درس خارج اصول استاد محمدباقر تحریری

1402/03/08

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: امارات / حجّیّت خبر واحد / استدلال به آیه کتمان بر حجّیّت خبر واحد و بیان محروم آخوند (ره) و مرحوم خویی (ره) و مرحوم علامه (ره)

 

استدلال به آیه کتمان بر حجیت خبر واحد

بحث در بیان آیه دیگری از آیات شریفه است که بر حجیّت خبر واحد استدلال شده است و مرحوم آخوند آن را می‌آورند و آن آیه کتمان است؛ آیه 159 سوره مبارکه بقره: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولَـئِكَ يَلعَنُهُمُ اللّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ﴾.[1] بیان این استدلال این می‌شود که کتمان ما أنزل الله حرام است. نمی‌شود که کتمان حرام باشد و شخص لازم باشد که ما أنزل الله را بیان کند؛ اما دیگران قبول نکنند. عقلاً بین این دو ملازمه هست و الّا از این شداد و غلاظی که برای کتمان آمده است، لغو لازم می‌آید. مرحوم آخوند می‌فرمایند که اگر این ملازمه ثابت باشد، آن اشکالی که بر آیه نفر وارد شده بود، در این جا وارد نمی‌شود که گفته بودند که آیه مهمل است و گویای در بیان حجیّت خبر واحد نیست و یا استظهار می‌شود از آن، آن جایی که افاده علم کند. این دو اشکال بر آیه نفر بود و در اینجا وارد نیست. «و تقريب الاستدلال بها أنّ حرمة الكتمان تستلزم وجوب القبول عقلاً للزوم لغويّته بدونه. و لا يخفى أنّه لو سلّم هذه الملازمة لا مجال للإيراد على هذه الآية بما اورد على آية النفر من دعوى الإهمال أو استظهار الاختصاص بما إذا أفاد العلم‌»[2]

 

اشکال مرحوم آخوند و مرحوم آقای خویی (ره) بر وجود ملازمه

می‌فرماید که این ملازمه منافات با این دو اشکال دارد که خیر، اهمال نیست و مقیّد به افاده علم هم نیست. منتها ایشان در خود این ملازمه اشکال دارند؛ می‌فرمایند که فایده حرمت کتمان و لزوم اظهار، منحصر به قبول تعبّدی نیست. شاید حرمت کتمان به خاطر این باشد که حقّ به جهت اینکه زیاد افشاء شده است، واضح است. ﴿لِئلّا یَکونَ للنّاسِ علی اللهِ حجّةٌ﴾؛[3] بلکه خدای متعال بر مردم حجّت بالغه دارد و چون حجّت بالغه دارد و بیان کرده است، این حرمت کتمان به خاطر روشن بودن حقّ است؛ نه این که تعبّداً باید آن را حتماً قبول کرد؛ آن چه را که اظهار می‌شود. «فإنّها تنافيهما، كما لا يخفى. لكنّها ممنوعة، فإنّ اللغويّة غير لازمة، لعدم انحصار الفائدة بالقبول تعبّدا، و إمكان أن تكون حرمة الكتمان لأجل وضوح الحقّ بسبب كثرة من أفشاه و بيّنه، لئلّا يكون للناس على اللّه حجّة، بل كان له عليهم الحجّة البالغة.»[4]

مرحوم امام (ره) در اینجا دیگر صحبتی در این آیات ندارند و وارد بحث از روایات می‌شوند؛ اما مرحوم آقای خویی (ره) می‌فرمایند که ملازمه بین حرمت کتمان و قبول تعبّدی سخن اظهارکننده حقّ نیست. همان کلام مرحوم آخوند را بیان می‌کنند. منتها دلیلشان به این صورت است که می‌فرمایند: موضوع حرمت کتمان، عامّ استغراقی است؛ یعنی چه؟ یعنی همه افرادی که به حقّ رسیده‌اند، این ها نباید کتمان کنند. یعنی بر تک تک افراد حرمت هست. معنایش این است که باید همه از حقّ خبر دهند؛ آن وقت، وقتی که همه از حقّ خبر دادند، این متواتر می‌شود و یا علم می‌آورد. پس این خطاب، به جمیع است؛ نه به جمیع علی‌البدل؛ جمیع به طور تک تک؛ مانند ﴿أقیموا الصّلاة﴾[5] کأنّه وجوب عینی دارد که هر کسی که به حقّ رسید اظهار کند. وقتی که همه اظهار کردند، علم می‌آورد دیگر. «و فيه: أنّه لا ملازمة بين حرمة الكتمان و وجوب القبول تعبداً في المقام، إذ الموضوع لحرمة الكتمان عام استغراقي، بمعنى حرمة الكتمان على كل أحد، فيحتمل أن يكون الوجه فيها أنّ إخبار الجميع ممّا يوجب العلم كما في الخبر المتواتر»[6]

اشکال: می‌توان گفت که کتمان حرمتش مسلّم است از ظاهر آیه، اما ضابطه‌ای برای وجوب اظهار و کیفیت آن نداریم. بله حرمتش روشن است؛ کتمان حرام است. اما این که حال چطور باید اظهار کرد...

پاسخ: در این جا دیگر با چطورش کاری نداریم.

     چطورش از این جهت که آیا متواتر است یا خبر واحد؟

     همین. باید این را از آیه استظهار کرد که آیا جمیع به صورت واجب عینی است مثل ﴿أقیموا الصّلاة﴾ یا این که جمیع است به این صورت که وجوب کفایی دارد؟ بله ایشان این را استفاده کرده‌اند که باید به آن برسیم.

 

عدم مقایسه آیه کتمان با سایر آیات حرمت کتمان

بعد ایشان می‌فرمایند که این جا را مانند آن آیات دیگر کتمان مقایسه نکنیم که نساء حرام است که کتمان کنند ما فی أرحامِهنَّ را. ﴿وَالْمُطَلَّقَاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلَاثَةَ قُرُوءٍ وَلَا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ مَا خَلَقَ اللَّهُ فِي أَرْحَامِهِنَّ إِنْ كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللَّهِ﴾؛[7] آیه 228 سوره بقره. که در این جا نباید کتمان کنند و معنای عدم کتمان این است که همسر، آن را بپذیرد دیگر به خاطر عدم اختلاط میاه و ... . ایشان می فرمایند که این دو نباید با هم مقایسه شود؛ چون اساساً اعراض این معنا، منحصر در اخبارشان نیست و اخبار زن ها هم غالباً علم آور نیست. در آن جا اگر ما بگوییم که تعبّداً حجّت نباشد، لغو لازم می آید. در آن جا ملازمه صحیح است که بگوییم باید علم بیاید؛ اما در این جا این طور نیست. در این جا بحث حرمت کتمان بر علماء یهود است که این ها، آن چه را که در تورات ظاهر بوده است از علائم نبوّت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله کتمان می کردند. «و لا يقاس المقام بحرمة الكتمان على النساء، لأنّ طريق إحراز ما في الأرحام منحصر في إخبارهن، و إخبار المرأة ممّا لا يفيد العلم غالباً، فلو لم يكن إخبارها حجّة تعبداً، و قيدت بالعلم كان تحريم الكتمان عليها لغواً، فصحّ دعوى الملازمة بين حرمة الكتمان و وجوب القبول هناك. بخلاف المقام، فانّ حرمة الكتمان فيه إنّما هو على علماء اليهود الذين أخفوا على الناس ما كان ظاهراً في التوراة من علامات نبوّة نبيّنا و صفاته (صلّى اللَّه عليه و آله) بحيث لو لا كتمانهم لظهر الحق لعامّة الناس‌»[8]

غرض هم این است که حقّ ظاهر شود، نه قبول خبر به صورت تعبّدی. غرض این است. شاهدش هم این است که در ادامه خدا می‌فرماید: ﴿مِن بَعدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ﴾؛[9] یعنی این امر فی نفسه ظاهر بوده است لولا الکِتمان. «فالغرض من تحريم الكتمان إنّما هو ظهور الحق و حصول القطع للناس، لا قبول الخبر تعبداً. و الذي يشهد بما ذكرناه- من أنّ المراد حرمة كتمان ما هو ظاهر في نفسه لو لا الكتمان- قوله تعالى في ذيل الآية: "مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ" أي أظهرناه لهم. فتحصّل أنّه لا ملازمة بين حرمة الكتمان و وجوب القبول في المقام‌»[10]

بنابراین، ایشان می‌فرمایند که ظهور حقّ و حصول علم برای مردم، به خاطر حکمت حرمت کتمان است و این داعیه به تکلیف شده است که شما کتمان نکنید؛ اما این ملازم نیست که در همه جا این حکمت جاری باشد. مثل آیه شهادت؛ در آیه شهادت فرموده است: ﴿ولا يَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوا﴾.[11] حکمتش این است که حقوق مردم حفظ شود؛ حال آیا این معنایش این است که با قول یک نفر این مسئله ثابت می‌شود؟ خیر؛ باید دو نفر باشند که شهادت ثابت شود و همین طور حکمت در وجوب عدّه در مطلّقه یا خانمی که همسرش مرحوم شده است. حکمت تحفّظ بر نسب است اگر چه شخص عقیم باشد؛ بنابراین هر جایی حکمت باشد، معنایش این نیست که تعبّداً باید قبول کنیم. این جا هم همچنین است. علاوه بر این که بحث در این جا اصول عقاید است. در اصول عقاید خبر واحد حجیّت ندارد. «إن قلت ... قلتُ ظهور الحق للناس و حصول العلم لهم إنّما هو حكمة لحرمة الكتمان، و الحكمة الداعية إلى التكليف لا يلزم أن تكون ساريةً في جميع الموارد، أ لا ترى أنّه يجب على الشاهد أن يشهد عند الحاكم إذا دعي لذلك بمقتضى قوله تعالى: "وَ لا يَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا" و لو مع العلم بعدم انضمام الشاهد الثاني إليه، مع أنّ الحكمة في وجوب الشهادة- و هي حفظ حقوق الناس- غير متحققة في هذا الفرض، و كذا الحال في وجوب العدّة على المطلّقة و على المتوفّى عنها زوجها و إن كانت عقيماً، مع أنّ الحكمة و هي التحفظ على النسب غير موجودة في مفروض المثال. و يدل على ما ذكرناه- من أنّ الغرض من حرمة الكتمان في مقام ظهور الحق و حصول العلم به لعامّة الناس لا وجوب القبول تعبداً- أنّ مورد الآية هو نبوّة نبيّنا و من الظاهر عدم حجّية خبر الواحد في اصول الدين‌»[12]

بعضی از بزرگواران هم در کتاب مبسوط فرموده‌اند که حرمت کتمان و وجوب قبول، این مطلقاً دلالت بر وجوب قبول ندارد؛ بلکه ممکن است که مشروط به تعدّد باشد، یا حصول اطمینان یا علم قطعی باشد؛ مثل آیه شهادت. پس ایشان فرموده‌اند که آیه در مقام بیان شرایط قبول نیست تا این که ما با اطلاقش بر حجیت خبر واحد تمسّک کنیم که خبر واحد حجّت است.

 

بیان مرحوم علّامه طباطبائی (ره) ذیل آیه شریفه

مرحوم علّامه (ره) در تفسیر یک مطلب شریفی دارند؛ مانند بقیه مطالبشان. ایشان می‌فرمایند که این آیه این طور افاده می‌کند که کتمان علماء یهود بعد از بیان و تبیین برای مردم است؛ نه فقط برای خودشان. «قوله تعالى: مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ، أفاد أن كتمانهم إنما هو بعد البيان و التبين للناس، لا لهم فقط،»[13] و برای کتمان هم سه صورت تصویر می‌شود: 1- یکی این که اصل آیه را شخص کتمان کند. 2- دوم، دلالتش را با تأویل کتمان کند. 3- سوّم هم دلالتش را با توجیه بیان کند. همان‌طور که علماء یهود بشارت نبوّت را این گونه برخورد می‌کردند. آن چه را که مردم نمی‌دانستند، اظهار نمی‌کردند و آن چه را که می‌دانستند توجیه می‌کردند. کتمان شامل هر سه می‌شود. این از یک طرف.

از طرف دیگر وقتی که ما تبیین را بررسی می‌کنیم، به صورت متعارف، تبیین حقّ برای تک تک افراد، در هیچ زمانی میسّر نیست؛ به لحاظ اوضاع موجود این عالم که مردم در یک شهری پخش هستند، در امّتی. قهراً پیامبر هم با عدّه خاصی مواجه می‌شود، آن‌ها هم علم پیدا می‌کنند؛ علم مستقیم از طریق شنیدن کلام پیامبر یا دیدن معجزه؛ آن وقت دیگران از طریق نقل آگاهی پیدا می‌کنند و اعلام عمومی به این صورت می‌شود؛ بنابراین، عالِم هم یکی از وسائط روشن شدن حقّ می‌شود؛ مثل زبان و کلام. چطور پیامبر باید سخن بگوید که حقّش روشن شود، عالِم هم به نوعی زبان پیامبر می‌شود. پس این که آیه شریفه، می‌گوید اگر این شخص کتمان کند، لعنت لاعنین بر او هست، این که دارد کتمان می‌کند، حق را از مردم کتمان می‌کند و این کتمان کردن، موجب اختلاف در دین می‌شود و الّا دین فطری است و وقتی که به عموم مردم گفته شود، با فطرت سالمشان آن را می‌پذیرند؛ قوّه تمییز دارند. «و ذلك أن التبين لكل شخص شخص من أشخاص الناس أمر لا يحتمله النظام الموجود المعهود في هذا العالم، لا في الوحي فقط، بل في كل إعلام عمومي و تبيين مطلق، بل إنما يكون باتصال الخبر إلى بعض الناس من غير واسطة و إلى بعض آخرين بواسطتهم، بتبليغ الحاضر الغائب، و العالم الجاهل، فالعالم يعد من وسائط البلوغ و أدواته، كاللسان و الكلام: فإذا بين الخبر للعالم المأخوذ عليه الميثاق بعلمه مع غيره من المشافهين فقد بين الناس، فكتمان العالم علمه هذا كتمان العلم عن الناس بعد البيان لهم و هو السبب الوحيد الذي عده الله سبحانه سببا لاختلاف الناس في الدين و تفرقهم في سبل الهداية و الضلالة، و إلا فالدين فطري تقبله الفطرة و تخضع له القوة المميزة بعد ما بين لها»[14] فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا ۚ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾؛[15]

منتها در همین آیه فطرت هم بین فطرت و عدم علم جمع کرده است که ﴿وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ﴾؛[16] یعنی این مانعی می‌شود برای این که این فطرتشان ظهور پیدا کند. این مانعشان چیست؟ آیه 213 سوره بقره این را بیان می‌کند: ﴿وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ﴾؛[17] کسانی که بیّنات به آن‌ها رسیده است، یا با کتمان بیّنه موجب اختلاف مردم می‌شوند یا این که در برابر این منطق می‌ایستند ظلماً. «و لذلك جمع في الآية بين كون الدّين فطرياً على الخلقة و بين عدم العلم به فقال: فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها، و قال: لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ، و قال تعالى: «وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ»، فأفاد أن الاختلاف فيما يشتمل عليه الكتاب إنما هو ناش عن بغي العلماء الحاملين له، فالاختلافات الدينية و الانحراف عن جادة الصواب معلول بغي العلماء بالإخفاء و التأويل و التحريف، و ظلمهم، حتى أن الله عرف الظلم بذلك يوم القيامة»[18]

نتیجه این که اگر حجّیّت قول عالم که بیان به او رسیده است ثابت نشود، این جا کتمانش مذموم نمی شود. با این بیان و حرمت کتمان با عدم حجّیت قولش سازگاری ندارد. معنا ندارد که بگوییم که کتمان حرمت دارد؛ اما قولش حجّیّت ندارد. این به طور مطلق دارد حجّیّت را بالملازمه ثابت می‌کند. حال این آیه کتمان، شأن نزولش در مقام خبر از آمدن پیامبر است. این خبر، خودش از مسائل اعتقادی نیست؛ محتوایش از مسائل اعتقادی است. مسائل اعتقادی با برهان اثبات می‌شود؛ امّا اینکه این شخص عقلاً می‌داند که پیامبری هست؛ منتها نشانه‌ها را دارد از این خبر می‌گیرد، این اصلاً ربطی به مسئله نبوّت ندارد تا این که بگوییم - همان‌طور که مرحوم آقای خویی فرمودند - که خبر واحد در اصول دین حجیت ندارد. بله، این که نمی‌خواهد اصول دین را اثبات کند. لزوم نبوّت، عقلاً ثابت است و رساندن آمدن نبیّ و مطّلع شدن از آمدن نبیّ، همیشه مستقیم نیست و به طور متعارف از غیر مستقیم هم ثابت می‌شود؛ چون نشدنی است در یک زمان و در زمان‌های بعد. حتّی در همان زمانی که مبعوث می‌شود، متعارف نیست که همه حضور داشته باشند در موطن رساندن رسالت. چون این مسئله یک مسئله عقلائی است، به لحاظ وجود انسان در این عالم و از طرفی هم کتمان حرمت دارد، از همین جا نتیجه می‌گیریم که خدای متعال این روش عقلائی را پذیرفته است که باید آن کسی که حق را می‌رساند آن را بپذیریم؛ چه علم بیاورد، چه نیاورد.

بنابراین، به نظر می‌رسد که با بیان مرحوم علامه (ره) که تبیین می‌کنند که آیه شریفه یک روش عقلائی را دارد تثبیت می‌کند، شأن نزول موجب محدود شدن مطلب آیه نمی‌شود. مخصوصاً با بعضی از روایاتی هم که در این بین هست که این روایات مؤیّد این معناست که البته بعضی از روایات بحث امامت ائمّه را فرموده‌اند که مقصود ما هستیم؛ یعنی ما که به مقام امامت رسیدیم، بر ما حرام است کتمان امامتمان. خوب این می‌شود یکی از مصادیق اتمّ حرمت کتمان. حرمت کتمان مصادیق زیادی دارد؛ یعنی کتمان حق و یکی هم حرمت کتمان پیامبر است، پیامبری خودش را و حرمت کتمان امام است، امامت خودش را. خودش را باید در معرض قرار دهد. این می‌شود روایت تطبیقی جریی، نه روایت تفسیری. بعد روایات دیگر این را می‌فرمایند از مجمع البیان در ذیل این آیه از پیامبر اکرم (ص) سؤال می‌شود از عالمی که علمش را می‌داند و آن را کتمان می‌کند؛ حضرت فرمود: «أُلْجِمَ يوم القيامةِ بِلِجَامٍ مِن النّار»؛[19] خوب از همین هم استفاده می شود که حرمت کتمان ملازم است با پذیرش که حقّ هر چه که باشد، تحت پوشش قرار نگیرد.

 

رأی مختار استاد

بنابراین، ما حکمت در حرمت کتمان را نشر واقعیات و نشر معلومات و احکام شرعی می‌دانیم. مرحوم آقای خویی (ره) فرمودند این حکمت در این جا هست، مطلق هم هست؛ بنابراین با این تبیینی که شد، آیه در مقام بیان است؛ حال یا به صورت مستقیم دارد می‌گوید که قبول کن، یا بالملازمه. به هر حال ملازمه دارد دیگر؛ حرمت را برای کتمان می‌آورد، حرمت کتمان مستلزم وجوب قبول است که ما بگوییم قبول نکنیم؛ اما او هم کتمان برایش حرام باشد. اگر قبول نکنیم، نشر پیدا نمی‌کند و آن حکمت در این جا تحقّق پیدا نمی‌کند. پس با این بیان عرض شد که آیه در صدد این مقوله است و بیان این واقعیت است و اجمالاً از آن استفاده حجّیّت خبر واحد می‌شود.

پرسش: ؟

پاسخ: عرض کردم که مورد، در رابطه با نکوهش علماء یهود است که کتمان کردند حقّ را.

     ؟

     غرضم این است که بیان چگونه باشد؟ بیان یک وقت از ناحیه مستقیم خود پیامبر است؛ یک وقت با واسطه است.

     این درنمی‌آید. آیا بیان درمی‌آید که به چه صورت باشد؟

     خیر؛ ما داریم تعلیل می‌کنیم. صریح بود که این حرف‌ها نبود. یک مقداری‌اش را خدا به تحلیل ما گذاشته است. حقّ این را که توضیحش دهیم داریم دیگر. مثل این که خدا فرمود: ﴿هذا بیانٌ للنّاس﴾؛[20] خوب مبیّن است. از آن طرف فرموده است که ﴿وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ﴾؛[21] آیا اینها تهافت دارد؟ خیر. این بیان اجمالی است و آن بیان تفصیلی. این بیان اجمالی برای ما حجّت است که ما را می‌برد به سمت آن بیان تفصیلی که بیان پیغمبر باشد دیگر. پس این ها را باید تحلیل کنیم دیگر.

 


[16] همان.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo