طریقیت دارد. این کلمات راویان که حکم را می‌خواهیم ملتزم شویم؛ بنابراین نمی‌توانیم با مفهوم شرط هم موضوع کلام عادل را اثبات کنیم و ترتیب اثر دهیم در وسائط و هم بر حکمی که از امام نقل می‌کند اثر مترتب کنیم «ثم إنه لو سلم تمامية دلالة الآية على حجية خبر العدل ربما أشكل شمول مثلها للروايات الحاكية لقول الإمام عليه السلام بواسطة أو وسائط فإنه كيف يمكن الحكم بوجوب التصديق الذي ليس إلا بمعنى وجوب ترتيب ما للمخبر به من الأثر الشرعي بلحاظ نفس هذا الوجوب فيما كان المخبر به خبر العدل أو عدالة المخبر لأنه و إن كان أثرا شرعيا لهما إلا أنه بنفس الحكم في مثل الآية بوجوب تصديق خبر العدل حسب الفرض. نعم لو أنشأ هذا الحكم ثانيا فلا بأس في أن يكون بلحاظه أيضا حيث إنه صار أثرا بجعل آخر فلا يلزم اتحاد الحكم و الموضوع بخلاف ما إذا لم يكن هناك إلا جعل واحد فتدبر»[8] .

پرسش: در دعوای خبر واحد ما دنبال ثقه هستیم. حال این ثقه‌ای که عنوان می‌شود حتماً باید از راویانی نقل باشد که از امام باشد؟ اگر شخص ثقه‌ای برای ما یک خبری می‌آورد ما این را می‌توانیم بپذیریم.

استاد: می‌پذیریم که چه اتفاقی بیفتد؟ می‌گوید که مثلاً این واقعه رخ داد، ما ترتیب اثر می‌دهیم و مثلاً بر طبق آن عمل می‌کنیم و یا جانب داری می‌کنیم. خلاصه بر طبقش حرکت می‌کنیم. این راوی می‌گوید که آن راوی به من گفت. ما تصدیقش می‌کنیم که آن راوی گفته است؛ اما چه حکمی در این جا بر ما مترتّب می‌شود؟ صدِّقِ العادل می‌گوید که اثر را مترتب کن. اثر هم همین است که بگو این دروغ نمی‌گوید؛ این راوی پنجم می‌گوید که این راوی چهارم به من گفت. او را بپذیر. این راوی چهارم هم می‌گوید که راوی سوّم گفت از او هم بپذیر.

     اینکه چه چیزی را گفت هم در دل آن است؟

     چه گفت! همین است. می‌گوید که این سخنی به من گفت. تکذیبش نکن که او نگفته است.

به هر حال هم موضوع اثبات می‌شود و هم حکم که با یک مفهوم شرط ما نمی‌توانیم هر دو را اثبات کنیم. این اشکال آخری است که مرحوم آخوند بیان می‌کند.

پرسش: وقتی که تصدیق می‌کنیم که این فلان خبر نقل شده است و به آن رسیده است، آن خبر را هم داریم تصدیق می‌کنیم؛ اینها جدای از هم نیستند. درست است که اصل خبر را دارد تصدیق می‌کند که از فلانی به او خبر رسیده است، اما خود این خبر چه می‌شود؟

پاسخ: دو حکم که نکرده است؛ یک حکم کرده است که صدِّق العادل. نفرموده که ابن ابی عمیر را تصدیق کن که زراره به او گفته است و زراره را هم تصدیق کن که امام فرموده است. زراره را تصدیق کن یعنی اینکه فرمایش امام ثابت می‌شود. ابن ابی عمیر را تصدیق کن، یعنی زراره این را گفته است.

     یعنی آیا از لازمه تصدیق این ها به تصدیق امام نمی‌رسد؟

     دو امر است؛ دو امر با یک حکم ثابت نمی‌شود. یکی موضوع تصدیق است و یکی حکم است که آن حکم را دارد بیان می‌کند؛ آن که بی واسطه دارد از امام نقل می‌کند، دارد حکم را نقل می‌کند و آن که با واسطه دارد نقل می‌کند، دارد قول راوی را نقل می‌کند. قول راوی موضوع است و فرمایش امام حکم است. با یک صدِّق العادل نمی‌توان که هم موضوع و هم حکم را اثبات کرد.

 

پاسخ مرحوم آخوند به اشکال سوّم

مرحوم آخوند در اینجا جوابی می‌دهند که به نظر می‌رسد که جواب متقنی است که حال بعداً باید بیشتر آن را بررسی کرد. می‌فرماید که این اشکال آن وقتی مترتّب می‌شود که قضیه، قضیه طبیعی نباشد، بلکه قضیه خارجی باشد. یعنی صدِّق هذا العادل. وگرنه اگر قضیه طبیعیه باشد، قضیه طبیعیه یک حکم دارد. آن وقت، به مقتضای افرادش این حکم واحد تحلیل می‌شود. در بحث‌های دیگر گفته شده است که قضایای طبیعیه این گونه است، وقتی که حکم روی طبیعت می‌آید – البته طبیعت من حیث هی که حکم رویش نمی‌آید؛ بلکه از آن نظر که دارای افرادی است، حکم پیدا می‌کند. – قهراً این حکم انحلال به افراد پیدا می‌کند. انحلال حکم به افراد تمام سخنان این راویان را شامل می‌شود. وقتی که صدوق می‌فرماید که فلان عادل این را به من گفت، سخنش صدِّق العادل را شامل می‌شود. شامل همان عادل دیگر هم می‌شود که همه اینها عادل‌اند که در یک صدّق العادل هم موضوع اثبات می‌شود؛ چون حکم روی طبیعت آمده است. «إن جائکم فاسقٌ بنبأٍ»، حال این را تصریح نمی‌کند که خود قضیه شرطیه هم روی طبیعت آمده است. گرچه که شأن نزول آیه در یک فرد است؛ اما حکم الهی روی طبیعت است که اگر فاسقی نبأ را آورد. این همه را شامل می‌شود. هم آن را که شأن نزول آیه و هم دیگر فاسقین را است. مفهومش هم به همین صورت است. البته منطوق را مرحوم آخوند نفرموده است؛ اما از فرمایش ایشان این را استفاده می‌کنیم. وقتی که مفهوم، روی طبیعت آمده باشد، قطعاً منطوق هم روی طبیعت آمده است دیگر؛ چون مفهوم متفرّع بر منطوق می‌شود. «و يمكن ذبّ الإشكال بأنه إنما يلزم إذا لم يكن القضيّة طبيعية و الحكم فيها بلحاظ طبيعة الأثر بل بلحاظ أفراده و إلا فالحكم بوجوب التصديق يسري إليه سراية حكم الطبيعة إلى أفراده بلا محذور لزوم اتحاد الحكم و الموضوع»[9] .

ثانیاً می‌فرماید که ما قطع داریم که مناط این حکم در همه موارد هست. یعنی صدِّق العادل برای چیست؟ برای اینکه به آن عمل کنیم؛ وقتی که عمل کنیم، عملمان مُمضاء است. این مناط در همه موارد هم هست. جواب اوّلش روی طبیعی است که عادل؛ جواب دوّم روی آثار این حکم است «هذا مضافا إلى القطع بتحقق ما هو المناط في سائر الآثار في هذا الأثر أي وجوب التصديق بعد تحققه بهذا الخطاب و إن كان لا يمكن أن يكون ملحوظا لأجل المحذور»[10] .

جواب سوّم هم تمسّک به عدم قول به فصل است«و هذا مضافاً إلى عدم القول بالفصل بينه و بين سائر الآثار في وجوب الترتيب لدى الإخبار بموضوع صار أثره الشرعي وجوب التصديق و هو خبر العدل و لو بنفس الحكم في الآية به فافهم.»[11] . یعنی ما کسی را نیافتیم که بین آن جایی که بی واسطه از امام نقل کند، آنجا را حجّت کند و آنجایی که با واسطه است یا عدم قول به فصل بین آثار را حجت نکند؛ در یک‌جا اثر را مترتّب کند و در یک‌جا نکند. همان‌طور که این هم باز از مفهوم کلام مرحوم آخوند استفاده می شود که در منطوق چگونه است؟ «أن تُصیبوا»، این بین موارد فرقی نکرده است. هر خبر فاسقی، أن تُصیبوا را دارد. ملاک حکم در آنجا هست و ما قول به فصل نداریم که عمل به این فاسق عیبی ندارد و عمل به آن مشکل دارد. پس همانطور که از منطوق، عدم قول به فصل را بین ترتّب آثار بر موضوع دارای صفت خاصّ استفاده می‌کنیم، در مفهوم هم به همین صورت است که البته عرض کردیم که این استفاده منطوق را ما به ملازمه دیگر استفاده می‌کنیم؛ چون به هر حال همیشه مفهوم و احکامش متفّرع بر منطوق است.

این خلاصه فرمایش مرحوم آخوند در این جا که به هر حال چون این حکم روی یک موضوع دارای صفتی است و این موضوع هم دارای دو حالت می‌شود، خود موضوع؛ ممکن است که اصلاً موضوع هم نباشد، خبری نباشد که آن اصلاً سالبه به انتفاء موضوع است؛ آن جایی که موضوع قضیه ما دارای دو حالت باشد و حکمی بر یک حالتش مترتّب شود، در اینجا ما از آن علّیت انحصاری استفاده می‌کنیم که این حکم منطوق برای این موضوعی است که با این‌ وصف است. اگر این موضوعمان دارای وصف نبود، این مفهوم پیدا می‌کند که عمدتاً مفهوم شرط هم که می‌گویند حجّت است، در همین مورد است؛ اما آن جایی که موضوع دو حالت ندارد و از نظر وجودی یا موجو یا معدوم است، در آنجایی که معدوم است دیگر سالبه به انتفاء موضوع می‌شود. این خلاصه فرمایش مرحوم آخوند در این بحث که در اینجا بیاناتی بزرگان دارند که ببینیم فرمایشاتشان چیست. گاهی بعضی‌ها یک مقداری تفصیل هم دادند.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo