درس خارج اصول استاد محمدباقر تحریری

1402/03/07

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: امارات / حجّیّت خبر واحد / چگونگی دلالت آیه نفر بر حجّیّت خبر واحد در کلام مرحوم امام (ره)

 

مروری بر مباحث گذشته

بحث در اثبات حجیّت خبر واحد با استدلال به آیه شریفه نفر است. در این رابطه مرحوم امام (ره) از قول بعضی از اعاظم، مسیر استدلال را بیان می‌کنند. «و قد ذكر بعض أعاظم العصر تقريباً، زعم أنّه يندفع به عامّة الإشكالات المتوهّمة في دلالة الآية، فقال: إنّ الاستدلال يتركّب من امور»[1] و بعد اشکالاتی به این استدلال‌ها دارند. تقریباً مضامین این استدلال‌ها همان مطالبی است که مرحوم آیت الله خویی (ره) بیان کردند؛ منتها عرض می‌کنیم که نحوه اشکال به نوع دیگری است.

 

مسیر استدلال بر دلالت آیه نفر بر حجیّت خبر واحد در کلام مرحوم امام (ره)

اوّلین دلیل این است که کلمه لعلّ دلالت می‌کند که بعد از آن از علل غائیّه قبلش است؛ حال چه علل تکوینی باشد، چه علل تشریعی و چه افعال اختیاری و امثال اینها. یعنی یک مدخول لعلّ نوع غائیّتی نسبت به قبلش دارد که اگر از افعال اختیاری باشد، محکوم به حکم همان ماقبل لعلّ است؛ اگر وجوب باشد، این هم وجوب خواهد بود و اگر استحباب باشد، این هم استحباب. «الأوّل: أنّ كلمة «لعلّ» مهما تستعمل تدلّ على أنّ ما يتلوها يكون من العلل الغائية لما قبلها؛ سواء في ذلك التكوينيات و التشريعيات، و الأفعال الاختيارية و غيرها. فإذا كان ما يتلوها من الأفعال الاختيارية التي تصلح لأن يتعلّق بها الإرادة الآمرية كان لا محالة بحكم ما قبلها في الوجوب و الاستحباب. و بالجملة: لا إشكال في استفادة الملازمة بين وجوب الشي‌ء و وجوب علّته الغائية. و في الآية جعل التحذّر علّة غائية للإنذار، و لمّا كان الإنذار واجباً كان التحذّر واجباً.»[2]

دوّم هم اینکه مقصود از این ﴿فلولا نفر من کلّ فرقةٍ منهم طائفة منکم لِیَتَفَقَّهوا﴾،[3] جمیع استغراقی است نه مجموعی. به این معنا، معنایش این طور نیست که عدّه ای با همدیگر بروند و تفقّه کنند و با هم هم برگردند و انذار کنند تا این حرکت مفید علم باشد؛ خیر، نمی خواهد این را بیان کند. بلکه هر نفری که می رود و تفقّه می کند و بر می گردد، کلامش انذارآور است؛ چه علم بیاورد و چه علم نیاورد. «الثاني: أنّ المراد من الجموع في الآية هي الجموع الاستغراقية لا المجموعية؛ لوضوح أنّ المكلّف بالتفقّه هو كلّ فردٍ فردٍ من النافرين أو المتخلّفين- على التفسيرين- فالمراد: أن يتفقّه كلّ فرد منهم، و ينذر كلّ واحد منهم، و يتحذّر كلّ واحد منهم.»[4]

سوّم هم اینکه مقصود از این تحذّر، تحذّر عملی است. یعنی باید به قول منذِر ترتیب اثر داد. قهراً معنایش این است که کلامش حجّیّت دارد؛ چه علم بیاورد و چه نیاورد. «الثالث: المراد من التحذّر هو التحذّر العملي، و هو يحصل بالعمل بقول المنذر، بل مقتضى الإطلاق و العموم الاستغراقي في قوله "وَ لِيُنْذِرُوا" هو وجوب الحذر مطلقاً- حصل العلم من قول المنذر أو لم يحصل‌»[5]

 

اشکالات مرحوم امام(ره) بر استدلال مذکور

اشکال اوّل: مثال نقض برای افاده علیّت غایی

دو سه اشکال، حضرت امام (ره) می‌کنند. اوّلاً این که شما گفتید که مدخول لعلّ علت غایی است برای قبل، این با این آیه شریفه نقض می‌شود: ﴿فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ عَلَىٰ آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهَٰذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا﴾؛[6] این ﴿إن لم یؤمنوا بهذا الحدیث﴾، از جهت معنوی قبل از فلعلّ است. حال به جهاتی مؤخّر شده است. معنایش این است که اگر اینها ایمان نیاورند، شما نفست را از بین می‌بری؛ پس این لطمه زدن به نفس، کأنّه علّت غایی شده است.[7]

پرسش: ؟

پاسخ: ایشان، این را از قول این مستدلّ استفاده کرده‌اند که هر جایی که لعلّ باشد، مدخولش علّت غایی است.

     در صورتی که لعلّ به معنای ترجّی باشد؛ ﴿کُتبَ علیکم الصّیام ... لعلَّکم تتَّقون﴾.[8] این امید است. در صورتی که اگر اشفاق باشد، بر یک نقطه منفی می‌خواهد احتجاج کند.

     به هر حال این یک نوع جواب است به این اشکال. البته می‌فرمایند که به حسب ظاهر دلسوزی پیامبر صلّی الله علیه و آله یک امری است که مترتّب بر عدم ایمان می‌شود؛ اما این طور نیست که علّت غایی باشد. یعنی طبیعی مهربان بودن حضرت این است که خودش را مثلاً به هلاکت بیندازد.

 

اشکال دوّم: افاده نفر جمعی در آیه

اشکال دوّم این است که وجوب تحذّر که غایت برای نفر آمده است، ﴿لعلَّهم یحذرون﴾؛ نفر هم وجوبش از لولای تحضیضیه آمده است: ﴿فلولا نفرَ من کلِّ فرقةٍ طائفة﴾ که شما می خواهید از این لولای تحضیضیه وجوب نفر را استفاده کنید. ایشان می فرمایند که وجوب تحذّر برای انذار است، نه برای وجوب نفر. یعنی این آیه نمی گوید که حتماً باید نفر حاصل شود تا وجوب تحذّر بر آن مترتّب شود. می گوید که اگر نفری واقع شد، باید تحذّر بعد از انذار باشد. این مفادّ آن مقصد شما را دلالت نمی کند؛ چون صدر آیه این است: ﴿ما کان المؤمنون لِیَنفِروا کافَّةً﴾؛ دارد غرض از این بیان را این طور بیان می کند که نفر عمومی نشود. در واقع آیه شریفه در مقام بیان وجوب نفر نیست بلکه در مقام بیان جلوگیری از نفر عمومی است. بنابراین وقتی که شما دارید این امور را بر هم مترتّب می کنید؛ نفر برای تفقّه واجب است که مقصود از تفقّه انذار است؛ پس تحذّر بر آن مترتّب می شود. «و منها: أنّ ما ذكره من وجوب التحذّر لكونه غاية للإنذار الواجب غير صحيح، بل الظاهر كونه غاية للنفر المستفاد وجوبه من «لو لا» التحضيضية الظاهرة في الوجوب. و مع ذلك أيضاً: ليس للآية ظهور تامّ في وجوب النفر حتّى يترتّب عليه وجوب التحذّر؛ فإنّ صدر الآية- أعني قوله تعالى: «وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً»- يعطي: أنّ الغرض المسوق له الكلام هو النهي عن النفر العمومي، و أنّه لا يسوغ للمؤمنين أن ينفروا كافّة، و إبقاء رسول اللَّه وحيداً فريداً. و على ذلك فيصير المآل من الآية هو النهي عن النفر العمومي، لا إيجاب النفر للبعض. فالحثّ إنّما هو على لزوم التجزئة و عدم النفر العمومي، لا على نفر طائفة من كلّ فرقة للتفقّه.»[9]

ایشان می‌گوید که اگر کسی این طور اشکال کند که «این خلاف ظاهر آیه است. ظاهر آیه وجوب نفر بعضی‌ها است. چون اگر غرض این بود، فقط می‌فرمود: ﴿فلولا نفرَ مِن کلِّ فرقَةٍ﴾. اگر می خواست نفر جمعی را نفی کند، فقط همین را می فرمود. نمی فرمود لِیَتَفَقَّهوا، و لیُنذِروا، إذا رَجَعوا، لعلّهم. این چند امر را مترتّب بر ﴿فلولا نفر من کلّ فرقةٍ طائفة﴾ می کند. علاوه بر این که مستشکل می گوید که این نهی اصلاً نهی مولوی نیست؛ این یک امر امتناع واضحی است و این طور نیست که جمعیتی برای تعلیم و تعلّم بروند؛ چون اختلال نظام لازم می آید. پس مستشکل می گوید که غرض اصلی ایجاب نفرِ بعضی برای این مسائل است که بر آن، پذیرش هم مترتّب می شود.» «و دعوى: أنّ ذلك خلاف ظاهر الآية، بشهادة أنّه لو كان الغرض هو المنع عن النفر العمومي لكان الواجب الاكتفاء على قوله- عزّ شأنه- «وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً»، من دون أن يعقّبه بما ذكره بعده من التفقّه و الرجوع و الإنذار و التحذّر؛ فإنّ التعقيب بما ذكر شاهد على أنّ الغرض هو الحثّ على تحصيل هذه المطالب؛ من بدوها إلى ختامها. أضف إلى ذلك: أنّ قوله تعالى: «وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ ...» إلى آخره ليس نهياً و لا منعاً، بل إخباراً عن أمر تكويني خارجي؛ و هو امتناع النفر العمومي امتناعاً واضحاً يحكم به ضرورة العقول؛ لاستلزامه اختلال النظام. ثمّ أردف ذلك- عزّ شأنه- بنفر البعض؛ لعدم استلزامه هدم النظام و فساد المجتمع.»[10]

ایشان می‌فرماید: اینکه اکتفاء نشده است به همین قسمت ﴿لولا نفرَ من کلِّ فرقةٍ﴾ و بعدش را هم آورده است، می خواهد بیان کند که در ذهن ها این نیاید که سایر طوائف در جهالت بمانند و تفقّه در دین نکنند؛ لذا می فرماید که برای تفقّه در دین، رفتن برخی کافی است و باید بین طوائف تفرقه انداخت که همه طوائف نرود. پس آیه در مقام انشاء است به لسان اخبار. یعنی این طور نیست که امر داشته باشد؛ ولو به ملاحظه شأن نزولش. می فرماید که اصلا به ذهن نمی آید که همه بروند تا این که تنبّه به آن لازم باشد. این اشکال اوّل. «مدفوعة: بأنّ عدم الاكتفاء على الجملة الاولى يمكن أن يكون لدفع ما ربّما ينقدح في الأذهان من بقاء سائر الطوائف على جهالتهم و عدم تفقّههم في الدين، فقال- عزّ شأنه- يكفي لذلك تفقّه طائفة، فليست الآية في مقام بيان وجوب النفر، بل في مقام بيان لزوم التفرقة بين الطوائف.»[11]

ایشان می‌فرمایند که حقیقتش اخبار است منتها به نوعی دارد انشاء می‌کند. مقصد اصلی آیه انشاء نیست؛ مقصد اصلی آیه این است که همه نروند؛ چون اختلال لازم می‌آید و ثانیاً در میان قوم جهلی نباشد. اما این که حتماً باید این کار انجام شود، چنین چیزی را دلالت نمی‌کند. یعنی وجوب نفر را ایشان از آیه استفاده نمی‌کنند. «و قوله: «وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ» إخبار في مقام الإنشاء- و لو بقرينة شأن نزولها، كما قال المفسّرون - و ليس المراد بيان أمر واضح و هو امتناع نفر جميع الناس في جميع الأدوار إلى طلب العلم و التفقّه حتّى لزم التنبّه به، إلّا أن يحمل ذكره لصرف المقدّمة لما بعده، و هو أيضاً بعيد مخالف لشأن نزول الآية و قول المفسّرين.»[12]

پرسش: آیا بنابر فرمایش امام می‌فرمایید؟

پاسخ: اشکال ایشان است دیگر. این را بیان می‌کنند. در اشکال اوّل یک إن قلت و قلتی دارند که محصول جوابشان این است.

     وقتی که لولا مفید تحضیض است؟

     ایشان می‌فرماید که ما باید صدر آیه را هم لحاظ کنیم. با توجّه به صدر آیه نمی‌توانیم آن امر صریح را استفاده کنیم.

اشکال: این آیه در مدینه نازل شده است که اصلاً نفر نمی‌خواهد اتّفاق بیفتد؛ خود رسول الله در بین مردم بوده است. به نظر می‌رسد که مولوی باشد تا ارشادی.

پاسخ: این طور دارند نهی می‌کنند که همه دوروبر پیغمبر صلوات الله علیه و آله را خالی نکنند.

     این که جهاد را یک عدّه بروند و یک عدّه بمانند صحیح، اما چون این آیه در قرآن است، ظاهراً دارد یک حکمی را برای آینده می‌فرماید که یا باید بگوییم برای جهاد است که بیایند به مردم بگویند که آقا رسول الله را تنها نگذارند یا این که بگوییم برای تفقّه است که ظاهراً این است. چون آقا رسول الله در بینشان بوده است و اصلاً نفری اتّفاق نمی‌افتاد.

     به هر حال باید دید که آیا شأن نزول آیه، آیه را به همان شأن نزول منحصر می‌کند یا این که شأن نزول یک زمینه‌ای است برای استنتاج یک قاعده کلّی؟ از این بیانات اجمالاً استفاده می‌شود که شأن نزول را دخالت داده‌اند در این مسئله؛ لذا دو بار حضرت امام می‌فرمایند که این برداشت مخالف با شأن نزول است.

 

اشکال سوّم: مراد از حذر، حذر قلبی است

اشکال سوّم را هم که می‌فرماید که مقصود از حذر، حذر قلبی است که بعد از انذار واقع می‌شود. یعنی منذر می‌آید و وعده و وعیدهای الهی را بیان می‌کند و نسبت به آن وظایفی که افراد قبلاً یاد گرفته‌اند یا باید یاد بگیرند، آن‌ها را می‌ترساند و غرض تعلّم منذَرین نیست که از منذِر باید معارف دین را فرا بگیرند. نه مقصود این است و نه مقصود عمل به قول اوست؛ بلکه این است که وقتی که این ها می‌دانند که یک قوانینی در شرع مقدّس هست که باید آن‌ها را عمل کنند و یا از محرّمات دوری کنند، آن‌ها را می‌ترساند که نکند تخلّف کنید؛ چون به توابع سوءش مبتلا می‌شوید. همان‌طور که آیه در صدد اوصاف منذِر نیست که منذر باید چه خصوصیاتی داشته باشد. مثلاً عدالت داشته باشد یا متعدّد باشد؛ خیر، دارد طبیعی انذار را بیان می‌کند و این انذار به صورت طبیعی چه حالت قلبی را می‌آورد؟ این ﴿لعلّهم یحذَرون﴾ حالت قلبی را بیان می‌کند، نه حرکت در طرف عملی کردن انذار منذِر تا بحث حجیّت خبرش به دست بیاید. «و منها: أنّ ما ذكره قدس سره من أنّ المراد من الحذر هو الحذر العملي، و هو يحصل بالعمل بقول المنذر لا يخلو عن ضعف، بل الظاهر: أنّ المراد من الحذر هو الحذر القلبي بعد إنذار المنذر و إيعاده و تلاوته ما ورد في ذلك من الآيات و النصوص و السنن. و على ذلك: فبعد ما أنذر المنذر بما عنده من الآيات و الروايات، و حصل الحذر و الخوف القلبيان يقوم المنذرون- بالفتح- بما لهم من الوظائف العملية التي تعلّموها من قبل، أو يلزم تعلّمها من بعد، فليست الآية ظاهرة في أخذ المنذر- بالفتح- شيئاً من الأحكام من المنذر- بالكسر- تعبّداً.»[13]

 

اشکال چهارم: عدم اطلاق آیه نسبت به حصول علم به قول منذر

اشکال چهارم هم این که می‌فرمایند که آیه اصلاً اطلاق ندارد نسبت به حصول علم به قول منذِر یا عدم آن. بلکه در مقام بیان وجوب اصل نفر است و این که باید برخی برگردند برای انذار. «و منها:- و ذلك أهمّ ما في الباب من الإشكال- و ملخّصه: إنكار إطلاق الآية بالنسبة إلى حصول العلم من قول المنذر و عدمه؛ فإنّ الإطلاق فرع كون المتكلّم في مقام البيان، و ليس في الآية ما يشعر بكونه سبحانه في مقام بيان تلك الجهة بعامّة خصوصياتها. فإنّ الآية- حسب بعض تفاسيرها - في مقام بيان وجوب أصل النفر و قيام عدّة به، و رجوعهم و إنذارهم و تحذيرهم، و أمّا لزوم العمل بقول كلّ منذر؛ سواء كان عادلًا أم فاسقاً، واحداً أم متعدّداً، حصل منه الظنّ أو العلم أم لا فليس في مقام بيانها حتّى يؤخذ بإطلاق الآية.»[14]

 

اشکال آخر: اعتقادی بودن متعلّق مسئله نفر

اشکال آخری که می‌کنند این است که ما از بعضی روایات استفاده می‌کنیم که ائمّه علیهم‌السلام به این آیه استشهاد کرده‌اند به این که لازم است نفر برای تحصیل علم به امام بعد از امامی. یعنی وقتی امامی از دنیا می‌رود، باید مأمومین دنبال امام بعد باشند و به دیگران خبر دهند؛ چون همه که نمی‌توانند بروند دنبال تفحّص از امام. این ها به دیگران بگویند که فلان شخص، بعد از امام قبلی امام است. خوب این یک مسئله اعتقادی می‌شود. مسئله اعتقادی که با خبر واحد اثبات نمی‌شود. مسئله اعتقادی باید با ادلّه عقلیّه اثبات شود؛ بنابراین در این آیه هیچ اطلاقی برای حجّیّت خبر ثقه نیست؛ چه افاده علم کند، چه نکند. بله در بعضی اوقات، افاده علم در بعضی از شرایط می‌کند؛ اما قاعده‌ای را برای حجّیّت خبر واحد این آیه بیان نمی‌کند. «و منها: أنّ بعض الروايات الصادرة عنهم عليهم السلام يستفاد منها أنّ الأئمّة الهداة قد استشهدوا بها على لزوم النفر إلى تحصيل العلم بالإمام المفترض طاعته بعد فوت إمام قبله، و معلوم أنّ الاصول الاعتقادية لا يعتمد فيها بخبر الثقة، و هذا أيضاً يؤيّد عدم الإطلاق الفردي.»[15]

اشکال: کلّیّات عقاید عقلی است؛ اما جزئیاتش که غیر عقلی است. مصداق امام را نمی‌توانند تشخیص دهند؛ اصل تبعیت از امام که با عقل اثبات می‌شود؛ اما در مصداقش می‌روند بررسی می‌کنند.

پاسخ: به نظر می‌رسد که این بیان، همین اشکال را داشته باشد که عرض خواهیم کرد. این جا بحث اعتقادی نیست. بحث روشن‌شدن مصداق یک امر اعتقادی است که در رسیدن به مصداق، ما به شواهدی نیاز داریم؛ مثل معجزه برای پیامبر یا دیدن علائمی برای امام که این را عرض خواهیم کرد.

 

نظر مختار در رابطه با جمع موجود در نفر مذکور

این، کلّی بیانات این بزرگواران؛ مرحوم آخوند، مرحوم آقای خویی و حضرت امام – رحمهم الله – در این رابطه. ما باید اوّلاً توجه کنیم که این مطلب اصلاً به ذهن نمی‌آید که هم در کلام مرحوم آقای خویی آمده بود و هم در کلام بعضی از اعاظم که حضرت امام نقل کردند که در ذهن بیاید که مقصود، نفر مجموع نیست تا انذار مجموع و تحذّر از کلام مجموع لازم باشد تا این که بیان کند که آیه افاده علم را دلالت می‌کند. خیر، اصلاً در این مقام نیست. این نباید یکی از ادلّه به حساب بیاید. چون جملات و انشائیاتی که به صورت جمعی در آن‌ها انشاء است، قطعاً مقصود در آن‌ها، مجموع نیست؛ بلکه جمیع است؛ یا جمیع به صورت تعیینی یا به صورت علی‌البدل که یکی واجب عینی می‌شود و دیگری واجب کفایی. این اصلاً خاصیّت القاء چنین جملاتی است که می‌خواهد بیان کند که این دستور برای افراد است. ﴿اقیموا الصّلاة و آتوا الزَّکاة﴾؛[16] در این جا از ﴿اقیموا الصّلاة﴾ امر جمیعی استفاده می‌شود و از ﴿آتوا الزّکاة﴾ امر جمیعی علی الکفایه استفاده می‌شود. یعنی امر جمیعی عینی- یعنی بدون قید- و امر جمیعی علی‌البدل- یعنی با قید- یک نفر اگر شرایط را داشته باشد. این خاصیّت اوامری است که به صورت جمع اظهار می‌شود؛ لذا به نظر می‌رسد که این را نباید در این آیه آورد.

 

اشکال استاد به اشکال اوّل مرحوم امام (ره)

نکته دوّم این که نظر مستدلّین این نیست که هر جا لعلَّ باشد، مدخول آن غایت برای قبل است؛ خیر باید سیاق آیه را ملاحظه کرد که اگر به صورت ترجّی باشد که این ها به نوعی غایت آن هم می‌شود. آن هم نه همیشه. حال این آیات را یک مروری کنیم که دو سه آیه با هم مترتّب است:

﴿مَا كَانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَمَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَلَا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ لَا يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَلَا نَصَبٌ وَلَا مَخْمَصَةٌ فِي سَبِيلِ اللَّه ...﴾[17] تا آیه بعدش ﴿وَلَا يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً وَلَا يَقْطَعُونَ وَادِيًا﴾[18] این ها در رابطه با جهاد است و این که تخلّف از جهاد حرام است؛ بعدش هم این را بیان می کند: ﴿وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً﴾؛ نباید مؤمنین همگی به طرف جهاد نفر کنند؛ یعنی در خدمت حضرت باشند. ﴿فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ﴾.[19]

حال در این جا تعبیرات مختلف است؛ عده‌ای بروند و تفقّه کنند و به جهادی‌ها معارف را برسانند یا این که به طور کلّی عده‌ای بروند که تفقّه در دین کنند و بساط تعلیم و تعلّم نسبت به معارف دین زمین نیفتد. ظاهر امر این معناست که هم آیات به مسئله جهاد توجّه می‌دهد که جهاد لازم است و هم به بحث فراگیری معارف دین و انذار دلالت می‌کند؛ بنابراین در این جا لعلّ همان مفادّ ترجّی را دارد که عزیزان هم فرمودند و این لولا در واقع لولای تحضیضیّه است که بعد از آن نفی آمده است که نفی هم به معنای نهی است. ﴿و ما کان المؤمنون لِیَنفِروا کافَّةً﴾؛[20] این به صورت نفی است اما در واقع نهی می باشد که این لولای تحضیضیه بعد از نهی دلالت بر امر می کند. پس مقصود از این لعلّ در بعضی از موارد که در جایی است که ترجّی باشد، آن هم یا علّت غایی است که مورد عمل است یا علّت غایی است که مترتّب بر عمل می شود؛ مثل این که «تُبْ إلی اللهِ لعلّه یَغفِرُ لَک»؛ این «لعلّه یغفر لک» غایت بعد از تُب إلی الله است اما به گونه ای نیست که در حیطه عمل باشد اما ﴿لعلّهم یَحذَرون﴾[21] غایتی است که مترتّب بر این نفر و انذار می شود که در این جا از آن به نوعی علّت غایی استفاده می شود. علّت غایی چه چیزی؟ امر به نفر و انذار. این چطور علّت غایی می شود؟

 

نحوه دلالت مابعد لعلّ بر علیّت غایی در آیه شریفه

با این بیان که دین مقصدش پیاده شدن است؛ مقصد از دین تحقّقش است. این تحقّق به مقدّماتی نیاز دارد. از مقدّمات لازمش نفر برای تفقّه است که قهراً از واجبات کفایی می‌شود. این تفقّه برای چیست؟ برای انذار است؛ پس این علّت غایی یکی دو مقدّمه لازم دارد که این مقدّمه لازم، همه مسئله را به بار نمی‌آورد تا آن علّت غایی مقصود نشود و تحقق پیدا نکند. پس نتیجتاً در این جا با این سیاق، ﴿لعلّهم یحذَرون﴾ علّت غایی می‌شود و این علّت غایی هم یک امری است که مقصود از آن تحقّقش است و این تحقّقش هم (نکته سوّم) جز عمل نیست. بله این تحذّر در معنای اوّلیّه اش آن تأثّر قلبی است؛ تأثر قلبی در پرتو اینکه افراد را موعظه و انذار می‌کنند از بیان سوء عاقبت تخلّف از اوامر الهی. این چه وقت تخلّف پیدا می‌کند؟ در آن وقتی که محتوای این انذار بیان قوانین الهی باشد؛ قوانین الهی که یک سری وعده و وعید را در بر دارد، مجموعاً می‌شود انذار. این مجموعه، تحذّر را به دنبال دارد. یعنی اوّل تأثر قلبی برای مؤمنین و بعد این تأثر قلبی باید با عمل ظهور پیدا کند. پس این ﴿لِیَتَفَقَّهوا فی الدّین﴾، غایت اوّلیه است برای انذار. غایت واقعی انذار تحذّر است، با توجه به آن هدف دین که هدف دین تحقّق است. جهاد هم که در آیات قبلی مطرح شده است برای رفع موانع تحقّق در دین است. این سیاق بیانگر این مسائل است دیگر؛ از خودمان هم این را در نمی‌آوریم، از مجموعه این آیات این مسائل را به دست می‌آوریم. مخصوصاً آخر سوره مبارکه توبه همین معانی را دارد برای ما بیان می‌کند که عده‌ای تخلّف کردند از رسول الله برای این که شوکت اسلام به نوعی زیر سؤال قرار گرفته است از جنگ تبوک: ﴿وَعَلَى الثَّلَاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّىٰ إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ﴾؛[22] قبلش هم ﴿لَقَدْ تَابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَالْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ﴾؛[23] به هر حال غرض این است که ما وقتی سیاق آیات را ملاحظه کنیم، این سیاق این مطالب را به ما می فهماند. پس نتیجه این که هم این آیات در مقام بیان این است که لازم نیست که همه نفر کنند و هم در مقام بیان این که باید عدّه ای نفر کنند برای تفقّه در دین و برگردند که انذار و تحذّر هم تحقّق پیدا کند. این که حضرت امام (ره) بیان فرمودند و بعضی از بزرگان دیگر هم در بیاناتشان این را بیان کردند به نظر می رسد که خلاف سیاق آیات باشد. سیاق آیات وجوب انذار را که در پی آن وجوب تحذّر را دلالت می کند که از آن، مسئله حجّیّت قول منذِر استفاده می شود و این هم مطلق است؛ چه از قولش علم حاصل شود و چه نشود. یعنی خود انذار با خصوصیت انذار که قبلَه التّفقّه است این حجّیّت را می رساند. چه عادل باشد یا این که متعدّد باشد؛ ناظر به این امور نیست.

پرسش: بگوییم که این انذار، با دلیل عقلی که می‌گوید دفع ضرر محتمل است، آن، ردش کند. آیا این را هم می‌توان گفت؟

پاسخ: بله عیب ندارد که مفادّ آیه‌ای منطبق با یک مفاد عقلی باشد؛ منطبق با یک امر عقلائی باشد.

     عرض بنده این است که خود این انذار اعتماد به آن شخص نمی‌آورد، بلکه دلیل عقلی است که باعث می‌شود که حرف او را قبول کنیم.

     نگاه کنید، این همان اشکال کلّی است که آیا این آیات ارشاد به سیره عقلاست یا نیست؟ منافات ندارد که ارشاد به سیره عقلاء داشته باشد؛ اما خودش هم دلالت داشته باشد. دلالت را دارد؛ منتهی می‌خواهیم بگوییم که دلالتش، دلالت وجوب مولوی نیست؛ دلالت بر وجوب دارد منتهی وجوبش، وجوب ارشادی است که وجوب ارشادی اصل حجّیّت خبر واحد را برای ما اثبات می‌کند.

 

اشکال استاد به اشکال آخر مرحوم امام (ره)

و در نهایت این که حضرت امام فرمودند که بعضی از روایات دلالت می‌کند و بر این استدلال کرده‌اند بر این که شخص برود خبر بگیرد از امام بعد از امام و در این جور مباحث خبر واحد حجیّت ندارد، پس نباید به این آیه استدلال کرد بر حجّیّت خبر واحد.

خوب اوّلاً این روایات را چه کار می‌کنیم؟ آیا آن‌ها را کنار بگذاریم؟ چون مفادش بنابر فرمایش شما و ظاهرش هم همین است که این است. یا این که در این جا باید مطلب دیگر را بیان کنیم و آن این که امام علیه‌السلام که به این آیه تمسّک کرده است در این مورد خاصّ؛ نمی‌خواهد بفرماید که در این امر اعتقادی به این خبر واحد تکیه کنید؛ بلکه می‌خواهند بفرمایند که برای رسیدن به مصداق یک امر واقعی با خبر واحد می‌شود به آن رسید. در مقام بیان این است. استدلال به این صورت است. عیبی ندارد؛ اصلاً در مقام اثبات یک امر اعتقادی نیست؛ اصلاً موضوعاً خارج است که ایشان این را استفاده کرده‌اند. امر اعتقادی مسلّم است که ما نیاز به امام داریم.

دوّم این که این امام به طور قطع باید از ناحیه شخصیّتی که او کلامش قطعاً حجّت است معرّفی شود و آن پیامبر (ص) است؛ یا به صورت خاص پیامبر معرّفی کند که با آن ادلّه عقلیّه و خارج، به طور خاصّ اثبات می‌شود و یا اینکه از طریق دیگری آن مصداق برای ما ثابت شود. آن دلیل عقلی در سر جای خودش ثابت است منتها ما از راه نشانه‌ها به مصداق می‌رسیم. این نشانه‌ها به نوعی اصلش عقلی است که عقل می‌گوید که باید نشانه‌ای برای صدق یک شخص باشد؛ اما اینکه این شخص این نشانه‌ها را دارد، این به واسطه خبر رسانده می‌شود. مثل اینکه فرموده‌اند اگر کسی از محتوای نامه‌ها خبر داد، او امام بعد از من است. حال این شخص می‌آید خدمت امام زمان علیه‌السلام و خبر را از حضرت می‌گیرد و این می‌رود به دیگران می‌گوید که امام از محتوای کیسه من خبر داد؛ یا امام از محتوای نامه من خبر داد. برای دیگرانی که امام را ندیده‌اند و از این طریق دارند خبر می‌گیرند، این خبرش حجّت است. ما در روایات داریم که درباره امام زمان علیه‌السلام چند روایت هست و در رابطه با ائمّه دیگر علیهم‌السلام هم به همین صورت است که نشانه‌هایی برای امام معیّن شده است و کسی می‌آید این نشانه‌ها را مشاهده می‌کند و این را به دیگران خبر می‌دهد؛ پس نتیجتاً استشهاد امام علیه‌السلام و ائمّه علیهم‌السلام به این آیه برای جست و جوی امام بعد از امام، این برای اثبات یک امر اعتقادی نیست. این خلاصه مطلب در این بحث که به نظر می‌رسد که سیاق آیاتی که این آیه را در بر دارد، این ها بعد از آن نهی اوّلیّه ﴿ما کان المؤمنون لِیَنفِروا﴾ و لولای تحضیضیه امر به نفر را بیان می‌کند که این وجوب نفر برای تفقّه است و تفقّه هم برای انذار است و انذار هم غایتش آن تحذّر است و تحذّر در واقع تحقّق دین الهی خواهد بود و آن تحذّر عملی است.

با این بیانات که تفقّه در دین اصلاً مقتضایش این است، ما استفاده حجّیّت خبر واحد را با اطلاق این آیه می‌کنیم.

 


[7] «منها: أنّ ما ادّعاه من أنّ ما يقع بعد كلمة «لعلّ» إنّما يكون دائماً علّة غائية لما قبلها منقوض بقوله تعالى: "فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى‌ آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً"؛ فإنّ الجملة الشرطية و إن كانت متأخّرة ظاهراً لكنّها متقدّمة على قوله تعالى: «فَلَعَلَّكَ باخِعٌ ...» إلى آخره حسب المعنى. مع أنّ ما بعد «لعلّ» ليس علّة غائية لما قبلها؛ أعني الجملة الشرطية؛ فإنّ بخوع نفسه الشريفة صلّى الله عليه و آله و سلّم ليس علّة غائية لعدم إيمانهم؛ و إن كان مترتّباً عليه، غير أنّ الترتّب و الاستلزام غير العلّة الغائية.» (تهذیب الاصول، جلد 2، ص464).
[20] همان.
[21] همان.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo