< فهرست دروس

درس کفایة الاصول استاد سید محمد واعظ‌موسوی

99/06/29

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: مطلق و مقید/الفاظ مطلق/اسم جنس

 

به فضل الهی وارد مبحث پنجم شدیم؛ در جلسه گذشته تعریف مطلق که مشهور و معروف هست بیان شد، مرحوم آخوند آوردند که «المطلق ما دلّ علی شائع فی جنسه» هرچند بعضی از بزرگان مثل صاحب فصول در این تعریف نقض وابرام کرده ولی ما تعریف را شرح الاسمی می‌دانیم نه تعریف حقیقی، لذا نیازی به جرح وتعدیل ها در تعریف نیست، منتها گفته اند ما سراغ الفاظی برویم که این الفاظ برای اطلاقند، لذا بحث ما پیرامون الفاظ مطلق است.

اسم جنس

از جمله این الفاظ مطلقه می خواهند بگویند اسم جنس است، لذا بحث این خواهد بود که این الفاظی که برای مطلق است، به چه معنایی وضع شده است، پس اسماء اجناس از جمله الفاظی است که مطلقه شمرده شده است.

ابتدا در رابطه با اسم جنس مثالی می‌زند و بعد وجه این مثالهای مختلف را می‌خواهد بیان کند، پس اسم جنس خواه جوهر باشد خواه عرَض باشد و خواه عرَضی باشد، جوهر وعرَض که در مقابل هم اند ؛ ایشان ( آخوند ره) عرَضی را هم آوردند چون در موارد معقول آخوند ره اصطلاح خودش را می‌آورد، جوهر مثل انسان مثل فرس مثل خود رجل، حیوان وامثال ذلک .

تعریف جوهر

الجوهر ما إذا وُجد، وُجد لا فی الموضوع، در واقع یعنی چیزی که دارای وجود خارجی متاصّل است یعنی این وجود خارجی نیاز به محل ندارد که بگوییم به محلی وارد می‌شود، مثل همین انسان که موجودی مستقل ومتاصل خارجی است در مقابل عرَض؛ یا فرس، رجل، حیوان اینها جوهرند، برای عرَض مثال می‌زند مثل سفیدی، سیاهی، شوری، تلخی وامثال اینها .

تعریف عرَض

العرَض ما إذا وُجد، وُجد فی الموضوع، درست است که عرض قابل اشاره حسی است اما به خلاف جوهر نیازمند محل است، چیزی می‌خواهد که بر او عارض شود، مثلا دیوار که سفیدی روی آن بیاید، سیاهی روی آن بیاید.

عرَضی

اما عرَضی به تعبیر آخوند مثل ملکیت، زوجیت، حرّیت وامثال اینها، عرَضی در مقابل عرَض از نظر آخوند ره اموری هستند که دارای وجود متاصل خارجی نیستند بلکه اعتباری وانتزاعی اند حالا اینجا جناب آخوند هر دو را باهم حساب ‌کرده است، بلکه اعتباری اند یا منشأ انتزاعشان دربیرون است، شما رابطه ای که بین زید با کتابش وجود دارد، از این رابطه ملکیت را انتزاع می‌کنید یا رابطه را بین این دو اعتبار می‌کنید ، اما بیرون سه چیز نداریم، زید، کتاب، ملکیت، یا بین مثلا زید وهند این رابطه زوجیت را شما اعتبار می‌کنید و چنین نیست که بگویید اینجا سه چیز داریم و اشاره بکنید که این زید است این هند است واین هم زوجیت آنهاست، اینها از امور اعتباری اند، اعتبار می‌شوند، معتبِری آن را لحاظ می‌کند، پس همه اینها از نظر ایشان الفاظ مطلقه هستند اسم جنس اند ، این را در ذهن داشته باشید که عرض وجود متاصل دارد وعرضی را اعتباری بدانیم این مبنای مرحوم آخوند است.

عرَض و عرَضی در اصطلاح علمای معقول

اصطلاح علمای معقول در مورد عرَض وعرَضی با مبنای آخوند ره فرق می‌کند آنها می‌گویند عرَض عبارتست از: مبدأ اشتقاق، مثل مصدر، اما عرَضی را مثل آخوند ره نمی‌گویند بلکه قائلند عرضی عبارتست از: مشتق، یعنی مثل کاتب، عالم وامثال اینها را می‌گویند عرَضی است چون مشتق اند پس کتابت از علم گرفته شده آنوقت کتابت وعلم را می‌گویند نه اینها عرَض اند، چون مبدأ اشتقاقند، برای امور دیگر اصلند وقتی درمقابل هم قرار می‌گیرند و الا عرَضی که در مقابل جوهر قرار می‌گیرد بله همان وجود خارجی متاصل که إذا وُجد فی الخارج، وُجد فی الموضوع البته این دو را موقعی که با هم مقایسه کنند که حاجی سبزواری در منظومه اش[1] دارد:

و عرَضی الشئ غیرُ العرَض      ذا کالبیاض ذاک مثلُ الابیض

لذا ایشان می‌فرماید بیاض مصدر و عرض است، ابیض صفت مشبهه است یا افعل وصفی است، عرضی است پس عرَض به مبدأ اشتقاق وعرَضی به مشتق میگویند که از مبدا اشتقاق گرفته شده است، مثلا بیاض می‌شود عرَض وابیض می‌شود عرَضی، سواد می‌شود عرَض و اسود می‌شود عرَضی والی آخر.

 

اسم جنس

اسم جنس ممکن است جوهر باشد، ممکن است عرض باشد یا عرضی باشد، جلسه گذشته اجمالا بیان کردیم اسم جنس بر مفهوم کلی وضع شده است، جنس در اینجا به معنی جنس منطقی نیست که درمقابل فصل ونوع و عرض عام وعرض خاص باشد، لذا وقتی مثال می‌زنیم مثل رجل را هم می‌گوییم اسم جنس است مثل انسان وفرس را هم اسم جنس می‌گوییم درحالی که اینها نوع اند جنس که نیستند، پس اسم جنس را در تقسیم دیگری بگوییم: ممکن است جنس منطقی باشد مثل حیوان که مثال زدیم جنس منطقی است و ممکن است دارای مفهوم کلی ای غیر از جنس باشد و صنف باشد مثل رجل که صنفی از انسان است یا در نوع دلالت بکند مثل انسان مثل فرس .

وضع اسم جنس برماهیت

اسم جنس بر چه معنایی وضع شده است؟ نظر ایشان اینست که: اسم جنس برای دلالت بر معنـای ماهـیت یا طبیـعت من حـیـث هی هی، یعنی خود ماهیت با قطع نظر از هر چیزی، یعنی بر محض ماهیت دلالت می‌کند یا بگوییم بر صرف طبیعت دلالت می‌کند، ودر واقع خواهد گفت بر ماهیت مهمله مبهمه دلالت می‌کند، مبهمه یعنی غیر معین و نامشخص دارای تشخصات فردی نیست بلکه خود ماهیت است، مهمله یعنی بدون اینکه نسبت به چیزی در نظر گرفته شود. برای فهمیدن این معنا نیاز به مرور کردن اعتبارات ماهیت داریم، اعتبارات ماهیت مثل ماهیت رقبه را یا ماهیت انسان را، رجل را فرس را کتاب را فرش را ، هرچی، ابتدا می‌گوییم به دو صورت است:

الف. صِرف معنای ماهیت را مورد لحاظ قرار می‌دهیم بدون اینکه چیز دیگری لحاظ شود حالا خواه آنچه غیر از ماهیت لحاظ میشود از جنس خود ماهیت باشد، مثل شیوع یا سریان یا شمول، شمول یک ماهیت از جنس خود ماهیت است، سریان وجریان داشتن ماهیت یعنی خود ماهیت، پس ماهیت با سریان هست ، سریانش را کاری نداریم آن غیر اصلا کاری با او نداریم ولو از جنس خود ماهیت باشد .

دوم خواه آنچه غیر از ماهیت لحاظ میشود ازجنس خود ماهیت نباشد در تنگنای تعبیر هستیم یعنی قرار است لحاظ بشود ولی لحاظ نشده است، به این می‌گوییم ماهیت لا بشرط مقسمی، چون از همان اول در مقسم از بقیه موارد جدا می‌شود پس در مقابل قسمی است که الان خواهیم رسید ، گاهی نه ، به هنگام لحاظ ماهیت چیز دیگری هم مورد ملاحظه قرار میگره ماهیت را که لحاظ میکنیم چیز دیگری هم لحاظ می کنیم منتها در اینجا خودش سه صورت پیدا می‌کند یا دارای سه صورت است:

صورت اول: یا ماهیت را با همان ملحوظ دیگر مجموعا متعلق حکم قرارمیدهیم بعنوان مثال ماهیت رقبه را در نظر گرفتیم در کنارش ایمان را هم در نظر گرفتیم پس در اولی که صرف ماهیت بود فقط رقبه بود چیزی غیر از مفهوم رقبه لحاظ نکردیم اینجا علاوه بر لحاظ مفهوم رقبه ایمان را هم لحاظ کردیم اما نگفتیم ایمان باشد یا نه؟ اینجا جدا میشود باشد یا نه؟ گاهی ماهیت را باهمان ملحوظ دیگر، متعلق حکم قرار می‌دهیم یعنی عتق تعلق گرفته است،به رقبۀ مومنه یعنی وجود آن ملحوظ غیر ماهیت در نظر گرفته شده است، ماهیت به شرط شئ رقبۀ به شرط ایمان.

صورت دوم ماهیت را بدون آن ملحوظ دیگر متعلق حکم قرار دادیم یعنی گفتیم ماهیت باشد ولی آن ملحوظ نباشد، خالی از آن باشد مجرد از او باشد یعنی عدم وجود آن ملحوظ اعتبار شده به این ماهیت به شرط لا می‌گوییم نسبت به آن ملحوظ، رقبه غیرمومن مثلا گفته لا تُعتِق ، یا ملحوظ غیر را کفر در نظر بگیرید ومی‌گویید رقبه باشد ولی کفر نداشته باشد یعنی مومن باشد، پس این ماهیت به شرط لا شد، مثل: رقبه به شرط عدم کفر،یعنی کافرنباشد.

صورت سوم ماهیت را در نظر گرقتیم آن غیر را هم در نظر گرفتیم اما نه بودش و نه نبودش را لحاظ نکردیم اصلا مهم نیست باشد یا نباشد ، درصورت سوم درست است که ماهیت را با چیز دیگر مورد لحاظ قرار دادیم اما وجود یا عدم آن ملحوظ را در متعلق حکم اعتبار نکردیم بنابر فرض بگوییم روزه بر مرد واجب است، پس تصور کردیم که مرد ممکن است چاق باشد ممکن است لاغر باشد بعد دیدیم چاقی ولاغری در وجوب روزه تاثیری ندارد، اما قید را تصور کردیم ، ولی وجود وعدمش را شرط نکردیم ، یعنی وجود یا عدمش اعتبار نشد این لا بشرط در مقابل آن لا بشرط است آن لا بشرط مقسم بود قبل از تقسیم بود، این در تقسیم است قسمی ازاینهاست لذا این را ماهیت لا بشرط قسمی می‌گویند.

در مطلق ومقید اصول مرحوم مظفر هم این مطلب بود ولی گاهی مطلب درست اخذ نمی‌شود، لا به شرط قسمی در بین اقسام است کنار بشرط شئ وبشرط لا است، اما مقسمی جلوتر از اینها جدا شده در همان مقسم است اینها اقسام این مقسم اند، این مقسم است اینها اقسام اند او در مقابل مقسم است نه در کنار اقسام لذا در آنجا می‌گفتیم ماهیت لا بشرط مقسمی اینجا را می‌گوییم قسمی .

حالا بعد ازدر نظر گرفتن این اعتبارات مرحوم آخوند خواهد فرمود: ما مثالهایی زدیم وگفتیم که ماهیت خودش آن معناست خودش مفهوم است اما معنا ومفهوم چطوری لحاظ شده تا اسم جنس شده است، همانکه گفت صرف معنای طبیعت است یعنی با غیر ملاحظه نشده و صرف مفهوم است غیری وجود ندارد، نه به نحو بشرط شئ، نه به نحو لا بشرط، نه بشرط لا، لذا الان می‌خواهند بگویند ماهیت مبهمه مهمله همان ماهیت لا بشرط مقسمی است، اما چرا بقیه نیست؟ دقت کنید، منتها مقسمی هم که هست به این اعتبار به آن مبهمه مهمله می‌گوییم ، و الا اگر ماهیت لا بشرط مقسمی نبود چیز دیگری بود مثلا از جنس خود ماهیت شیوع وسریان هم لحاظ نشده باشد، اما اینکه غیر از خود ماهیت چیز دیگری حتی از جنس ماهیت باشد، مانند شمول وسریان نیز در معنای اسم جنس اخذ نشده است، مثلا می‌گوییم انسان همان حیوان ناطق است نه حیوان ناطق دارای سریان دارای شیوع ، دارای شیوع وسریانش را قبول نداریم یعنی اسم جنسی مانند انسان برای دلالت بر مفهوم حیوان ناطق وضع شده حیوان ناطق ماهیتش وطبیعتش هست، جنس وفصل اوست هر تعبیری که خواستید، بدون اینکه شیوع یا سریان( شیوع همان سریان است و هر دوتا همان شمول اند) جزءمعنای اسم جنس باشد در مقابل کسانی که می‌گویند اسم جنس وضع شده برای ماهیت مرسله یعنی ماهیت بعلاوه ارسال، آخوند ره می‌گوید نه حتی قید ارسال در او نیست چرا؟ اگر با قید ارسال باشد این همه قضایایی که می‌آوریم به عنوان قضایای عرفیه درهمه باید بگوییم مجاز است وقتی این ماهیت بر افراد خودش حمل می‌شود حقیقتا حمل می‌شود پس ، دلیل چرا این نیست؟

زیرا بالوجدان وقتی ماهیت بر فرد حمل می شود یک حمل حقیقی است، حال آن که اگر سریان جزء معنای اسم جنس بود لازم بود در همه این حمل های متعارف به نحو تجرید (تجرید مجرد کردن معنای اسم جنس از شیوع) باشد در حالی که حمل به نحو حقیقت است. مثلا در زید انسان، عمرو انسان، این حمل به نحو حقیقت است نه مجازی، اگر کسی بخواهد بگوید حمل مجازی است در این صورت هیچ حمل به نحو حقیقت پیدا نمی‌شود.

 

تعریف انسان

انسان، یعنی حیوان ناطق، این جا هم اگر به بعلاوه شیوع بود آیا زید حیوان ناطق شایع است؟ سریان دارد؟ نه ندارد. اگر شیوع جزء آن بود باید می گفتیم این جزء را بر داریم، تجریدش کنیم در حالی که کسی این حرف را نمی‌زند. کسی نمی ‌گوید که در همه این حمل ها از نظر عقلی تجرید بکنیم و آن معنا را مجرد از شیوع و سریان درنظر بگیریم تا حمل حقیقی شود نه، حمل همین طوری حقیقی هست. پس معلوم میشود شیو ع وسریان جزء حمل نیست، جزء معنا نیست واینکه در بالا گفتیم که حتی از جنس خود ماهیت هم چیزی داخل ماهیت در نظر گرفته نشده است، این دلیل اوست ولی اگر چیزی بود الان مجبور بودیم مدام برای هر قضیه ای یک تجرید انجام بدهیم، همه این قضایا را بگوییم موضوع له مثلا موضوع له انسان حیوان ناطق شایع بود الان درهمه موضوع له استعمال نشده در بعضی استعمال شده، شیوع اش را برداشتیم این استعمال می‌شود مجازی یا حقیقی؟ می‌شد مجازی در حالیکه اینجا قائل به مجاز نیست این دلیل بر این است که از جنس خودش چیزی در او اخذ نشده باشدو الا اگر اخذ میشد مدام باید مرتکب تجرید ومجازیت می‌شدیم وهیچکدام از این قضایا را حقیقت نمی‌دانستیم اما چرا لابشرط را گفتیم لا بشرط مقسمی نه قسمی .

در جلسه گذشته چندسطر اول را خواندیم رسیدیم به منها لذا گفتیم مرحوم آخوند تعریف مشهور را قبول کرده و کاری به نقض وابرام های تعریف ندارد و یک راست رفته سراغ الفاظی که گفته می‌شود اینها الفاظ مطلقه هستند، اینکه می‌گویند معنایش چیست؟ به چه معنایی وضع شده؟ فمنها برمی‌گردد به الفاظ که در سطر بالاست الالفاظ التی یطلق علیه المطلق[2] الفاظی که بر آنها مطلق گفته می‌شود لذا ما آن را ساده اش کردیم گفتیم از جمله الفاظ مطلق است منها یعنی من الالفاظ المطلقه پس یکی از الفاظ مطلقه اسم جنس است.

اول چند تا مثال بزنیم و تعدد مثالها را بررسی کنیم کــانسان ( اسم جنسها بدون تنوین است چون با تنوین باشد، اسم نکره می‌شود ، اسم نکره بر وحدت دلالت می‌کند، انسانٌ یعنی یک انسان، فرسٌ یعنی یک فرس، ما در مقام شمارش هستیم تنوین به آنها نمی‌دهیم ) و رجل و فرس وحیوان وسواد و بیاض الی غیر ذلک من اسماء الکلیات این مثالها برای اینست که بدانید فرقی بین جوهر و عرَض وعرَضی نیست، من الجواهر جواهرش را جدا می‌کنیم انسان و رجل و فرس وحیوان جوهرند و الأعراض، اعراضش چه بود؟ سواد وبیاض بعد با بل ترقی میکند بل العرضیات عرضیات یعنی شما اضافه کنید اسود وابیض و ملکیت و زوجیت که گفتیم منظور آخوند از عرضیات امور اعتباریه ای هستند که وجود متاصل در خارج ندارند دراعتبار معتبـِـرند وابسته به اعتبارند مثل ملکیت وزوجیت وامثال اینها .

و لا ریب أنّها ( اسماء کلیات) موضوعةٌ لمفاهیمها وضع شدند برای مفاهیم این کلیات بما هی هی آن مفهوم با توجه به اینکه مفهومه هیچ چیز دیگری را در کنار خودش ندارد خودش میگوید مبهمةً مهملةً ،مبهمه یعنی بدون تشخص وتعیّن، مهمله یعنی چیزی غیر از خودش لحاظ نشده بلا شرطٍ اصلا ملحوظا معها بدون اینکه شرطی چیزی با آن ماهیت لحاظ شده باشد با آن مفاهیم لحاظ شده باشد، ضمیر معها به مفاهیم برمیگردد، حتی لحاظ أنها ( مفاهیم) کذلک ( مهمل ومبهم باشند) حتی شیوع وسریان بودنشان هم لحاظ نشده است و بالجمله الموضوع له اسم الجنس یعنی موضوع اسم برای آن دلالت وضع شده است هو نفس المعنی و صرف المفهوم مفهومی که غیرالملحوظ معه شئ اصلا ( قید را صفت برا مفهوم گرفتند) الذی هو المعنی بشرط شئٍ عبارت از به شرط شئ باشد یعنی چیزی باشد باوجود او موضوع قرارگرفته باشد، مثلا رقبه اما با قید ایمان بشود ، انسان مثلا با قید دانشمند بودنش با قید جالس بودنش قائم بودنش ، نه هیچ قیدی همراهش نیست صرف معناست صرف مفهوم است با قطع نظر از لحاظ هیچ چیز دیگری الذی (ملحوضی که آن معنی ) بشرط شئ ولو کان ذاک الشئ هو الارسال که از جنس خود ماهیت است حتی جنس ان ماهیت هم چیزی را لحاظ نکردیم چون بعضیها میخواهند بگویند اسم جنس برای ماهیت مرسله وضع شده ماهیت به قید ارسال میخواهد بگوید نه ما ارسال را جزء معنا نمیدانیم الارسال یعنی العموم البدلی در عام بدلی مثلا یا این یا این یا این، نه اینجا اصلا چنین چیزی جزء معنا نیست و لا الملحوظِ معه ولحاظ هم نشده معه یعنی با آن معنا هو المعنی بشرط شئ لا الملحوظ مع المعنی ، عدمُ لحاظ شئ نائب فاعل ملحوظ معه حتی عدم لحاظ هم اخذ نشده است یعنی بشرط شئ که نیست بشرط لا هم نیست عدم لحاظ هم نیست الذی (ملحوظی که ) هو الماهیة للابشرط القسمی نه این مراد نیست که بگوییم در نظر گرفتیم ولی هیچکدام از اینها دخیل نکردیم نه، در نظر گرفتنی در کار نیست ماهیت لابشرط قسمی هم نیست. چرا این ادعا را کردید؟

ادعای مرحوم آخوند چه بود ؟ ایشان فرمود: لاریب أنهاموضوعة لمفاهیمها بما هی هی مبهمة مهملة حالا دلیل میخواهد بیاورد برای خود مفهوم است برای خود معناست پس دلیل بر اینکه اسم جنس برای دلالت بر معناست دلیل اول:

ا. و ذلک یعنی اینکه اسم جنس برای دلالت بر نفس ماهیت وضع شده قید دیگری ندارد لوضوح صدقها روشن است که صدق میکند این اسماءاجناس بما لها من المعنی یعنی با توجه به معنایی که دارند بلاعنایة التجرید عما هو قضیة الاشتراط بدون اعتبار تجرید یعنی خالی کردن، کی احتیاج به تجرید پیدا میکردیم عمّا هو القضیة الاشتراط و التقیید فیها کما لا یخفی، اگر میگفتیم به شرط سریان الان باید میگفتیم سریانش را بردار فقط حیوان ناطق اما ما مبینیم که انسان چون فقط حیوان ناطق است نه حیوان ناطق شائع خیلی راحت بدون عنایت تجرید حمل میشود بر افراد خودش بر زید و بکر و عمرو پس این دلیل بر اینکه ماهیت مهمله مبهمه معنای اسم جنس است بدون چیز دیگر پس لوضوح صدق اسماء اجناس بما لها با توجه به آنچه برای اسماءاجناس است ماچیست؟ من المعنی بیان معنی است بلا عنایة التجرید صدقشان بدون عنایت خالی کردن عما هوالقضیة الاشتراط والتقیید فیها از آنچه مقتضای اشتراط و تقیید در اسماء اجناس است کما لا یخفی همچنانچه مخفی نیست چون در زندگی روزمره چنین کاری نمیکنیم.اگر کسی این کار را بکند ما میگوییم تکلیف از تو ساقط است، آدم عاقل چنین کاری انجام نمیدهد.

ادامه مع بداهة باینکه روشن است عدم صدق المفهوم بشرط العموم علی فرد من الافراد[3] مطلب روشن است وایشان ادعای بداهت میکند که مفهوم به شرط عموم در بعضی از افراد خودش دلالت نمیکند اگر بگوییم انسان شایع آیا زید انسان شایع است ؟ زید انسان است نه حیوان ناطق شایع اگر حیوان ناطق شایع باشد باید به عمرو هم بگوییم این زید است به خالد هم بگوییم این زید است وخیلی قید شیوع در آن نیست وإن کان یَعُمّ آن مفهوم به شرط عموم فاعل یعم برمیگردد به مفهوم بشرط آن، هرچند مفهوم بشرط عموم یعم کلَ واحد منها بدلا او استیعابا[4] به نحو بدل علی البدل عام علی البدل یا عام اشتمالی استغراقی استیعابی اما اینجا اصلا این چنین نیست اینجا به نحو عام نیست نه عام بدلی نه عام استیعابی است و کذا این بار میخواهد مفهوم لابشرط قسمی بودن را رد کند بگوید نخیر لا بشرط قسمی نیست ما گفتیم لا بشرط مقسمی است.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo