درس خارج اصول استاد محمدباقر تحریری

1402/03/01

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: امارات/حجیّت خبر واحد /نحوه استدلال به مفهوم شرط در آیه شریفه نبأ

 

مروری بر مباحث گذشته

بحث در استدلال به آیه شریفه نبأ بود نسبت به دلالتش بر حجیت خبر واحد عرض شد که به این آیه گاهی به مفهوم وصفش، برای حجیت خبر عادل، تمسک شده است که عدم حجیت خبر فاسق را منطوقش دلالت می‌کند و اشکالاتی هم در این جا بیان شده بود که عرض کردیم که این ها با ملاحظه سیاق آیه، هم علّت و هم نتیجه‌ای که خدای متعال بر علت مترتّب کرده است، می‌فهمیم که خبر عادل نه این نتیجه را دارد و نه آثار آن نتیجه را؛ بنابراین از این سیاق و به تعبیری مناسبت حکم و موضوع، ما علیّت انحصاری وصف را در حکم به لزوم تبیّن می‌فهمیم که البته در مفهوم شرط عرض خواهیم کرد که در مقابلش دو فرد دارد.

 

مناسبت حکم و موضوع در استدلال به آیه نبأ

در این ضمن یک نکته‌ای هم اشاره کنیم که بعضی‌ها دلیل سومی آورده‌اند و آن مناسبت حکم و موضوع است. به نظر می‌رسد که مناسبت حکم و موضوع دلیل سوّم نباشد؛ این یکی از جنبه‌های استفاده از مفهوم وصف و همین طور مفهوم شرط است. حال این در ذهن باشد که حال اگر یک وقتی به بعضی از نوشته‌ها رجوع کردید، باید به آن توجه شود؛ چون مناسبت حکم و موضوع، یا با موضوع وصف مناسبت دارد و باید ملاحظه شود، یا با موضوع جمله شرطیه. به‌هرحال ما در این ضمن این را بیان کردیم.

 

نحوه استدلال به مفهوم شرط در آیه شریفه بر حجیّت خبر واحد

حال بحث در مفهوم شرط است که آیا این جمله شرطیه دلالت بر حجیت قول عادل دارد یا خیر؟

خوب مشهور این طور گفته‌اند و ما هم بر طبق نظر مشهور و بعدش هم بیان مرحوم آخوند پیش می‌آییم که موضوع در منطوق خبر فاسق است؛ «إن جاءکم فاسقٌ بنبأٍ»[1] و شرطش هم مجیء است و جزاء هم تبیّن است. خوب وقتی که منطوق این باشد، مفهوم این می‌شود که «نبأُ الفاسِقِ إن لم یجِئکم فلا تبَیَّنوا». اگر خبر فاسق به شما نیامد، تبین نکنید. خوب این دو مصداق دارد: یکی این که اصلاً خبری نباشد که در این جا سالبه به انتفاء موضوع می‌شود دیگر؛ چون اصلاً نبأی نیست تا لزوم تبین باشد. دوم این که فاسقی خبر نیاورد، بلکه عادل خبر بیاورد؛ در این جا سالبه به انتفاء محمول می‌شود. یعنی مفهوم، دو جنبه سلبی را از جهت مصداقی دلالت می‌کند. مفهوم یکی است؛ اما دو مصداق دارد. با همان منطوق مطابقت دارد.

این ها را دقت داشته باشیم؛ چون بعضی مطالب در این جا گفته شده است؛ در ضمن چون ما فرمایشات بزرگان را به صورت جزئی نقل کرده‌ایم، این نکته‌هایی که عرض می‌کنم، اشاره به همان فرمایشات آن بزرگان است. خوب اگر قضیه شرطیه، حمل جزاء در آن فقط بر وجوب شرط مبتنی باشد، در این جا از آن مفهوم گرفته نمی‌شود. این قضیه شرطیه بیان محقّق موضوع است؛ مثل «إن رُزِقتَ ولداً فاختِنه»؛ این جا امر به ختنه آمده است و امر مولوی هم هست. - حال بعضی گفته‌اند که امر عقلائی است که ممکن است که البته عقلائی هم باشد؛ اما حال با آن دیگر کاری نداریم. - اما در این جا خود سیاق جمله شرطیه دلالت می‌کند که این برای بیان موضوع این حکم است و چیز دیگری را نمی‌فهماند؛ چون اگر ولدی نباشد این ختنه هم معنا ندارد؛ اما در آن جایی که مفهوم دو تا فرد داشته باشد؛ این جا مفهوم اصلاً دو فرد ندارد؛ مفهوم در این جا همان عدم است که اصلاً معنا ندارد که حکم مترتّب شود. اما اگر مفهومی برای موضوعی دو فرد داشته باشد که سلب آن حکم بر موضوع بر یک فردش هم مصداق داشته باشد، آن مفهوم صحیح است. ما نحن فیه به این صورت است؛ پس مفهوم همان مفهوم است منتها در این قبیل جمله شرطیه‌ها اصلاً مفهوم معنا ندارد؛ اما در جایی که مفهوم معنا دارد و دو مصداق در آن هست، در این جا دلالت بر سالبه می‌کند که مفهوم مخالف منطوق می‌شود.

پس نتیجه این است، این را می‌خواهیم عرض کنیم که موضوع در مفهوم و در منطوق یکی است؛ نه این که دوتا باشد که مرحوم خویی (ره) این را فرمودند؛ «إن جائکم فاسقٌ بنبأٍ، یعنی نبأ الفاسق إن جائکم»، مفهومش این است که «نبأ الفاسق إن لم یجئکم»؛ این منطوق حکم اثباتی بر یک موضوع آمده است و مفهوم هم حکم سلبی بر یک مفهوم آمده است و آن هم عدمش است. یعنی اگر خبر فاسقی نیامد شما را. این مصداقاً دو فرد پیدا می‌کند: یکی این که اصلاً نبأی نباشد و دیگری هم این که نبأ غیر فاسق باشد؛ به هر حال این مفهوم، این جمله، صادق خواهد بود. ما از نبأ الفاسق إن لم یجِئکم عادل را انتزاع می‌کنیم؛ نه این که بخواهد بفرماید که عادل در منطوق نیست. این که حال بعضی‌ها فرموده‌اند که منطوق با مفهوم تطابق پیدا نمی‌کند که در کتاب مبسوط این را بیان فرموده‌اند؛ خیر، در این جا تطابق دارد مفهوم با منطوق.

 

ردّ اشکال مرحوم امام (ره) درباره استدلال به مفهوم شرط

همین طور اشکال حضرت امام(ره) در این جا وارد نیست؛ به نظر می‌رسد که ایشان این طور فرموده است که مجیء عادل مذکور در منطوق نیست تا این که حکمش را از مفهوم بفهمیم؛ خوب اصلاً بحث همین است. اگر در منطوق مجیء عادل باشد که اصلاً مفهوم نیست. این عین عبارت ایشان است که آن وقتی هم که نقل کردیم، خیلی برای ما این بیان ایشان روشن نبود؛ اما فقط بیان کردیم.

 

پرسش: شاید مرادشان از منطوق، ملحوظ بودن است؟

پاسخ: ملحوظ چه وقت است؟ وقتی است که بین عقلاء این جمله مفهوم داشته باشد. این جا ما می‌گوییم که مفهوم دارد. چون موضوع چیست؟ موضوع نبأ الفاسق است. برخی مجیء را موضوع گرفته‌اند؛ خیر، مجیء شرط است. نبأ الفاسق موضوع و حکم تبیّن می‌باشد. خوب حال معنایش این است که اگر نبأ الفاسق نبود؛ فلاتبَیَّنوا. پس لحاظ را ما باید چه طور در نظر بگیریم؟ لحاظ متعارف از جمله؛ لذا مرحوم امام در آخرش این را هم بیان فرموده‌اند که فالمَرجِعُ هو العُرف و هو لا یُساعِده.[2] از کجا لا یُساعِده؟ تازه اوّل کلام است.

 

اشکال: شاید منظورشان عمومیت است؛ همان‌طور که در جلسات فرمودید؛ عادل را فرمودید شامل می‌شود، فاسقی که صادق است را شامل می‌شود؛ چیزی است که عمومیت دارد.

پاسخ: نگاه کنید، مصداق آن مفهوم ثابت می‌شود. مفهوم آن منطوق است و مفهوم که ثابت شود، سراغ مصداقش می‌رویم و لازم نیست که خود مصداق در این جا بیاید که. ما اگر گفتیم که جمله شرطیه دارای مفهوم است به لحاظ سیاق؛ آن علّت را عرض کردم که اثر علّت هم در این جا می‌آید که از این جا ما استفاده می‌کنیم که خبر فاسق را به عنوان این که اطمینانی به آن نیست، فرموده‌اند تبیّن کنید، چون به پشیمانی می‌رسید. به پشیمانی می‌رسید؛ یعنی این که ملاک عمل ندارید. این طور می‌شود که اینها از مجموعه آیه استفاده می‌شود. اما آن جایی که ما ملاک عمل داریم؛ وقتی که ما در جایی ملاک عمل داشته باشیم، این مسائل دیگر نیست. اگر هم به واقع مصادف نباشد، باز ما ملاک داریم و معذور هستیم؛ و الّا خیلی مشکلات زیادی پیش می‌آید دیگر. لازمه‌اش این است که ما دیگر به امارات هیچ اعتنائی نکنیم. حال آن مباحث بعدی‌اش است.

 

مسکوت بودن یا نبودن آیه نسبت به خبر عادل

پرسش: آیا نمی‌توانیم بگوییم که دررابطه‌با عادل، این جمله شرطیه مسکوت است نفیاً و اثباتاً؟

پاسخ: خیر مسکوت نیست می‌خواهد برای ما یک حکمی را...

     گفته نبأ فاسق.

     بله منطوق دلالت ندارد.

     خوب در خصوص خبر عادل بگوییم که مسکوت است.

     خوب حال چه‌کار کنیم؟ این که نمی‌شود؛ دارد برای ما تکلیف... خوب بعدش چه طور؟

     تکلیف نبأ فاسق را بیان می‌کند.

     بعدش چه؟

     بعدش دنبال دلیل دیگری بگردیم در خصوص عادل که ببینیم آن جا چه باید کنیم؟

     جملات شرطیه را اصلاً بگوییم که مفهوم ندارد؟

     در این موضوع.

     آخر فرقی نمی‌کند در این موضوع. صدر و ذیل آیه چیست؟ این است که خبر فاسق این است و خبر غیر فاسق این را ندارد. می‌گوید لا تبَیَّنوا، عمل کنید. این را هم باید توجه کنیم که عمدتاً این گونه امور یک نوعی توجهی هم به سیره عقلاء هست؛ بنابراین عرض ما این است که وقتی که ما جمله شرطیه را به این صورت معنا کنیم که عرفاً معنا می‌شود، این دیگر برای تحقق موضوع نیست این جمله شرطیه. عمده اشکالی که مرحوم امام (ره) و بعدش هم مرحوم خویی (ره) بیان کرده‌اند، حال شاید برخی دیگر هم فرموده باشند این است که این جمله شرطیه مثل این قضیه است: «إن رُزِقتَ ولداً فاختِنه». می‌خواهیم بگوییم که خیر این دو تا فرق می‌کند. آن جمله اصلاً دلالت بر مفهوم ندارد و سیاقش سیاق مفهوم گیری نیست و محقَّقاً برای بیان موضوع است؛ اما در این گونه جملات خیر. چون مفهوم این موضوع دارای دو مورد است که شرط ما، إن جائَکم است؛ موضوع نبأ است، نبأ فاسق است؛ وقتی که این را خوب دقت کنیم این جا معنایش این می‌شود که «نبأ فاسق إن لم یجئکم». إن لم یجئکم معنا دارد که یا اصلاً خبری نباشد یا خبر فاسق نباشد «فلا تتبَیَّنوا». نتیجتاً آن لأن لا تُصیبوا قوماً بجهالةٍ در این جا مترتب نمی شود؛ چون غیر فاسق، این اصابه به جهالت، جهالت را هم هرگونه معنا کنیم، عدم علم یا سفاهت معنا کنیم فرقی نمی کند، این را بیان می کند که خبر غیر فاسق اصابت به جهالت نیست؛ یعنی نازل منزله علم است.

 

دلیل موضوع بودن خبر فاسق در آیه

پرسش: چرا ما موضوع را خبر فاسق بگیریم؟ چرا مجیء نگیریم؟

پاسخ: إن جائکم می‌گوید!

     ؟؟؟

     نه إن جاءکم شرط است؛ إن جاءکم فاسقٌ بنبأٍ. این فاسق می‌شود موضوع این إن جائکم. این إن جائکم شرط می‌شود. ظاهر قضیه این است که آن که تبیّن روی آن آمده است، روی مجیء نیامده است، روی نبأ آمده است؛ منتها نبأی که فاسق بیاورد. غرضم این است که آن مناسبت حکم و موضوع را هم باید این جا بیاوریم. حکم چیست؟ تبین است. تبین مال کیست؟ نبأ الفاسق. منتها نبأ الفاسقی که إن جاءکم. خوب حال اگر نبأ الفاسق إن لم یجئکم، این مفهوم شکل می‌گیرد و به نوعی انحصار را می‌فهماند منتهی در قالب جمله شرطیه.

در وصف به آن صورت عرض کردیم که معنای انحصار فهمیده می‌شود و در جمله شرطیه هم با این بیان مسئله انحصار تبیّن فهمیده می‌شود که مفهومش این است که این تبین در صورت دیگر لزومی ندارد پس می‌شود که عمل کرد.

 

دلالت یا عدم دلالت علت بر شمولیت حکم نسبت به خبر عادل

اشکال:؟؟؟

پاسخ: بله؛ حال وقتی که مفهوم شکل گرفت، معلوم می‌شود که این علت خاص است؛ یعنی أن تصیبوا قوماً بجهالةٍ در این جا دیگر نیست. مخصوصاً با آن نتیجه، نتیجه علت. فتُصبِحوا علی ما فعَلتُم نادمین.

     ندامت این جا هم هست.

     ندامتی نیست.

     ؟؟؟

     بله اگر این طور باشد که به هیچ یک از امارات نباید دیگر عمل کنیم. با این جهت، منطقش منطق متعارف است دیگر و دارد با عرف سخن می‌گوید. در منطق متعارف، جنبه غالبی مقصود می‌شود. حال ممکن هم هست که خبر فاسقی هم با واقع اصابت کند؛ اما چون طبیعت خبر فاسق این است که با واقع مصادفت نمی‌کند این را... پس عمدتاً در این گونه موارد آن جنبه‌های غالبی مراد است نه موارد دیگر؛ آن وقت، وقتی که جنبه‌های غالبی مراد است، آن جنبه‌های غیر غالبی مانند غالبی حساب می‌شود. در فاسق این گونه است، در عادل هم این چنین است. در عادل چه جور؟ اگر مصادف نشد، معذّریّت برای انسان می‌آید. والا اگر این معنا مراعات نشود در این مسائل دیگر هیچ سنگی روی سنگی بند نمی‌شود و حتّی گاهی، قطع خلاف واقع مصادف می‌شود و جهل مرکّب است. پس این که گاهی یک امری خلاف واقع کشف می‌شود، این معنایش این نیست که به اصلش اعتناء نکنیم.

 

رابطه سیره عقلاء با مفهوم آیه

پرسش: فرمودید ما برای برداشت این آیه، قاعدتاً ملاکش برداشت می‌شود؛ ملاکش سیره عقلاست یا خود این آیه است؟

پاسخ: از خود این آیه استفاده می‌شود که این هم با سیره عقلاء تأییدش می‌شود.

     الآن ملاک را نمی‌فهمیم که چیست؟!

     ملاکش همین خود آیه است. جمله شرطیه است.

     پس ربطی به سیره عقلاء ندارد؟

     آن تأیید این مسئله می‌شود که اگر این را از آیه نفهمیم، آن سیره عقلاء زیرآبش زده می‌شود و روش دین این معنا نیست.

 

عدم لزوم تطابق مفهوم با منطوق در جمیع جهات

بنابراین، در تطابق مفهوم با منطوق، لازم نیست که در همه جهات تطابق داشته باشد؛ این را هم توجه داشته باشید. منطوق، نبأ فاسق را می‌گوید که تبین کن؛ مفهوم نبأ فاسقی را که نیاید می‌گوید که لزوم تبین ندارد؛ منتهی در مصداقش دو فرد دارد؛ حال بگوییم که چون مصداقش دو فرد دارد، دیگر این منطبق نیست! این اصلاً لازمه مفهوم است؛ در این جا اصلاً تطابقی لازم نیست که مراعات شود؛ بنابراین این که مرحوم آخوند (ره) هم این را بیان کرده‌اند به نظر می‌رسد که فرمایش مرحوم آخوند(ره) را هم به همین صورت باید معنا کنیم که ایشان فرموده است که تعلیق حکم، تبین، از نبأی که فاسق آن را بیاورد، این اقتضاء می‌کند انتفائش را هنگام انتفاء این مجیء نبأ. در واقع مرحوم آخوند(ره) هم موضوع این قضیه شرطیه را نبأ الفاسق گرفته‌اند؛ مجیء شرطش می‌شود؛ وقتی که این قضیه به این صورت شکل گرفت، قطعاً دارای مفهوم می‌شود.

و این معنا را عرض کردیم که یک معنایی است که عرف از این جمله درک می‌کند و هر قضیه‌ای که موضوعش دو حالت داشته باشد و بر یک حالتش حکمی مترتّب شود، در آن جا مفهوم دارد مثل «إن جائک زیدٌ فأکرِمه»؛ خوب در این جا اصلاً ممکن است که زیدی نباشد و یا ممکن است که نیاید. منتهی عمدتاً در آن جایی که موضوع محقق است این حکم می‌آید و در آن جایی که مفهوم موضوع دارای دو مصداق می‌شود مفهوماً در این جا این عدم ترتب حکم بر این مفهوم مسلّم است.

غرض این است که ما باید سیاق جملات شرطیه را ملاحظه کنیم؛ برخی جملات شرطیه جز برای بیان موضوع ریخته نشده‌اند؛ مثل «ان رزقتَ ولداً فاختنه». بعضی از جملات خیر؛ آن جملاتی که مفهوم موضوع دارای دو فرد است در این جا حتماً مفهوم دارد.

 

اشکال عمومیت تعلیل در آیه و پاسخ از آن

اشکالی که شده که این یک اشکال را هم عرض کنم و جوابش مفصّلاً در فرمایشات دیگران هم آمده بود این است که تعلیل عامّ است؛ اما عرض کردیم که این تعلیل فرع بر ثبوت مفهوم است. وقتی که ما فهمیدیم و اثبات کردیم با این بیان که این جمله شرطیه مفهوم دارد، پس این تعلیل مترتّب بر این منطوق می‌شود، نه بر مفهوم. یعنی «لأن لا تصیبوا قوماً بجهالة» در مفهوم دیگر نمنمی‌آیدبه ویژه با توجه به آن اثری که بر تعلیل مترتّب می‌شود «فتصبحوا علی ما فعلتُم نادمین». خلاصه‌اش این است که دیگران هم فرموده‌اند منتها در داشتن مفهوم تأمل کرده‌اند و آن هم این است که عمل بر طبق وظیفه شرعی، اصابه عن جهالة نیست و ندامت هم ندارد؛ بر خلاف عمل بر خلاف دستور که این آیه این را بیان می‌کند؛ عمل بر خلاف دستور می‌شود، هم اصابه به جهالت می‌شود و هم این ندامت را دارد.

 

پرسش و پاسخ

اشکال: مگر در خبر عادل اصابه به جهالت نیست؟
پاسخ: غالبش نیست.

     ظاهراً مصادره‌ای در این جا هست؛ چون ممکن است که در عادل هم این اتّفاق بیفتد.

     عرض کردیم که این احکام، احکام غالبی است؛ احکام غالبی آن موارد استثناء را دیگر شامل نمی‌شود و آن را هم تحت پوشش قرار می‌دهد. در این جا به این صورت است دیگر و الا در قطع هم همچنین است؛ قطع هم گاهی مصادف با واقع قرار نمی‌گیرد، پس باید بگوییم که دیگر حجیت ندارد؛ با این که حجیتش را آن‌هایی هم که گفته‌اند حجیت بالذات است، باز این مخالفت با واقع را هم در قطع پذیرفته‌اند؛ در آن جا گفته‌اند که اشکال ندارد؛ حال برخی مطالب دیگر هم در این جا هست که إن شاء الله عرض می‌کنیم.

 

پرسش: پس ما در استدلال به این آیه داریم دو مفهوم را با هم سوار می‌کنیم و این نتیجه را می‌گیریم؛ یکی مفهوم وصف...

پاسخ: خیر؛ مفهوم وصف را جدا عرض کردیم؛ فقط روی وصف تکیه شده بود، نه جمله شرطیه؛ این جا روی جمله شرطیه است؛ البته جمله شرطیه موضوعش روی یک وصفی است دیگر؛ نبأ مطلق که نیست. نبأ الفاسق، إن جائکم است؛ اما در وصف فقط به فاسق توجه شده است که بیانش را دیروز عرض کردیم با آن بیانی که عرض شد، نتیجه گرفته شد که از این وصف مفهوم گرفته می‌شود و الّا لغو می‌شود. آن جایی که خلاصه عرض ما در جلسه گذشته این شد که آن جایی که سیاق قضیه و حکم روی وصف آمده است و اثری را هم بر آن مترتّب کرده است، در این جا این وصف، وصف انحصاری می‌شود، علّت انحصاری می‌شود. «أن تصیبوا قوماً» حکم است؛ «فتُصبِحوا علی ما فعَلتم نادمین» منحصراً برای خبر فاسق است با وصف فسق؛ لذا در این جا علّت انحصاری برایش استفاده شد، با این سیاقی که عرض کردیم.

پرسش: ما می‌توانیم بگوییم که سیره عقلاء بر این است که به خبر فاسق اعتناء می‌کند و این آیه مؤیّد است.

پاسخ: بله؛ قطعاً این چنین است؛ این ها به هر حال مؤیدات می‌شوند؛ منتها می‌خواهیم نحوه دلالتش را بحث کنیم. نحوه دلالت، جمله شرطیه به این صورت است، این جمله شرطیه به این صورت مفهوم دارد که نتیجه‌اش انطباق مفهوم این آیه با سیره عقلاست.

     آیا خبر عادل در فروعات عقاید حجّت است؟ مبتنی بر این که ملاک ادّله عقلیه اوّلیّه است.

     نگاه کنید، عرض کردیم در اصول اعتقادی که به خبر واحد اعتنائی نمی‌کنیم؛ حتماً باید به ادلّه عقلیه و نهایتاً به خبر متواتر رجوع کنیم. در فروعات اعتقادی، باید به نوعی با آن مباحث اعتقادی تنافی نداشته باشد؛ همین که تنافی نداشته باشد، پذیرفته می‌شود خبر واحد.

     پس ما جایی را داریم که خبر عادل حجّت نیست و حجّت بودن خبرش به واسطه تبیّن اتفاق می‌افتد.

     خوب آن جا موضوعاً خارج است و در آن جا اصلاً دنبال خبر نباید برویم.

     در فروعات عقائد که باید برویم؛ اما باید عدم تنافی در آن مقدّر است.

     بله خوب دیگر یک قرائنی است دیگر. این جا قرینه است؛ چون مسئله اعتقادی است یک قرینه‌ای لازم است که این حجیتش ثابت شود؛ در فروعات اعتقادی حجیت خبر واحد خاصّ می‌شود.

     یعنی اگر در فروعات عقاید، عادلی خبری را بیاورد و این خبر معارض با اصول عقلیه و اصول عقاید نباشد؛ همین که صرف عادلی خبری را آورده است ما می‌پذیریم.

     بله دیگر چاره‌ای جز این نداریم دیگر.

     پس هیچ جایی در شریعت غیر از باب شهادت نداریم که عادل خبری را بیاورد و ما نپذیریم.

     بله، منتهی گاهی خود این خبر باید با یک قرینه‌ای باشد که همان فروعات اعتقادی باشد.

 

پرسش: می‌خواستم یک تفهیمی نسبت به مفاهیم، چه وصف و چه شرط و... بین کلام شارع و کلام عرف توجیه کنم. عرف مفهوم را به راحتی حتی در وصف و لقب و... جاری می‌کند؛ یعنی راحت این مفهوم را می‌فهمد و جاری می‌کند؛ اما در کلام شارع باید جدا شود.

پاسخ: البته این را هم باید ملاحظه کرد که آیا عرف در همه جا، همه مفاهیم را مطلقاً عمل می‌کند یا این که خیر؛ در صورتی که قرینه‌ای نباشد؛ بنابراین خود بودن قرینه دلالت می‌کند بر این که در همه جا، این متّبع نیست و نبودن قرینه هم دلالت می‌کند که این عنوان، عنوان انحصاری است که ما عرض کردیم که در جاهایی که ما از عنوان وصف یا لقب انحصاریّت بفهمیم، آن جا حتماً مفهوم دارد که در مباحث خودش این را گفته‌ایم که دارای مفهوم هست فی‌الجمله که این جا هم از همان قبیل بود.

     در کلام شارع دیگر؟

     به طور کلّی در کلمات دیگران هم این چنین است که ما از آن انحصار را فهمیدیدم در دخالت در حکم در آن جا مفهوم دارد.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo