درس خارج اصول استاد محمدباقر تحریری

1402/08/29

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: امارات /دلائل حجيت ظنون /نظر مختار در جواز و عدم جواز تعبد به ظن در اعتقادات

 

به مناسبت تولّد حضرت زینب سلام‌الله‌علیها که یادمان رفت صحبتی کنیم، این کلام امام سجّاد علیه‌السلام را که بالاترین تعریف برای آن حضرت است که فرمود: إنَّکِ عالمَةٌ غیرُ معلِّمَةٍ و فهِمَةٌ غیرُ مفهِّمَةٍ را توجه داشته باشیم که بیانگر این است که انسان می تواند از راه های دیگری هم علاوه بر این راه های عادّی به علوم و معارف دسترسی پیدا کند. إن شاء الله همه ما پیرو خطّ این اولیاء باشیم که بتوانیم از آن علومشان هم بهره مند شویم.

 

نظر مختار در جواز یا عدم جواز تعبّد به ظنّ در اعتقادات

بحث در خاتمة مسئله حجیت ظنّ بود که مرحوم آخوند (ره) دو مطلب را بیان کردند که اوّلینش ربط خاصّ به این مباحث نداشت؛ حال اشاره‌ای می‌کنیم. به این که در اصول اعتقادی با انسداد باب قطع، اینجا باز ما سراغ ظنّ نمی‌رویم. «ثمّ إنّه لا يجوز الاكتفاء بالظنّ فيما يجب معرفته عقلا أو شرعا ، حيث إنّه ليس بمعرفة قطعا ، فلا بدّ من تحصيل العلم لو أمكن. ومع العجز عنه كان معذورا إن كان عن قصور ، لغفلة ، أو لغموضة المطلب مع قلّة الاستعداد، كما هو المشاهد في كثير من النساء بل الرجال. بخلاف ما إذا كان عن تقصير في الاجتهاد ولو لأجل حبّ طريقة الآباء والأجداد واتّباع سيرة السلف ، فإنّه كالجبلّيّ للخلف وقلّما عنه تخلّف.»[1] نکته‌ای که در این جا باید به آن توجّه کرد، این است که ما حکم می‌کنیم که باید در اصول اعتقادی، علم یا بعضی‌ها فرموده‌اند که یقین پیدا کنیم، و بعضی هم فرموده‌اند که باید از روی دلیل باشد که خود این معنا هم به نوعی همان مسئله علم داشتن را استظهار می‌کند.

عرض ما این است که این وجوب چه وجوبی است؟ آیا وجوب عقلی است یا شرعی؟ اگر این را درست تحلیل کنیم، به نوعی جواب تا حدّی در این مسئله روشن است.

 

عدم وجود جاهل قاصر در اصول اعتقادی

ما وقتی که به وجودمان توجّه می‌کنیم، یک سری از امور را به طور بدیهی درک می‌کنیم که این ها نیاز به استدلال ندارد. آن وقت این امور بدیهی ما را می‌کشاند به لزوم اعتقاد به این که باید این ویژگی‌های وجودی یک ارتباطاتی با عالم غیب داشته باشد. غرضم این است که ما اوّل یک سری از امور را فطرتاً درک می‌کنیم و عقل با توجّه به این امور فطری یک سری مفاهیم را انتزاع می‌کند و یک براهینی را طبق این مفاهیم اقامه می‌کند. این براهین هم که حال یک چینشی دارد که نتیجه‌ای به ما می‌دهد و این نتیجه هم نتیجه بدیهی است، این نتیجه بدیهی، مبتنی بر مقدّمات روشن متّکی به یک سری از امور وجدانی و فطری است که عمدتاً ملاک بدیهی بودن بدیهیات این است که بازگشت می‌کند به امور فطری و وجدانی و حضوری و به نوعی از آن‌ها انتزاع می‌شود. به هر حال وقتی که ما ویژگی وجودی خودمان را که فقر وجودی است و موجودات را بررسی می‌کنیم، به این نکته می‌رسیم که به خارج از وجود خودمان متّکی هستیم و آن خارج از وجود خودمان نمی‌تواند غیر واجب باشد و این معنا به طور فطری مورد درک حضوری ما هست. آن وقت، از این جا ما یک سری از امور فطری دیگر را هم استنتاج می‌کنیم که این وجود با ویژگی‌هایی که دارد، بدون هدف نیست و قهراً وقتی که اصل وجودش نیازمند بود به آن حقیقت واجب، او باید کمالاتی داشته باشد. این بایدها را در واقع ما از آن ارتباط وجودی که فطرتاً می‌یابیم انتزاع می‌کنیم که این وجود با این خصوصیات، مرتبط است به یک وجودی که عالم است، قادر است و هدف دار است. خلاصه این سری از امور اعتقادی را ما اوّلاً به صورت وجدانی درک می‌کنیم و هیچ موجود و انسان صاحب عقلی نیست که خود را درک کند که درک می‌کند، این امور را با خودش درک نکند. از این جا ما فعلاً این نتیجه را می‌گیریم که غیر از کسانی که هنوز آن عقلانیتشان شکوفا نشده که آن وجدانیّاتشان به صورت روشن جلوه کند، مثل صبیان و مجانین، ما در اصول اعتقادی جاهل قاصر نباید داشته باشیم با این بیانی که عرض شد که می‌یابد ارتباطش را با بیرون از خودش و این که آن حقیقت دارای کمالاتی است و از آن کمالاتش هدف داری برای ایجاد است.

آن وقت بعد از این امور، ما به این جا می‌رسیم که همه جزئیات را که نمی‌توانیم درک کنیم در زندگی، پس باید آن حقیقتی که ما را برای هدف خاصّ آفریده است، آن راه و روش را به ما ارائه دهد. این بایدها را ما درک می‌کنیم و انتزاع می‌کنیم از آن چگونه بودن‌ها. این چگونه بودن‌ها را انسان فی‌الجمله به علم وجدانی، حضوری و فطری درک می‌کند و این بایدها را هم نسبت به آن امور فطری درک می‌کند؛ بنابراین با این بیان ما در اصول اعتقادی قطعاً قصوری نداریم. آن وقت است که وارد عرصه گرفتن راه و روش می‌شویم از خدای متعال، کمال مطلق. قهراً آن حکیم، برای ما راهی را قرار داده که همان راه وحی باشد.

- وجود جاهل قاصر در فروع اعتقادی

حال نسبت به مسائل جزئی اعتقادی چون ما به هر حال نمی‌توانیم به طور دقیق به آن‌ها اشراف پیدا کنیم، علم اجمالی به مسائل فروع اعتقادی پیدا می‌کنیم؛ هم قرآن دلالت دارد و هم روایات در حدّ تواتر که ما بعد از این عالم، عالم برزخ و قیامت و یک مواقفی برای قیامت هست. عقل، همه این امور را به طور مشخّص درک نمی‌کند؛ اما با رجوع به وحی، یک علم اجمالی و قطعی نسبت به این فروع اعتقادی پیدا می‌کنیم؛ بنابراین نسبت به فروع اعتقادی جاهل قاصر تصوّر می‌شود که کسی در یک منطقه‌ای قرار بگیرد و آن معارف وحی به او نرسد. حال در چه زمانی و...؟ این ها دیگر بستگی به زمانش دارد که ارتباطات چگونه شکل بگیرد بین انسان‌ها اما فی‌الجمله ما جاهل قاصر داریم.

پرسش: با این بیانی که فرمودید مسائل امامت مشمول فروع اعتقادی می‌شود؛ چون جاهل قاصر...

پاسخ: بله با این بیانی که عرض شد بله. اصل نبوّت، از اصول اعتقادی می‌شود. اصل این که ما تا زمانی که در این عالم هستیم، به آن راه و روش نیاز داریم، این هم از اصول اعتقادی می‌شود. به نوعی علم قطعی به آن هست؛ اما این که این راه و روش در قالب و ویژگی‌های چه کسی هست؟ این گاهی به خاطر دست اندر کاری مخالفین و... ممکن است که ابهام برای عده‌ای پیش بیاید. از این جهت جاهل قاصر تصوّر می‌شود.

- ملاک در قصور جاهل

پرسش: آیا این فرمایش خودتان بود؟

پاسخ: بله عرضی است که ...

     این تعدادِ بسیار زیادِ کفار و مشرکین یا اموری که در دوران ابتلائات و این ها هست، مردمی که در ژاپن و چین و هند هستند، آیا این ها در اثر تربیت یک نوع قصور ندارند؟

     نگاه کنید ملاک قاصر را این طور گفته‌اند که هیچ اختلافی را درک نکند در مسائل اعتقادی؛ اما آن کسی که به یک اختلافی رسید در این امور، فطرتاً عقل حکم می‌کند که برو سراغ پیدا کردن حقّ؛ حال هر مقدار که حرکت کرد. همان‌طور که در امور ظاهری این چنین است دیگر؛ وقتی که می‌خواهد یک کاری را انجام دهد، به یک اختلافی در آن برخورد می‌کند، یک تحقیقی می‌کند و به یک جا بند می‌شود. در امور اعتقادی هم چنین مسئله‌ای هست. حال این که چه کسانی به این قضیه رسیده‌اند یا نرسیده‌اند؟ این ها دیگر بحث دیگر است؛ اما اجمال قضیه، ملاک و مبنای قصور به نظر می‌رسد که این باشد. این مبنای خوبی است که تا وقتی که شخص به یک اختلافی در موضوعات برخورد نکرده است و طبق آن تمایل فطری‌اش در برابر خالقش خضوعی کرده است، این ها مورد پذیرش است و اجمالاً در ادلّه نقلیه هم چنین مسئله‌ای هست.

     فرمودید که با عقل خودش عقلاً می‌رسد. در حالی که برهان وجوب و امکان و... را احتمالاً نتواند... برهان نظم را شاید بتواند اما...

     به هر حال آن وجدانیات برای همه هست؛ این که این وجدانیات را در چه قالبی بریزد؟ این دیگر بستگی به آن درک های مبسوط دارد از به کار بستن عقل؛ لذا هر مرحله‌ای که ارتباط ایمانی را به عالم غیب برای شخص بیاورد، این از جهت خدای متعال مورد قبول است؛ لذا بعضی فرموده‌اند که اگر کسی از قول کسی یقین کند در این مسائل، از او پذیرفته می‌شود به جهت این که آن واقع امر مورد توجّه قرار می‌گیرد که این در مسیر واقعیت قرار گرفته است. منتها این طریقش چگونه است؟ طریق هر چه محکم‌تر باشد بهتر است؛ اما در این مباحث انطباق با واقع ملاک است.

     آیا طریق مطلقاً موضوعیت ندارد؟ بعضی می‌گویند که این از روایات به دست نمی‌آید.

     خیر؛ در مباحث اعتقادی که این چنین نیست. به هر حال یک پشتوانه‌ای باید داشته باشد. به نوعی یک استدلالی هست که این شخص پایبند به هر چیزی نیست. این کلامش، کلام پشتوانه دار است. آن وقت وقتی که از او بپرسی که چرا به حرف این آقا اتّکا کردی؟ یک استدلالی را می‌چیند. ولو این که ممکن است که این استدلالش اشتباه باشد نسبت به استدلال‌های دیگر؛ اما به هر مقدار که منطبق با واقع است، این انطباق با واقعش مورد پذیرش قرار می‌گیرد.

پرسش: اگر تلاشش را کند؛ اما به واقع نرسد چه طور؟

پاسخ: همین که تلاش کرده است و می‌خواهد در مسیر واقع باشد، خودش...

     نه یعنی یقین دارد؛ اما یقینش مطابق با واقع نیست. تلاشی کرده به نتیجه نمی‌رسد و اشتباه می‌کند.

     خوب معذور است دیگر؛ در این جا بحث معذوریّت پیش می‌آید؛ چون رسیدن به واقع را می‌خواسته، منتها در این بین موانعی پیش آمده است. پس نتیجتاً این بحث به مسئله جهل قصوری می‌رسد که در جهل قصوری، ما در مسائل فروع اعتقادی اگر واقعاً جهل قصوری باشد، معذور است شخص و اگر آن اصول اعتقادی برای او شکل گرفته باشد، مورد پذیرش قرار می‌گیرد.

عدم دلالت بیانات شرع بر لزوم علم در مسائل معرفتی در کلام مرحوم آخوند (ره)

بعد مرحوم آخوند (ره) فرموده‌اند «ولا دلالة لمثل قوله تعالی: وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ الآية ، ولا لقوله : وما أعلم شيئا بعد المعرفة أفضل من هذه الصلوات الخمس، ولا لما دلّ على وجوب التفقّه وطلب العلم من الآيات والروايات على وجوب معرفته بالعموم. ضرورة أنّ المراد من لِيَعْبُدُونِ هو خصوص عبادة الله ومعرفته ؛ والنبويّ إنّما هو بصدد بيان فضيلة الصلوات ، لا بيان حكم المعرفة ، فلا إطلاق فيه أصلا ؛ ومثل آية النفر إنّما هو بصدد بيان الطريق المتوسّل به إلى التفقّه الواجب ، لا بيان ما يجب فقهه ومعرفته كما لا يخفى. وكذا ما دلّ على وجوب طلب العلم إنّما هو بصدد الحثّ على طلبه ، لا بصدد بيان ما يجب العلم به.»[2] که بعضی از ادلّه قرآنیه دلالت ندارد بر لزوم علم در مسائل معرفتی. با این بیانی که عرض کردم، اگر ما در بیانات شرع، چه قرآن و چه سنّت، بیاناتی بر لزوم معرفت داشته باشیم در مسائل اعتقادی، این بیانات می‌شود بیانات ارشادی؛ چون اصلش را خود عقل درک می‌کند در اصول. - بحث اصول است. بحث فروع در مباحث قبل گذشت؛ این قسمت اوّل در اصول است. - ایشان یکی دو دلیل می‌آورند که ﴿ما خلَقتُ الجِنَّ و الإنس إلّا لِیَعبُدون﴾[3] یا آیه نفر یا ادله‌ای که دلالت بر وجود طلب علم دارد و همین طور روایت نبوی (ص) که فرموده است که بعد از معرفت چیزی از صلوات خمس برتر نیست «وما أعلم شيئا بعد المعرفة أفضل من هذه الصلوات الخمس»[4] ، این ها دلالت بر مسئله لزوم معرفت به اصول اعتقادی ندارد. ایشان می‌فرماید که فقط دلالت بر لزوم علم می‌کند؛ اما این که معلوم چیست؟! این دیگر دلالت بر آن ندارد که معلوم اصول اعتقادی باشد.

نظر مختار در مسئله فوق

عرض ما این است که نمی‌شود علم بدون معلوم باشد. معرفت بدون معروف باشد. این که به ما امر کنند ولو امر ارشادی که بروید علم پیدا کنید؛ چرا نفر ندارید تا تفقّه در دین پیدا کنید؟ بگوییم که دلالت ندارد به این که محتوای تفقّه چیست؟! اساساً مگر دین در مرحله اوّل آن اصول اعتقادی نیست؟ تفقّه در چه کنند؟ بنابراین اصلاً معنا ندارد که این ادلّه دلالت بر وجوب اصل معرفت کند بدون این که به معلوم دلالتی داشته باشد؛ بنابراین این ادلّه هم دلالت دارد منتها دلالت فرعی و ثانوی، دلالت ارشادی دارد. ﴿ما خلَقتُ الجِنَّ و الإنسَ إلّا لِیَعبُدونَ﴾، أی لِیَعرِفون؛ خوب اوّلین پشتوانه عبادت و عبودیت معرفت به خدای متعال است دیگر.

عرض ما این است که این ادلّه دلالت دارد؛ اوّلاً دلالتش دلالت ارشادی است؛ اگر دلالت بر وجوب تحصیل علم کند که خودشان هم بیان می‌کنند که دارد منتها دلالتش ارشادی است؛ این را هم فرموده‌اند...

پرسش:

پاسخ: خوب اوّلین چیزی که شرع مقدّس به ما امر می‌کند که به آن علم پیدا کنیم به لحاظ جایگاه معبودیّتش، معرفت خودش است، معرفت نسبت به پیامبرش است، معرفت نسبت به معاد است. این معرفت‌ها را باید برویم پیدا کنیم. پس این ها ادلّه قطعیه نقلیّه می‌شود که دالّ بر لزوم علم است. علم به اصول اعتقادی.

پرسش: مرحوم آخوند (ره) که می‌فرماید علم لازم شده است، معلوم را چه کار می‌کنند؟

پاسخ: همین، می‌فرماید «ولا دلالة لمثل قوله تعالى : وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ الآية ، ولا لقوله : وما أعلم شيئا بعد المعرفة أفضل من هذه الصلوات الخمس، ولا لما دلّ على وجوب التفقّه وطلب العلم من الآيات والروايات على وجوب معرفته بالعموم. ضرورة أنّ المراد من لِيَعْبُدُونِ هو خصوص عبادة الله ومعرفته ؛ والنبويّ إنّما هو بصدد بيان فضيلة الصلوات ، لا بيان حكم المعرفة ، فلا إطلاق فيه أصلا ؛ ومثل آية النفر إنّما هو بصدد بيان الطريق المتوسّل به إلى التفقّه الواجب ، لا بيان ما يجب فقهه ومعرفته كما لا يخفى. وكذا ما دلّ على وجوب طلب العلم إنّما هو بصدد الحثّ على طلبه ، لا بصدد بيان ما يجب العلم به».[5] که ما را ارشاد می‌کند به این که بروید سراغ علم. مثل همین روایت نبوی؛ ایشان می‌فرماید که اصل معرفت را بیان می‌کند. اهمیّت صلوات را بیان می‌کند. اصلاً بر خلاف است. این روایت می‌خواهد بفرماید که بعد از معرفت چیزی اهمّ از صلوات نیست؛ پس معرفت در آن درجه بالای از اهمیّت است؛ آن هم چه معرفتی؟ معرفت نسبت به آن کسی که نماز را برای او می‌خوانیم دیگر. آیا ما را به صورت مبهم راهنمایی کنند به سوی بیابان بدون نشان؟ پس نتیجتاً به نظر می‌رسد که این مسئله روشن است که مرحوم آقای خویی (ره) هم این را بیان فرموده‌اند.

مسائل مطرح شده پیرامون بحث جاهل قاصر در مسائل اعتقادی در کلام مرحوم خویی (ره)

ایشان سه مسئله را در این جا بیان کرده‌اند: یک) همین بحث قاصر در مسائل اعتقادی است که ما عرض کردیم به این صورت. «أمّا المقام الأوّل: فحقّ القول فيه أنّه لا يوجد الجاهل القاصر بالنسبة إلى وجود الصانع إلّا نادراً، إذ كل إنسان ذي شعور و عقل- و لو كان في غاية قلّة الاستعداد ما لم يكن ملحقاً بالصبيان و المجانين- يدرك وجوده و نفسه، و هو أوّل مدرك له، و يدرك أنّه حادث مسبوق بالعدم، و أنّه ليس خالقاً لنفسه بل له خالق غيره،.»[6]

مسئله دوّم) هم ترتّب احکام کفر و نجاست است بر قاصر که این را باید سراغ ادلّه برویم که ادلّه دالّ بر کفر و نجاست کافر چقدر دلالت دارد؟ آیا اطلاق دارد؟ هم کافری به حسب ظاهر نسبت به فروع اعتقادی را که جاهل قاصر باشد، می گیرد یا نمی گیرد؟ « و أمّا المقام الثاني: فالصحيح فيه جريان أحكام الكفر على الجاهل بالاصول الاعتقادية و لو كان جهله عن قصور، لاطلاقات الأدلة الدالة على ترتب تلك الأحكام، فإن قلنا بنجاسة أهل الكتاب مثلًا لا فرق بين أن يكون جهلهم عن تقصير أو قصور.»[7] و این که باید دید که آیا ادلّه ای که در رابطه با اهل کتاب هست، آیا دلالت بر نجاست آن ها می کند یا خیر؟ که این خودش یک بحث مهمّی است؛ چون در زمان های مختلف ارتباطات بوده است دیگر و نوع اصحاب ادیان با همان ورود علمائشان می خواستند سلطه ای داشته باشند، جاهل قاصر بودند.

امر سوّم) استحقاق عقوبت است برای جاهل قاصر. این را هم مرحوم آقای خویی (ره) فرموده‌اند «و أمّا المقام الثالث: فالمعروف بينهم أنّ الجاهل القاصر غير مستحق للعقاب و هو الصحيح، إذ العقل مستقل بقبح العقاب على أمر غير مقدور، و أنّه من أوضح مصاديق الظلم، فالجاهل القاصر معذور غير معاقب على عدم معرفة الحق بحكم العقل إذا لم يكن يعانده، بل كان منقاداً له على إجماله.»[8] و مطلب همین است که ما نه دلیل عقلی داریم بر عقوبت جاهل قاصر؛ بلکه اساساً دلیل عقلی قائم بر عدم استحقاق است از این جهت که عقاب بر امر غیر مقدور قبیح است. ادلّه نقلیّه هم داریم که تأکید می‌کند این دلیل عقلی را. آیه شریفه 15 سوره اسراء که می‌فرماید: ﴿ما کُنّا مُعَذِّبین حتّی نَبعَثَ رسولاً﴾[9] ؛ یعنی بعثت خاصّ برای افراد مقصود است، نه آمدن رسول در جامعه چون معذّبِ هر یک از افراد مقصود است. یعنی ما افراد را عذاب نمی‌کنیم به جهت عدم پذیرش دین، مگر این که رسول را بفرستیم؛ بنابراین مقصود، وصول رسول است به شخص. جاهل قاصر وقتی که به رسول خاصّ نرسیده است، دلالت ندارد و همین طور آیه 106 سوره توبه: ﴿وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَإِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ﴾[10] که این هم دلالت می‌کند که عذاب برای این ها قطعی نیست و آیه دیگر هم که فرمود: ﴿رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾[11] ؛ که این هم باز دلالت بر حجیّت خاصّ دارد که اگر به افراد رسیده شد، آن جا حجّت تمام است که لازمه اش استحقاق عقوبت است. نتیجتاً ما باید این را بگوییم که آن جاهایی که دلیل عقلی بر لزوم آن امر نیامده است که این امر، امر لازمی است و درک هم برای آن مسئله نشده و طرف نتوانسته درک کند و علم قطعی هم نمی تواند انسان به آن داشته باشد، آن جا باید احتیاط کند. یعنی یک نوع انقیادی را داشته باشد نسبت به آن چه که ممکن است واقع شود و نباید آن را رد کند؛ یعنی بعد از این که توجّهی آمد به یک مواردی که علم قطعی به ثبوتش نیست و راهی هم برای علم قطعی پیدا کردن به آن نیست، در این جا باید احتیاط کرد که احتیاط به فرموده آقای خویی(ره) هم یعنی انقیاد نسبت به این امر که ما آن را ردّ نکنیم.

این اجمال بحث در قسمت اوّل. إن شاء الله قسمت دوّم هم بحث خوبی است که عرض خواهیم کرد.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo